#با_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
#با_علی_علیه_السلام
#ماه_مبارک_رمضان
#21ماه_رمضان
#قصه_عبرت
#شبهای_قدر
◾️ #کرامتی_زیبا_در_توسل_به_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 #اعمش گويد: سالى به حجّ بيتالله الحرام مشرّف بودم، در يكى از منازل فرود آمدم، زن نابينايى را ديدم كه مىگفت:
اى برگرداننده آفتاب درخشان بر علىّبنابىطالب عليهالسلام، بعد از آنكه غروب كرده بود، چشم مرا باز گردان.
➖ اعمش گويد: من از سخن او در شگفت شده و دو دينار از جيبم بيرون آورده و به او دادم.
او با دستانش آن دو دينار را لمس كرده و به طرف من انداخت و گفت:
اى مرد! مرا به خاطر فقر و بينوايى خوار نمودى، افّ بر تو همانا كسى كه آل محمّد عليهمالسلام را دوست بدارد هرگز خوار و ذليل نمىشود.
➖ اعمش گويد: من براى انجام حجّ به راه خود ادامه دادم، و مناسك حجّم را انجام دادم و به سوى منزلم رهسپار شدم، و در اين مدّت همه فكر و ذكرم در مورد آن زن بود، تا اينكه به همان مكان رسيدم، ناگاه آن خانم را ديدم كه دارد نگاه مىكند.
➖ رو به او كرده گفتم: اى زن! مهر و محبّت علىّ بن ابىطالب عليهالسلام با تو چه كرد؟
گفت: اى مرد! من شش شب خداوند را به آن حضرت قسم دادم، شب هفتم كه شب جمعه بود در خواب ديدم كه آقايى به خوابم آمد و به من فرمود: اى زن! آيا علىّ بن ابى طالب را دوست مىدارى؟
عرض كردم: آرى.
فرمود: دستت را روى چشمت بگذار، آنگاه دعايى خواند و فرمود:
خداوندا! اگر اين زن با نيّت درست علىّ بن ابى طالب را دوست مىدارد، پس بينايى چشمانش را باز گردان.
سپس به من فرمود: دستت را از روى چشمت بردار.
من دستم را از روى چشمم برداشتم، ناگاه در خواب مردى را در برابر خودم ديدم، عرض كردم: تو چه كسى هستى كه خداوند به سبب تو به من احسان نمود؟
فرمود:
أنا الخضر، أحبّي عليّ بن أبي طالب عليهالسلام، فإنّ حبّه في الدنيا يصرف عنك الآفات، وفي الآخرة يعيذك من النار.
من خضر هستم، علىّ بن ابى طالب عليهالسلام را دوست بدار كه دوستى او در دنيا بلاها و آفات را از تو دور مى كند و در آخرت از آتش جهنّم پناهت مىدهد.
📚 منابع:
۱. الأربعون حديث، شيخ منتجب الدين، ص۷۷ حكايت ۲
۲. اين روايت را علّامه مجلسى رحمه الله در بحارالأنوار: ۹/۴۲ ح ۱۱ از كتاب صفوة الأخبار (مخطوط) و در ج: ۴۴/۴۲ ح ۱۷ از تفسير فرات: ۲۲۸ ح۲ (با تفاوت) نقل كرده است
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#منتظر_ظهور
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #عنایت_امام_زمان_ارواحنافداه_به_شیخ_محمدحسن
👈🏼👈🏼 مرحوم #محدث_نوری در کتاب خویش #جنة_المأوی از برخی علمای بزرگ حوزه علمیه نجف آورده است که:
در آنجا یک طلبهای بود، بنام: #شیخ_محمدحسن_سریره که از سه مشکل بزرگ رنج میبرد. این سه مشکل عبارت بودند از:
١) دچار درد سینه وبیماری سختی بود که خون از سینهاش میآمد.
٢) به آفت فقر وتهیدستی گرفتار بود.
٣) دل در گرو مهر دختری نهاده بود، امّا خانواده دختر، به دلیل فقر و بیماریش با ازدواج او موافقت نمیکردند.
➖ هنگامی که از همه جا مأیوس و نومید گردید با خود عهد بست که #چهل_شب_چهارشنبه به #مسجد_کوفه برای عبادت و نیایش برود چرا که میان مؤمنان مشهور بود که اگر کسی چنین کند، بهخواست خدا به دیدار امامعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مفتخر خواهد شد.
➖ براین اساس بود که این مرد، بدین برنامه همّت گماشت بدان امید که به دیدار حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه نایل آید وسه مشکل خویشتن را با آن مشکل گشا وچاره ساز در میان بگذارد.
آخرین شب چهارشنبه بود، شبی بسیار تیره وتار وسرد وطوفانی. باد تندی میوزید و او بر سکوی مسجد کوفه نشسته و غرق در غم و اندوه بود، چراکه به.خاطر جریان خون از سینهاش به هنگام سرفه، نمیتوانست در داخل مسجد توقّف کند واحترام طهارت مسجد وآن مکان مقدّس را مینمود و نیز در این اندیشه بود که آخرین چهارشنبه که چهلمین هفته بود فرا رسید و او نتوانسته به دیدار آن کعبه مقصود نایل آید و این محرومیت نیز غمی بزرگ بر غمهایش میافزود.
➖ او بهنوشیدن قهوه عادت داشت بههمین دلیل آتشی برافروخت تا قهوه را ردیف کند که بناگاه در آن شب تاریک وخلوت، مردی را دید که بهسوی او می.آید، از این رخداد، آزرده خاطر شد وبا خود گفت:
«اندکی قهوه به همراه دارم آن را هم این بنده خدا خواهد نوشید وبرایم چیزی نخواهد ماند».
➖ خودش میگوید:
در این فکر بودم که آن مرد رسید ومرا با نام ونشان صدا زد وبه من سلام گفت، از شناخت او که مرا با نام صدا زد تعجّب کردم و گفتم:
«شما از کدام قبیله میباشید؟ از قبیله فلان هستید؟»
گفت: «خیر!»
ومن نام بسیاری از قبایل را آوردم و او مرتب گفت: «خیر!» واز هیچ یک از این عشیرهها نبود.
➖ آنگاه او پرسید:
«چه مشکل وخواستهای تو را به اینجا آورده است؟»
گفتم:
«شما چرا از من در این مورد میپرسی؟»
گفت:
«اگر به من بگویی چه زیانی به تو خواهد رسید؟»
فنجانی پر از قهوه کردم وبه او تقدیم داشتم و او کمی از آن نوشید،
سپس فنجان را بازگردانید و گفت:
«شما بنوشید».
فنجان را گرفتم و تا آخرین قطره آن را نوشیدم، آنگاه گفتم:
«حقیقت این است که من دچار فقر و تنگدستی بسیار سختی هستم، از سوی دیگر بهبیماری علاج ناپذیری گرفتارم که به هنگام سرفه، خون از سینهام میآید ودیگر اینکه به بانویی دل بستهام ومیخواهم با او پیمان زندگی مشترک ببندم، امّا بهخاطر دو مشکلم خانوادهاش موافقت نمیکنند.
برخی از روحانیون مرا سرگرم ساختند وگفتند: اگر چهل هفته و هر هفته شب چهارشنبه به مسجد کوفه بیایم وخواستههایم را به بارگاه خدا برم ودست توسّل به دامان پر برکت امام عصر (علیهالسلام) بزنم، خواستههایم برآورده شده ومشکلات سخت زندگیم، حلّ خواهد شد.
من نیز رنج و خستگی این چهل شب را بهجان خریدم و اینک آخرین شب فرا رسیده است، امّا نه آن گرامی را دیدهام ونه به خواستههای خود رسیدهام».
➖ من گله میکردم و در اوج بیتوجّهی بهآن بزرگوار بودم که رو بهمن کرد و فرمود:
«أمّا صدرك فقد برأ، وأمّا الإمرأة فتاخذها عن قریب، وأمّا فقرك فيبقي على حاله حتّی تموت».
یعنی: شیخ محمّد! اینک سینهات خوب شده ودیگر از بیماریت اثری نخواهی یافت و آن بانوی مورد علاقه ات نیز، بزودی به وصالش خواهی رسید، امّا فقر وتهیدستی همراهت خواهد بود.
➖ شگفتا! وقتی به خود آمدم دیدم سینهام شفا یافته، و پس از یک هفته با بانوی مورد علاقهام ازدواج کردم، امّا همانگونه که فرمود، تهیدستی هنوز همراه من است، مصلحت آن را نمیدانم.
📚 منابع:
۱. امام مهدی (علیهالسلام) از ولادت تا ظهور، ص۴۲۱
۲. بحارالأنوار، ج۵٣، ص٢۴٠
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#منتظر_ظهور
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #عنایت_امام_زمان_ارواحنافداه_به_شیخ_محمدحسن
👈🏼👈🏼 مرحوم #محدث_نوری در کتاب خویش #جنة_المأوی از برخی علمای بزرگ حوزه علمیه نجف آورده است که:
در آنجا یک طلبهای بود، بنام: #شیخ_محمدحسن_سریره که از سه مشکل بزرگ رنج میبرد. این سه مشکل عبارت بودند از:
١) دچار درد سینه وبیماری سختی بود که خون از سینهاش میآمد.
٢) به آفت فقر وتهیدستی گرفتار بود.
٣) دل در گرو مهر دختری نهاده بود، امّا خانواده دختر، به دلیل فقر و بیماریش با ازدواج او موافقت نمیکردند.
➖ هنگامی که از همه جا مأیوس و نومید گردید با خود عهد بست که #چهل_شب_چهارشنبه به #مسجد_کوفه برای عبادت و نیایش برود چرا که میان مؤمنان مشهور بود که اگر کسی چنین کند، بهخواست خدا به دیدار امامعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مفتخر خواهد شد.
➖ براین اساس بود که این مرد، بدین برنامه همّت گماشت بدان امید که به دیدار حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه نایل آید وسه مشکل خویشتن را با آن مشکل گشا وچاره ساز در میان بگذارد.
آخرین شب چهارشنبه بود، شبی بسیار تیره وتار وسرد وطوفانی. باد تندی میوزید و او بر سکوی مسجد کوفه نشسته و غرق در غم و اندوه بود، چراکه به.خاطر جریان خون از سینهاش به هنگام سرفه، نمیتوانست در داخل مسجد توقّف کند واحترام طهارت مسجد وآن مکان مقدّس را مینمود و نیز در این اندیشه بود که آخرین چهارشنبه که چهلمین هفته بود فرا رسید و او نتوانسته به دیدار آن کعبه مقصود نایل آید و این محرومیت نیز غمی بزرگ بر غمهایش میافزود.
➖ او بهنوشیدن قهوه عادت داشت بههمین دلیل آتشی برافروخت تا قهوه را ردیف کند که بناگاه در آن شب تاریک وخلوت، مردی را دید که بهسوی او می.آید، از این رخداد، آزرده خاطر شد وبا خود گفت:
«اندکی قهوه به همراه دارم آن را هم این بنده خدا خواهد نوشید وبرایم چیزی نخواهد ماند».
➖ خودش میگوید:
در این فکر بودم که آن مرد رسید ومرا با نام ونشان صدا زد وبه من سلام گفت، از شناخت او که مرا با نام صدا زد تعجّب کردم و گفتم:
«شما از کدام قبیله میباشید؟ از قبیله فلان هستید؟»
گفت: «خیر!»
ومن نام بسیاری از قبایل را آوردم و او مرتب گفت: «خیر!» واز هیچ یک از این عشیرهها نبود.
➖ آنگاه او پرسید:
«چه مشکل وخواستهای تو را به اینجا آورده است؟»
گفتم:
«شما چرا از من در این مورد میپرسی؟»
گفت:
«اگر به من بگویی چه زیانی به تو خواهد رسید؟»
فنجانی پر از قهوه کردم وبه او تقدیم داشتم و او کمی از آن نوشید،
سپس فنجان را بازگردانید و گفت:
«شما بنوشید».
فنجان را گرفتم و تا آخرین قطره آن را نوشیدم، آنگاه گفتم:
«حقیقت این است که من دچار فقر و تنگدستی بسیار سختی هستم، از سوی دیگر بهبیماری علاج ناپذیری گرفتارم که به هنگام سرفه، خون از سینهام میآید ودیگر اینکه به بانویی دل بستهام ومیخواهم با او پیمان زندگی مشترک ببندم، امّا بهخاطر دو مشکلم خانوادهاش موافقت نمیکنند.
برخی از روحانیون مرا سرگرم ساختند وگفتند: اگر چهل هفته و هر هفته شب چهارشنبه به مسجد کوفه بیایم وخواستههایم را به بارگاه خدا برم ودست توسّل به دامان پر برکت امام عصر (علیهالسلام) بزنم، خواستههایم برآورده شده ومشکلات سخت زندگیم، حلّ خواهد شد.
من نیز رنج و خستگی این چهل شب را بهجان خریدم و اینک آخرین شب فرا رسیده است، امّا نه آن گرامی را دیدهام ونه به خواستههای خود رسیدهام».
➖ من گله میکردم و در اوج بیتوجّهی بهآن بزرگوار بودم که رو بهمن کرد و فرمود:
«أمّا صدرك فقد برأ، وأمّا الإمرأة فتاخذها عن قریب، وأمّا فقرك فيبقي على حاله حتّی تموت».
یعنی: شیخ محمّد! اینک سینهات خوب شده ودیگر از بیماریت اثری نخواهی یافت و آن بانوی مورد علاقه ات نیز، بزودی به وصالش خواهی رسید، امّا فقر وتهیدستی همراهت خواهد بود.
➖ شگفتا! وقتی به خود آمدم دیدم سینهام شفا یافته، و پس از یک هفته با بانوی مورد علاقهام ازدواج کردم، امّا همانگونه که فرمود، تهیدستی هنوز همراه من است، مصلحت آن را نمیدانم.
📚 منابع:
۱. امام مهدی (علیهالسلام) از ولادت تا ظهور، ص۴۲۱
۲. بحارالأنوار، ج۵٣، ص٢۴٠
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar