🔹هنگام لبخند چشمانتظاران
✍️ علی کردانی
هلال ماه مبارک رمضان بر منتظران خود لبخند میزند و عاشقان با او سلام میکنند...
ستارههای ماه مبارک دیدنی هستند که برای اُنس با شبزندهداران سر از پا نمیشناسند...
شبهای مهتابی رمضان امید چشمهای اشکآلودی است که از خوف خدا ناله میکنند، گویی آتش عذاب هماینک در مقابل آنان قرار دارد، همچنانکه بهخاطر رحمت الهی در اعمال خود میکوشند و بدنشان را به زحمت میاندازند.
چه لحظههای دلانگیزی در ماه مبارک رقم میخورد؛ فقیران با اغنیاء همانند و هماهنگ میشوند؛ سفره ضیافت الهی به سفرههای اطعام رنگ و بوی بهار میدهد و لطافت دلهای مومنین از برگ گل لطیفتر میشود.
نماز جان میگیرد و مساجد رونق؛ عطر و بوی خداجویی بیشتر به مشام میرسد و ساعتهای شببیداری به شبزندهداری تبدیل میشود.
عید واقعیِ عاشقانی که منتظر فرا رسیدن رمضان بودند، لحظه رویت هلال رمضان است؛ آنها چیزی از خدا نمیخواهند جز خود خدا و چیزی طلب ندارند جز خواستههای خدا.
ای رمضان کجا بودی که تنها بودیم.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلَالَ حُرْمَتِهِ ، وَ التَّحَفُّظَ مِمَّا حَظَرْتَ فِيهِ ، وَ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ بِكَفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِيكَ ، وَ اسْتِعْمَالِهَا فِيهِ بِمَا يُرْضِيكَ حَتَّى لَا نُصْغِيَ بِأَسْمَاعِنَا إِلََى لََغْوٍ ، وَ لَا نُسْرِعَ بِأَبْصَارِنَا إِلَي لَهْوٍ؛
خدایا بر محمّد و آلش درود فرست و شناخت برتری این ماه و بزرگداشت احترامش را و خودداری از آنچه که در این ماه ممنوع کردی، به ما الهام فرما؛ و ما را به روزه داشتن این ماه و حفظ انداممان از گناهانت و به کار گرفتن آنها در آنچه که تو را خشنود میکند، یاری ده؛ تا با گوشمان به گفتار لغو گوش نکنیم و با چشممان به تماشای لهو نشتابیم.»
فرازی از دعای امام سجاد(ع) هنگام فرا رسیدن ماه رمضان
#ادبی
#دینی
#رمضان
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🌹ترک عادت
✍️ سیده الهام موسوی
نوشتم و پاک کردم
شنیدم و فراموش کردم
خواندم و از یاد بردم
آمدند، گفتند و رفتند
رفتند، دیگر برنگشتند
گفتند؛ ولی عمل نکردند
در پی چه هستی؟
عادتها ترک نمیشود مگر در لباس قبر!
و اوست که هماره حی و حاضر است؛ او را بخوان.
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ 🌸🌱
#ادبی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
💎 آن سو و این سوی عصر ما
✍️ زینب سیدمیرزایی، نویسنده و استاد حوزه علمیه خواهران
سیدروح الله بار دیگر به انقلاب اسلامی جانبخشید، همانگونه که آرمان عاشقانه در راه آرمان جمهوری اسلامی غریبانه و خونین پر کشید.
حریم حرم شاهچراغ مقتل شهدایی شد که کبوترانه، به عشق در آسمان نیایش بال گشوده بودند و تا ضریح آسمان راهی شدند.
این بار جبهه جهاد وسط میدان است و همه در خط مقدماند. راه روشن است و نائب امام زمان(عج) پرچمدار و آنسوتر در هلهله جبهه کفر و نفاق، شیطان حکمفرماست و قهقهه مستانهاش نفرت انگیز.
آنجا پول و شراب و رَباب و کباب حکم میراند و اینجا در جبهه خدا؛ ایمان و عشق و جهاد. آن سو به ابتذال کشیده شدن جسم و تن، حرف اول را می زند و این سو اعتلای روح انسان سرفصل جهاد است. در آن سمت، قرآن را می سوزانند و مسجدو پرچم را.
در این طرف تبیین میکنند و پیام قرآن را در مسجد و پرچم توحید را بالا میبرند تا اوج شکوه و جلال. آن سو با دهانهای متعفن از الکل برای به بند کشیدن عفت زنان عربده آزادی سرمیدهند.
این سو برای اعتلای انقلاب با خونشان در کف خیابان فریاد آزادگی سر میدهند. آن سو سربازان جبهه شیطان به جان هممی افتند.
اینجا در جبهه خدادوست دلها ی مؤمنین بر ضریح اتحاد گره میخورد. آن سو زن زندگی آزادی عربده شومی است که از گلوی بردهداران مدرن انسانیت گوش فلک را کر میکند.
این سو آوای دلربای زن زندگی شهادت. آرمان و رو ح الله و اصغر و آرشام و ... میپروراند. آن سو جولانگاه شیطان است و این سو قلمرو خدا.
انتخاب کن که راه را برگزینی یا بیراهه را؟ نور را بپذیری یا ظلمت را؟ حق یا باطل را؟ اگر به سمت ما آمدی آسوده خاطر باش که این کشتی ناخدایی دارد سید علی نام( روحی له الفداه) که تا انتهای مسیر و هدف، تا روز زیبای ظهور پیروزمندانه پیش خواهد رفت.
با او باش تا لحظه تقدیم پرچم انقلاب به دست امام زمان(عج) را عاشقانه تماشا کنی.
#ادبی
#اغتشاش
#روح_الله_عجمیان
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🔹باران آمد
دوباره آمدی؛
اینبار چه بیخبر و چه زیبا شروع کردی؛
نه کم بودی که دلم دوباره تنگ شود، نه زیاد بودی که از تو گله کنند!
خوش آمدی؛
با تو بودن حس زیبایی دارد؛ هنگامی که میبینمت، ناگهان یاد «او» میافتم، همو که رحمتش را میخواهم و آمرزش را از آسمانش انتظار میکشم؛ انگار تو جلوهای از خواهش من بودی که وجودم را نوازش کردی.
آری؛ تو رحمت خدایی که در تنهایی مرا در برمیگیری؛ ببار که باریدنت را دوست دارم.
✍️ علی کردانی
#ادبی
#باران #طبیعت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
✴️ غافلگیری بارانی
✍️ نجمه صالحی
با عجله داشتم بیرون میرفتم، باید کاری انجام میدادم، در دلم غرغر میکردم چرا من!؟
تا در را باز کردم و زمین خیس و آسمان کبود را دیدم، دلم غنج رفت، فراموش کردم چند ثانیه قبل چه میگفتم!
باران که میبارد انگار بغض فرو خفته آسمان میترکد، دوستش دارم چون زلال است، بی غل و غش! آمدنش نوید حال خوب دارد برایم، انگار به آغوش میکشم او را، چقدر ذوق کردم از آمدنش!
چشمان آسمان خیس است با اشکهایش صورت زمین را میشوید! برگهای درختان از آب باران سنگین شدهاند، پرندهها دیگر روی برگها نمینشینند، انگار منتظر رفتن باران هستند! کاش برایشان چتری میساختم تا منتظر رفتن باران جانم نشوند!
از سر و روی برگها آب سرازیر میشود، بوی باران، بوی زندگی، با آمدنش حیاتی دوباره به کالبد زمین دویده!
زیر این آسمان زیبا، روی زمین خیس، راه رفتن میطلبد! این هوا نفس عمیق کشیدن میطلبد!
خیس شدن و گِلی شدن کفش و چادر و دست کشیدن به گِلهای خیس و خلاصه شادیهای یک روز بارانی را میطلبد!
یادش بخیر دویدن در خیابان خیس بارانی، جیغ کشیدن با دهان باز، با شاخه های خیس بازی کردن و پا در چالههای پر آب گذاشتن و سرو صدا ...
کاش نبود بعضی از محدودیتهای دست و پاگیر!
#ادبی
#روزنوشت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
💠 گفتوگوی شهری با یک راننده نیسان
✍️ جواد رستمی
نیسان آبی بود که روی درب اتاقک پشت نوشته بود《خدایا آرامشی عطا فرما!》 سمت راست جاده با یک سرعت معمول در حال حرکت بود که به او نزدیک شدم، کنجکاو بودم ببینم راننده یا نویسنده این دعا
کیست؟!
هنگام سبقت چشمم افتاد به یک شخص به اصطلاح کامل مرد که به صندلی تکیه داده بود دست چپ روی فرمان و دست راست هم قوطی آب معدنی..
نگاهمان که بهم گره خورد آب را پایین آورد بی مقدمه گفتم خدا گفته یاد من آرامش میده {أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ}
ذکر و یاد خدا یعنی فرمانبرداری، انجام وظیفه! یعنی عمل به واجب و ترک معصیت!
از تعجب و نگاهش خواندم که تو باغ نیست لبخندی زدم گفتم نوشتی خداوندا آرامشی عطا فرما!
سوالی گفت خب؟!
در همان حال حرکت و نیم نگاهی به جلو گفتم {كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم}
ترجمه اش را که خواندم متوجه ماجرا شد بلافاصله گفت من مسافر بودم روزه نداشتم هر روز مجبورم از شهر خارج بشم بار ببرم و بیارم...
گفتم خسته نباشی خدا قوت روزیت حلال، اما این شغل تو مانع روزه گرفتن نیست!
وظیفه تو گرفتن روزه است مسافر محسوب نمیشی...
حرفم تمام نشده بود که گفت ان شالله از فردا میگیرم...
گفتم به سلامت... خدا نگهدار...
دستی بلند کرد و خدا حافظی و از من دور شد..
به خود که آمدم دیدم وسط جاده ام به سمت راست متمایل شدم و به این مکالمه کوتاه ناخواسته فکر کردم که خیلی راحت تر از آنچه فکر می کردم در شرایطی غیر عادی با یک گفت و گوی ساده در حال حرکت در جاده، امربه معروف و نهی از منکر داشتم..
به خودم گفتم آیا در شرایطی آسان تر از این هم انجام وظیفه(امربه معروف و نهی از منکر) کردم؟
همین تذکری که به او دادم خودم هم عامل بودم؟!
تلنگری که به او زدم زنگ صدایش در گوش خودم بیشتر پیچید و مرا به فکر فرو برد.
غرق فکر بودم که رشته افکارم از هم گسیخت وقتی به مقصد رسیدم و چشمم به گنبد طلای حضرت رضا روشن شد.
یادم آمد که امروز هم یکی از اون #چهارشنبه_های_امام_رضایی سال جدیدِ که توفیق شد منِ مجاور هم زائر باشم.
به نیت همهِ آنها که به گردنم حق دارند به ویژه پدر و مادر مرحومم دست به سینه گفتم:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا معین الضعفا..ورحمه الله و برکاته.
#ادبی
#داستانک
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN