بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_زینب_س_ورود_کاروان_اسرا_به_کوفه
#علیرضا_رجبعلیزاده_کاشانی
روضه خوان و اشباه الرجال
" بشیر بن خزیم اسدی روایت کرد:
در کوفه زینب کبری همراه قافله اسرا بود
به خطبه برخاست...
...و اما بعد یا اهل الکوفه یا اهل الغدر و الخذل و الختلان... "
▶️
...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوی گفت ـ آوایِ اذان پیچید
صدا، آری، صدای زخمیِ زن در گلویِ آسمان پیچید
صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا - که راوی گفت:
طنین خطبهاش انگار در صفّین و گوشِ نهروان پیچید -
نفسها حبس شد در سینه، خَم شد شانههایِ زیر بارِ شرم
صدا تا در سکوتِ سربی و سنگینِ زنگِ اشتران پیچید
ـ «و امّا بعد...»
با انگشت، سویی را نشان میداد و...
راوی گفت که:
از آن¬سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید!
الا! سرهایِ در پَستویِ دکّانهایِ بیعاری به خود سرگرم!
که باری با شما سودایِ زر طوماری از سود و زیان پیچید
شمایان! با شمایم! «سایه - مردانِ» شراب و شعر و شمشیر! آی!
که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید
بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رودِ آب...
راوی گفت: «شنیدم؟! یا که دیدم؟!»
... مثل دود آه من تا بی¬کران پیچید؟
کجا بودید وقتی شیههی خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنهی دشنام و تیر طعنه و زخمزبان پیچید؟
خبر؛ آن دست¬های روی خاک افتادهی چون پیچک سروی¬ست
که دور از آب، دور ساقهی تنهای دست باغبان پیچید
خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه ـ این راهِ ناهموار ـ
که با هر پیچ و خم وادی به وادی پا به پایِ ساربان پیچید
نمیجنبید آب از آب ـ راوی گفت ...و شب شطّ علیلی بود
شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری...
[همچنان از کی؟]
که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوتِ روضه¬خوان پیچید
چه بود این؟ این صدای گریه¬ی من بود؟ در من گریه میکرد ابر؟
که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟...
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_کوفه
#علیرضا_رجبعلیزاده_کاشانی
روضه خوان و اشباه الرجال
" بشیر بن خزیم اسدی روایت کرد:
در کوفه زینب کبری همراه قافله اسرا بود
به خطبه برخاست...
...و اما بعد یا اهل الکوفه یا اهل الغدر و الخذل و الختلان... "
▶️
...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوی گفت ـ آوایِ اذان پیچید
صدا، آری، صدای زخمیِ زن در گلویِ آسمان پیچید
صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا - که راوی گفت:
طنین خطبهاش انگار در صفّین و گوشِ نهروان پیچید -
@hosenih
نفسها حبس شد در سینه، خَم شد شانههایِ زیر بارِ شرم
صدا تا در سکوتِ سربی و سنگینِ زنگِ اشتران پیچید
ـ «و امّا بعد...»
با انگشت، سویی را نشان میداد و...
راوی گفت که:
از آن¬سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید!
الا! سرهایِ در پَستویِ دکّانهایِ بیعاری به خود سرگرم!
که باری با شما سودایِ زر طوماری از سود و زیان پیچید
شمایان! با شمایم! «سایه - مردانِ» شراب و شعر و شمشیر! آی!
که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید
بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رودِ آب...
راوی گفت: «شنیدم؟! یا که دیدم؟!»
... مثل دود آه من تا بی¬کران پیچید؟
کجا بودید وقتی شیههی خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنهی دشنام و تیر طعنه و زخمزبان پیچید؟
خبر؛ آن دست¬های روی خاک افتادهی چون پیچک سروی¬ست
که دور از آب، دور ساقهی تنهای دست باغبان پیچید
خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه ـ این راهِ ناهموار ـ
که با هر پیچ و خم وادی به وادی پا به پایِ ساربان پیچید
نمیجنبید آب از آب ـ راوی گفت ...و شب شطّ علیلی بود
شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید
@hosenih
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری...
[همچنان از کی؟]
که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوتِ روضه¬خوان پیچید
چه بود این؟ این صدای گریه¬ی من بود؟ در من گریه میکرد ابر؟
که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟...
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih