#ندبه_های_دلتنگی
💠 باغبانم، ولی ...
باغبانم؛ ولی در باغ من جز نرگس نمیروید.
بنفشهها از تاب شبهای غیبت در اضطرابند و سوسن و یاسمن، پیامبران حُسن تو.
در گلزار خرامیدن را، سرو از تو آموخت، و جامه دریدن را، غنچه از من.
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها(سعدی)
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
🌻دوستان تان را به #نویسندگان_حوزوی دعوت کنید.👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
#ندبه_های_دلتنگی
💠 فراتر از مشغلهها
عاشقم و جز نام تو، ترجمانی برای عشق نیافتم.
سوختن، پیشه من است؛ اما نه پای شمعهای شبهای رنگی؛ در رثای پروانههای سوختهپر.
جمعهها را دوست دارم؛ نه چون از کار و مشغله فارغم؛ چون همه را مشغول تو میبینم.
موسیقی، همان تکرار موزون ضرباهنگ نام تو در دستگاه شور است.
نوشتن، نیکو صنعتی است، اگر با میم آغاز شود و تا یاء بخرامد.
خواندن، سرگرمی جمعهشبها در سال تحصیلی است؛ ولی ندبهخوان مسجد ما _ که خواندن را، فقط صبحهای جمعه میداند _ زیباترین خط را بر پیشانی دارد.
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
🌻دوستان تان را به #نویسندگان_حوزوی دعوت کنید.👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
#ندبه_های_دلتنگی
💠نگارستان غیبت و ظهور و ....
کار و بار من، کتاب و قلم است؛ یکی سینه میخنداند، یکی گریه میافشاند. و من میان آن خنده و گریه، حیران نشستهام.
تو کدام را بیشتر دوست داری؟ خنده کتاب را یا گریه قلم را؟
خامه تقدیر، کتاب عمر مرا نگارستان غیبت و ظهور و فرج و انتظار کرده است، و هرگاه که آخرین میرسد، نخستین باز میگردد، و دوباره همان واژههای خویشاوند و همخون.
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
🌻دوستان تان را به #نویسندگان_حوزوی دعوت کنید.👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
#ندبه_های_دلتنگی
💠 نون مثل ندبه
آموزگارم؛ به نوآموزان مدرسه، الفبای دوستداشتن میآموزم. مهر ورزیدن را با آنان تکرار میکنم و تخته سیاه را پر از سپیدی القاب تو.
میگویم: اولیها! دومیها! سومیها! ... شما از مادر زاده شدید که مشام به گلبرگ نرگس بسایید. شبها، با عروسک شمشیر به خواب روید، و صبح، چشمهای نازک و معصوم خود را تا خونینترین افق بدوانید.
درس ما امروز میم است. میم مثل مهدی؛ مثل موعود؛ مثل ... دیگر میم بس است.
حالا نون. نون، مثل ندبه.
مشق فردا را فراموش نکنید: هزار برگ، جمعه.
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#ندبه_های_دلتنگی
💠 نامه رسانم! نامههای مردم را یکیک به جوی خیابان میریزم؛ جز آن که کوی تو را نشانه گرفته است.
💠 طبابت میکنم؛ هر دردی که نه درمان آن، دست مهر توست، مرهم نمینهم؛ معجون نمیدهم؛ چرک از آن نمیروبم، و مژده بهبود آن در طبله من یافت مینشود.
💠در بازار حجره دارم؛ «و ان یکاد...» میفروشم. سرمایهام را خشت میکنم و یک جمکران آرزو میسازم. تو را در محراب آن مینشانم و خود بر در میایستم. کفشهای زائرانت را به خود میآویزم و تا صبح، سلامگوی فرشتگانم.
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#ندبه_های_دلتنگی
💠مینویسم؛ اما فقط گریهها را.
انتشارات خزان، ناشر کتابهای من است.
باد توزیع میکند و رود میخواند.
💠 دانش آموزم؛ درس تاریخ را خوب میفهمم. تاریخ، یعنی عمرهایی که پایان خود را دیدند و تو را نه.
جغرافیا، خندهای است به نقشههای آرزو.
حساب و هندسه از همه رسواترند؛ زیرا اندازه بی تو بودن، در آمار و ارقام آنها نمیگنجد. و چه شیرین است درس انشاء: آن جا به بهانه پاییز و بهار و نوروز و علم و ثروت، از تو میگوییم و نقطه و ویرگول را هر جا که خود بخواهیم میگذاریم.
اما چه بگویم از درس املاء. املاء همان دیکته است، و دیکته مرا یاد حاکمانی می اندازد که مسندِ حکومتشان، سند جدایی ما از تو بود.
💠 آرزومندم یک جمکران.
💠 پیشه من عاشقی است؛
پیشه تو چیست؟ چیست؟
پیشه من، راز نهان گفتن است
پیشه تو، دیدن اشک من است
از تو نپرداختهام با کسی
یاد توأم، صحبت مرد و زن است.
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#ندبه_های_دلتنگی
ای عَلَم عالَم نو، پیش تو هر عقل گرو
گاه میا، گاه مرو، خیز و به یکبار بیا
من ابراهیمم؛ آنگاه که آتش بدو پناه میبرد و با بتسرای عالم از پشم گوسفندانش پر از عشق و عرفان میشد
اسماعیل منم. کعبه از من برافراشت و زمزم به پای من میریزد
صفا، سعیِ من دارد. و مکیترین آیات قبیلهام من.
عیسی کهتر برادر من بود. آنگاه که به آسمان میرفت سفیان را در صلیب و قهر من آویخت، و چه افسونها که هرز من کرد.
موسی از نیل نمیگذشت، اگر وام خود به من نمیپرداخت.
شکیبایی ایوب، عاشق یک شب او بود از درس انتظارِ من.
محمد(ص) نیای من است؛ نخستین و آخرین سطر از نامهای که من در کنار کعبه، از فراز منبر فرج، پشت به کوهستان غیبت خواهم خواند.
منم مهدی، موعود، قائم و منتظَر.
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#ندبه_های_دلتنگی
💠 زندگی را از هر خَسی خواستگاری نکنید
زندگی را از کف هر خسی، خواستگاری نکنید؛
منم که شما را خواستارم.
کابین شما، کوهی از الماس نور است؛ پارههای آهن را به خود نیاویزید؛
تاجی از خار، بر سر مگذارید؛
کفشهای مزد و مانی به پا نکنید؛
تنپوش برفکی که ارمغان زرتشت است، شما را نمیزیبد؛
هر نعرهای شما را به سماع در نیاورد؛
عربدههای حنجرهی ابتذال، شما را از من بیگانه میکند؛
رقص بیدست و پای موسیقی، اگر از پردهی جنسیت و دستگاه شهوت کوک شود، میان من و شما هزاره راه فاصله میاندازد، و مباد که کورانه، عصا به دست گیرید و قندیلهای آویخته از سقف مهربانی را فرو ریزید.
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#ندبه_های_دلتنگی
💠 زندگی را از هر خَسی خواستگاری نکنید
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زَر ناسره بفروخته بود
من در قاب پنجره شما نشستهام، درها را به هم برمزنید.
اشکهای شما را دانهدانه از زمین برمیچینم، بر هم میگذارم و قصری از بلور میسازم؛ آنگاه شما را به ضیافتی که در قصرهای بلورتان، برپاست، میخوانم.
آیا میآیید؟ یا هنوز، مرا باور نکردهاید؟ من شمایان را بیش از پدرانتان، و پیش از مادرانتان باور کردهام.
کاش شما نیز مرا به اندازه عروسک خواهرانتان باور کرده بودید.
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#ندبه_های_دلتنگی
💠 مهربانیام نذر منتظران
من مهربانیام را نذر شما کردم؛ شما در کدام بازار به نیم سکهی زر، قلب خود را فروختید؟
من در زمهریر غیبت، کنار هیچ آتش خونگرمی ننشستم که شما را فراموش کنم؛ شما اما چه ارزان بر همهی گرمیهای خود چوب حراج زدهاید.
خاطر من از شما مکدر نیست، که در آنجا جز نسیم خوشرویی، راه نمیداند. شما نیز چنان نباشید که به غمزی برآشوبید، و به دوغی مست شوید.
بامدادان، خمار عشوههای دوشین، شما را چون شاخههای نرم و نازک بید، دود پراکنده میکند.
بهوش باشید و در پای هر خرمهره، محراب نسازید.
غیبت منتظر میخواهد، نه عزادار؛ افزار، نه عروسک؛
مهربانی؛
هر چند غمگینانه...
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#ندبه_های_دلتنگی
💠 با تو از کدام دلتنگی خود بگوییم؟
هیچ صبحی نیست که شرمسار از تیرهبختی خود، در عزای غیبت تو، با سپیده چنین بیگانه نباشد.
هیچ گلشنی نیست که زردروی از خزان فراق، به خاری پناه نبرده باشد.
و هیچ شمعی نیست که به امید سپیده ظهور، تا صبح فرج، در شبستان انتظار نسوزد.
با تو از کدام دلتنگی خود بگوییم؟ از تلخی فراق، یا سختی و طعنهایی که میشنویم و دلخسته از آن میگذریم؟
#جمعه
#نثرخوانی
#رضا_بابایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN