💠 #داستان
⭕️قائم آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم
🔸ابو حمزه ثمالی می گوید:
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نیستید؟
فرمود: بلی!.
عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان علیه السلام قائم نامیده شده است؟
حضرت فرمود: هنگامی که جدم حسین بن علی علیه السلام به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال نالیدند و گریستند و عرض کردند: پروردگارا! آیا کسی را که برگزیده ترین خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وا می گذاری؟
خداوند متعال به آنها وحی فرستاد: آرام گیرید!
به عزت و جلالم سوگند! از آنها انتقام خواهد کشید، هر چند بعد از گذشت زمانی باشد.
آنگاه پرده حجاب را کنار زده و فرزندان حسین علیه السلام را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد.
ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند.
یکی از آنها در حال قیام نماز می خواند.
حق تعالی فرمود: به وسیله این قائم از آنها انتقام خواهم گرفت.
📚بحار الانوار ج 51ص 28ح 29
#امام_زمان
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢#داستان
🔸تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانی* به محضر مبارک امام عصر ارواحنا فداه
🔹#روز_عرفه در حرم حضرت سید الشهدا علیه السلام ( قسمت اول )
🟡مرحوم نهاوندی رحمه الله نقل کرده:
آقاى حاج ميرزا محمد على گلستانه اصفهانى رحمه الله فرمودند:
عموى من، آقاسيد محمد على گلستانه رحمه الله براى من نقل كردند: در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود، بعضى حرفها را مى زد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود،
مـثـل آن كه مى گفت : با طىّ الارض به كربلا رفتهام.
يا مـىگفت : مردم را به صورتهاى مختلف ديده ام.
و يا: خدمت حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف رسيده ام.
ولی به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود.
تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مىرفتم. در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف مى رود.
نزديك او رفتم و گفتم: ميل دارى در راه با هم باشيم؟
گفت: اشكالى ندارد،
با هم گفتگو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم.
قدرى با هم گفتگو كرديم، تا آن كه پرسيدم: اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟
آيا صحت دارد يا نه؟
گفت: آقا از اين مطلب بگذريد.
اصرار كردم و گفتم : من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى.
گـفـت : آقـا مـن بيست و پنج بار از پول كسب خود، به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها، براى زيارتى #عرفه مى رفتم.
در سفر بيست و پنجم بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد.
چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد، تا به منزلى كه ترسناك بود، رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا آن كه قافله هاى ديگر بـرسـنـد و جـمـعيت زيادتر شود.
از طرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مُشْرِف به موت گرديد.
روز سوم كه قافله خواست حركت كند، من دربارهی او متحير ماندم كه چطور او را با اين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم؟
از طرفى چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن جديت داشته ام، محروم شوم؟
بـالاخـره بـعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم وگفتم : من مى روم و دعا مى كنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد.
ايـن مطلب را كه شنيد، اشكش سرازير شد و گفت: من يك ساعت ديگر مى ميرم، صبركن، وقتى از دنـيا رفتم، خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد، فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان .
وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم.
قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت، آن زائر يزدى از دنيا رفت.
من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم.
وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد.
تـا يـك فـرسـخ راه رفـتـم، اما جنازه را هر طور بر الاغ مى بستم، همين كه مقدارى راه مى رفتم، مى افتاد و هيچ قرار نمى گرفت.
با همه اينها به خاطر تنهايى، ترس بر من غلبه كرد. بالاخره ديدم نـمى توانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد.
همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء علیه السلام توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم: آقا من با اين زائر شما چه كنم؟
اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئول هستم.
اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم.
نـاگهان ديدم، چهار نفر سوار از دور پيدا شدند.
چون رسیدند آن سوارى كه بزرگ آنها بود، فرمود: *جعفر با زائر ما چه مى كنى؟*
عرض كردم: آقا چه كنم، در كار او مانده ام ! آن سه نفر ديگر پياده شدند.
يك نفر آنها نيزه اى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد،
آب جوشش كرد و گودال پر شد. آن ميّت را غسل دادند.
بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميّت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. مـن هم براه افتادم.
ناگاه ديدم، از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم.
كـمـى گـذشت، ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم
و بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده ام. (این فقره یعنی مرحوم جعفرنعلبند بعد از دیدن آن افراد گرامی، به صورت طیّ الارض به کربلا رفته است.)
در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است ! ميّت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم.
ادامه ⬇️
حضرت مهدی علیه السلام
🟢#داستان 🔸تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانی* به محضر مبارک امام عصر ارواحنا فداه 🔹#روز_عرفه در حرم حضرت
🔹#روز_عرفه در حرم حضرت سید الشهدا علیه السلام ( قسمت دوم )
قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد. هر كدام از اهل قافله مى پرسيد: تو كى وچگونه آمدى!
من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مى گفتم وآنها هم تعجب مى كردند.
تا آن كه روز #عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم، ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حـيـوانات مختلف مى بينم، از قبيل: گرگ، خوك، ميمون و غيره و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم!
از شـدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم.
باز مردم را به همان حالت مى ديدم .
برگشتم و بعد از ظهر رفتم، ولى مردم را همان طور مشاهده كردم!
روز بـعـد كـه رفتم، ديدم همه به صورت انسان مى باشند.
تا آن كه بعد از اين سفر، چند سفر ديگر مـشرف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى ديدم و در غير آن روز، به همان صورت انسان مى ديدم. به همين جهت، تصميم گرفتم كه ديگر براى زيارتى عرفه مشرف نشوم.
چون اين وقايع را براى مردم نقل مى كردم، بدگويى مى كردند و مى گفتند: براى يك سفر زيارت، چه ادعاهايى مى كند.
لـذا من، نقل اين قضايا را به كلى ترك كردم، تا آن كه شبى با خانواده ام مشغول غذا خوردن بوديم.
صـداى در بـلند شد، وقتى در را باز كردم، ديدم شخصى مى فرمايد: حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف تو را خواسته اند.
بـه هـمـراه ايشان رفتم، تا به مسجد جامع رسيدم.
ديدم آن حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف در محلى كه منبر بسيار بلندى در آن بود، بالاى منبر تشريف دارند و آن جا هم مملوّ از جمعيت است. آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشترى ها بود.
به فكر افتادم كه در بين اين جمعيت، چطور مى توانم خدمت ايشان برسم، اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند: جعفر بيا.
من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم.
فرمودند: چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديده اى نقل نمى كنى؟
عرض كردم: آقا من نقل مى كردم، از بس مردم بدگويى كردند، ديگر ترك نمودم.
حضرت فرمودند: *تو كارى به حرف مردم نداشته باش، آنچه را كه ديده اى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت و لطفى با زائر جدمان حضرت سيدالشهداء علیه السلام داريم* .
📕منبع: کتاب العبقریّ الحسان مرحوم نهاوندی
کانال #داستان و #طنز حال خوش . 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠دانستنی هایی درباره عید سعید غدیر خم💠
✅امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در خطبه غدیریه
رسول خدا صلی الله علیه وآله در خطبه غدیر، درباره موضوعهایی همچون توحید، نبوت، ولایت امام علی علیه السلام و لقب امیرمؤمنان برای آن حضرت، فضیلتهای اهل بیت علیهم السلام ، فضیلتهای ویژه امام علی علیه السلام ، قرآن، نماز، زکات، حلال و حرام و بیعت سخن به میان آورد.
آنحضرت در بخشی از خطبه خود با اشاره به امامان دوازدهگانه، درباره امام مهدی موعود(عج) فرمود:
🔹«بدانید که آخرین امامان، مهدی قائم از ماست.
🔹اوست غالب بر آیینها.
🔹اوست انتقام گیرنده از ستمکاران.
🔹اوست فاتح قلعهها و منهدمکننده آنها.
🔹اوست پیروز بر هر قبیلهای از اهل شرک و هدایتکننده آنان.
🔹اوست یاریدهنده دین خدا.
🔹اوست که پیشینیان به او بشارت دادهاند.
🔹اوست که به عنوان حجت باقی میماند و بعد از او حجتی نیست
#عید_غدیر
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش . 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈#با امام زمانت حرف_بزن
ازمرحوم آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت (رحمه الله) سوال شد آیا آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صدای ما را میشنوند؟
فرمود : بين دهان تا #گوش شما کمتر از يک وجب است ،
قبل از اينکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسيده است.
او نزديک است، درد و دلها را میشنود . با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید
🌺🌴🌻🍃🌾🌸🌷🌺
در زمان امام هادی علیه السلام شخصی نامه ای از يکی از شهر های دور نوشت که : آقامن دوراز شما هستم. گاهی حاجت دارم، #مشکل دارم، به هر حال چه کنم؟
حضرت در جواب ايشان نوشتند :
إِنْكَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك ،
لبت را حرکت بده ، حرف بزن بگو ، ما از شما دور نيستيم.
📚بحار الانوار، جلد ۵۳ صفحه ۳۰۶
#جمعه
#امام_زمان
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💕❤️💕
💠#نکته
👈درخواست حضرت امام زمان علیه السلام از ما
♦️روایتی تکان دهنده...
🌸امام کاظم فرمودند: کسیکه برادر مؤمنش برای حاجتی به نزدش بیاید، این رحمتی است از جانب خدا که به سوی او فرستاده است؛
▪️پس اگر قبول کرده و حاجتش را برآورده کند به ولایت ما پیوسته است، و آن هم به ولایت خدا متصل است.
▪️و اگر رد کرده و حاجت مؤمن را برآورده نکند با این که قدرت بر انجام آن را دارد، خداوند ماری از آتش در قبرش بر او مسلط میکند که تا قیامت او را بگزد؛ چه آمرزیده شود و چه اهل عذاب باشد..." (یعنی اگر نهایتا بهشت هم برود، چون حاجت مؤمنی را رد کرده، در دوران برزخ باید به چنین عذابی مبتلا شود)
اصول کافی، کتاب الإيمان و الکفر، باب قضاء حاجة المؤمن
🔴#امام_زمان، به عنوان کامل ترین مؤمن جهان حاجتی را به طور مکرر از ما طلب کرده اند که "برای فرج فراوان دعا کنید".
نکند ما بی توجهی کنیم و عاقبت....
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢#داستان
🔸شیعه شدن عالِم زیدی با عنایت حضرت مهدی علیه السلام (قسمت اول )
عالم عامل؛ آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی (رحمه الله) متولد روستای «مدیسه» از توابع «لنجان» اصفهان، از مراجع بزرگ تقلید عالم تشیع است که به جرأت میتوان او را از تابناکترین ستارگان آسمان علم و فضیلت دانست تا جایی که عام و خاص معترف به مقام والای علمی و معنوی او بوده اند.
مۆلف کتاب مُوسوعة النجف الاشرف در این باره می نویسد: «وی وسیع ترین دامنه مرجعیت در تاریخ شیعه را به دست آورد و هیچ مرجعی از نظر شهرت جهانی به پای وی نرسید. در این گستردگی و اشتهار، نه تنها کفایت علمی و فقهی او، بلکه توانایی مدیریت و اخلاق شایسته او مۆثر بود، آنچنان که گروههای غیر اسلامی همانند مسیحی و یهودی نیز به وی علاقه داشتند.»
حفاظت از دین، صیانت از نفس، متابعت امر حق و مخالفت با شیطان درون و نیز فضائلی چون عفو و اغماض، ساده زیستی، کمک به دیگران و هوشیاری و خردمندی از بارزترین خصائص اخلاقی آیت الله اصفهانی بوده است.
داستانی که در ادامه میخوانید یکی از شواهد گویایی است که در زمان حیات مبارک این مرجع عالیقدر به وقوع پیوسته است؛
یكی از دانشمندان و رهبران مذهبی زیدیه كه به خاطر هوش سرشار و دانش بسیارش به او عنوان بحرالعلوم داده بودند در مورد امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف چون و چرا داشت و وجود آن گرامی را انكار می كرد در یمن می زیست اما همانجا ضمن ایجاد شك و شبهه در این مورد به رهبران فكری و علمای بزرگ حوزه ها نامه می نوشت و آنان را به بحث و مناظره می طلبید و دلیل و برهان برای اثبات وجود گرانمایه كعبه مقصود و قبله موعود امام عصرعلیه السلام از آنان می خواست.
موجی از دلیل و برهان به سوی او ارسال شد، اما او قانع نشد و ضمن نامه ای به مرجع گرانقدر جهان تشیع آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی از او خواست تا در این مورد خود وارد عمل گردد و اگر پاسخ قانع كننده ای دارد برای او بنویسد.
آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی طی پیام كتبی به یمن از عالم زیدی مذهب دعوت كرد تا به نجف و كنار تربت مقدس امیرمومنان علیه السلام سفر كند و در آنجا مهمان او باشد و پاسخ قانع كننده را بطور شفاهی و رویارو از «سید» دریافت دارد.
آیه الله سید ابوالحسن ایستاد، چراغ را از مشهدی حسین گرفت و آنگاه دست مرا در دست خویش قرار داد و با هم وارد مقام شدیم. در آنجا تجدید وضو كرد و در حالی كه پسرم سید ابراهیم خارج از مقام به كار او می خندید به نماز ایستاد. چهار ركعت نماز در آنجا خواند و آنگاه دست نیاز به بارگاه آن بی نیاز برد، نمی دانم چه گفت و چه زمزمه و نیایشی با آن بی نیاز كرد، همانقدر می دانم كه به ناگاه فضای آن مكان مقدس نور باران شد
ادامه👇
🟢#داستان
👈امام غایب
🌸حضرت عبدالعظیم علیه السلام می فرماید:
به خدمت مولی و سرورم حضرت #امام_هادی علیه السلام رسیدم. چون مرا دید فرمود: مرحبا به تو، ای ابوالقاسم! تو به راستی دوست ما هستی،
گفتم: ای فرزند پیامبر! من می خواهم دین خود را بر شما عرضه کنم، اگر مورد پذیرش باشد بر آن استوار بمام، تا هنگامی که خداوند را ملاقات نمایم.
فرمود: بازگوی!
گفتم: من معتقدم که خدای تبارک و تعالی، خداوند یگانه ای است که همانندی ندارد،
از دو حد تعطیل و تشبیه به دور است،
نه جسم است و نه صورت،
نه جوهر است و نه عرض.
بلکه اوست که به اجسام جسمیت بخشیده و صورتها را تصویر نموده، اعراض و جواهر را آفریده،
پروردگار هر چیزی، صاحب و آفریدگار و پدید آورنده ی هر پدیداریست.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بنده و فرستاده ی اوست، که به وسیله ی او رسالت خاتمه یافت،
دیگر پیامبری بعد از او تا روز قیامت برانگیخته نخواهد شد.
آئین او پایان بخش همه ی شریعتهاست، دیگر شریعتی پس از آن تا روز قیامت تشریع نخواهد شد.
و معتقدم که پیشوا، خلیفه و ولی امر بعد از او امیرمومنان علی بن ابی طالب علیه السلام است،
و سپس: امام حسن، و امام حسین، حضرت علی بن الحسین، حضرت محمد بن علی، حضرت جعفر بن محمد، حضرت موسی بن جعفر، حضرت علی بن موسی، حضرت محمد بن علی علیهما السلام
سپس شما هستید، ای سرور و مولای من.
فرمود: و بعد از من پسرم: حسن علیه السلام می باشد ولی بعد از او حال مردم چگونه خواهد بود، در مورد جانشین او؟!
گفتم: برای چه؟
فرمود: - «لانه لا یری شخصه ولا یحل ذکره باسمه، حتی یخرج فیملأ الأرض قسطا و عدلا، کما ملئت جورا و ظلما».
زیرا شخص او دیده نمی شود،
و یاد کردن او با اسم شریفش روا نخواهد بود تا هنگامی که ظهور کند و جهان را پر از عدل و داد نماید، آن سان که پر از جور و ستم شده باشد. . . .
📚کمال الدین، ص 380 و اعلام الوری، ص 410.
#امام_زمان
#جمعه
🔵کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🌸#داستان
🍃تشرف حجة الاسلام حاج شیخ #محمد_تقی_بافقی رحمه الله به محضر نورانی امام زمان علیه السلام
مرحوم حجّةالسّلام آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي يكي از علماء مبارز زمان رضاشاه پهلوي بود كه مكرّر آن شاه ظالم او را زندان كرد و تبعيد نمود.
برادر او مرحوم ملاّ اسدالله بافقي رحمه الله گفته :
برادرم حاج شيخ محمّد تقي مكرّر به خدمت حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه رسيده و قضايا را به من گفته و سفارش كرده بود، كه تا من زندهام آنها را براي كسي نقل نكنم ولي حالا كه از دنيا رفته براي شما چند حكايت از آن ملاقات ها را نقل مينمايم. يكي از آنها اين است كه ايشان ميفرمود:
💎قصد داشتم از نجف اشرف پياده، به مشهد مقدّس براي زيارت حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السّلام بروم. فصل زمستاني بود كه حركت كردم و وارد ايران شدم،
كوهها و درههاي عظيمي سر راهم بود و برف هم بسيار باريده بود.
يك روز نزديك غروب آفتاب كه هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوهخانهاي رسيدم. كه نزديك گردنهاي بود،
با خودم گفتم، امشب در ميان اين قهوهخانه ميمانم صبح به راه ادامه ميدهم.
وارد قهوهخانه شدم ديدم جمعي از كردهای يزيدي در ميان قهوهخانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند .
با خودم گفتم خدايا چه بكنم اينها را كه نميشود نهي از منكر كرد، من هم كه نميتوانم با آنها مجالست نمايم هواي بيرون هم كه فوقالعاده سرد است.
✴️همينطور كه بيرون قهوهخانه ايستاده بودم و فكر ميكردم و كمكم هوا تاريك ميشد، صدائي شنيدم كه ميگفت: محمّد تقي، بيا اينجا!
به طرف آن صدا رفتم ديدم شخصي باعظمت زير درخت سبز و خرّمي نشسته و مرا به طرف خود ميطلبد!
نزديك او رفتم . او سلام كرد و فرمود محمّد تقي آنجا جاي تو نيست.
من زير آن درخت رفتم، ديدم، در حريم اين درخت هوا ملايم است و كاملاً ميتوان با استراحت در آنجا ماند و حتّي زمين زير درخت خشك و بدون رطوبت است ولي بقيّه صحرا پر از برف است و سرماي كشندهاي دارد.
به هر حال شب را خدمت حضرت وليّ عصر عليه السّلام كه با قرائني متوجّه شدم او حضرت بقيّةاللّه عليه السّلام است بيتوته كردم و آنچه لياقت داشتم استفاده كنم از آن وجود مقدس استفاده كردم. صبح كه طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم آقا فرمودند : هوا روشن شد برويم.
من گفتم: اجازه بفرمائيد، من در خدمتتان هميشه باشم و با شما بيايم.
فرمود: تو نميتواني با من بيائي.
گفتم: پس بعد از اين كجا خدمتتان برسم؟
فرمود: در اين سفر دوبار تو را خواهم ديد و من نزد تو ميآيم.
بار اول قم خواهد بود
و مرتبه دوم نزديك سبزوار تو را ملاقات ميكنم،
وناگهان از نظرم غائب شد!
🔹من به شوق ديدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم و به راه ادامه دادم، تا آنكه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز براي زيارت حضرت معصومه عليهاالسّلام و وعده تشرّف به محضر آن حضرت در قم ماندم ولي خدمت آن حضرت نرسيدم.
از قم حركت كردم و فوقالعاده از اين بيتوفيقي و كم سعادتي متأثر بودم، تا آنكه پس از يك ماه به نزديك شهر سبزوار رسيدم .
همين كه شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم: چرا خلف وعده شد!!؟
من كه در قم آن حضرت را نديدم، اين هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسيدم.
✴️در همين فكرها بودم، كه صداي پاي اسبي شنيدم
برگشتم ديدم حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه سوار بر اسبي هستند و به طرف من تشريف ميآورند و به مجرد آنكه به ايشان چشمم افتاد ايستادند و به من سلام كردند و من به ايشان عرض ارادت و ادب نمودم.گفتم: آقا جان وعده فرموده بوديد كه در قم هم خدمتتان برسم ولي موفّق نشدم؟
فرمود: محمّد تقي ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمديم تو از حرم عمّهام حضرت معصومه سلام اللّه عليها بيرون آمده بودي، زني از اهل تهران از تو مسألهاي ميپرسيد، تو سرت را پائين انداخته بودي و جواب او را ميدادي، من در كنارت ايستاده بودم، تو به من توجّه نكردي من رفتم!!
📕کتاب ملاقات با امام زمان جلد 1 ملاقات 27
✅آری!
باید که دمی غافل از آن شاه نباشی
شاید که نظر افکند آگاه نباشی
#جمعه
#امام_زمان
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈 واسطه فیض الهی
آیت الله مظاهری ضمن درس اخلاق خود حکایتی نقل کردند با این مضمون :
یکی از علمای بزرگ، در زمان قدیم در تخت فولاد خدمت امام زمان «ارواحنافداه» رسیده بود و از آن حضرت درخواست «علم اکسیر» کرده بود. در حالی که یاد گرفتن علوم غریبه حرام است و گفت و شنود و تعلیم و تعلّمش نیز حرام است.
آن حضرت به او فرموده بودند: علوم غریبه به تو چه ربطی دارد؟ من به جای آن ختمی به تو یاد میدهم که بهتر از اکسیر است.
بعد فرموده بودند: به پنج تن و امام زمان توسّل پیدا کن و در توسّلهایت بگو:
«یا محمّد یا علی یا فاطمه یا حسن یا حسین، یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی».
آن عالم نقل میکند: وقتی حضرت فرمودند: «ادرکنی»، به ذهنم خطور کرد که باید بفرمایند: «ادرکونی»، یعنی برای درخواست کمک از پنج نور مقدّس، باید فعل جمع به کار ببریم، پس چرا ایشان فعل مفرد به کار برده و میفرمایند: «ادرکنی و لاتهلکنی»؟!
وقتی چنین تصوّری کردم، امام زمان «ارواحنافداه» تبسّم کردند و فرمودند: همین است که گفتم. برای اینکه واسطه فیض این عالم، فعلاً من هستم.
یعنی اگر در زمان حاضر توسّلی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا سایر حضرات معصومین سلام الله علیهم بشود، فیض الهی به واسطه وجود مقدّس امام زمان «ارواحنافداه» به بندگان میرسد.
📘به نقل از تبیان
#جمعه
#امام_زمان
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🌸🌼🌸❅┅┅┄
@khandehpak
🌸#قال_الله تبارک و تعالی 🌸
🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ؛
🔹به آنان که ستم دیده اند اگر پیکار کنند، اجازه جنگ داده شده و خداوند قدرت بر یاری آنها دارد.
✅ابن ابی عمیر از عبد اللَّه بن مسکان از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:
او قائم آل محمد است که برای خون- خواهی حسین علیه السّلام قیام میکند.
👈سوره حج آیه ۳۹
#جمعه
#امام_زمان
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 #داستان
👈راه را گم کرده بودم مولایم نجاتم داد
🔸از اهالی سده اصفهان بود. همگان او را «ملاهاشم»(1) می خواندند. زهد و تقوا و کرامات عدیده اش زبانزد خاص و عام بود.
مدتی بود تمنای زیارت بیت الله داشت. لذا قصد عزیمت حج نموده و با قافله ای راهی شد.
🔹در مسیر راه، تاریکی شب همه جا را پوشاند. ناگاه به خود آمد و اثری از قافله ندید.
همه رفته بودند و او از قافله عقب مانده بود. صدای زنگ قافله را می شنید ولی اثری از آن دیده نمی شد.
به این سو و آن سو حرکت کرد که شاید علامتی از دوستان همسفر خود بیابد ولی اثری نداشت جز پاره شدن کفش و لباسش و جراحتی که بر اثر خار مغیلان در پایش ظاهر شد.
🔸بر اثر شدت جراحت و خونریزی، پاهایش خشک شد و دیگر قادر به حرکت نبود.
کاملا ناامید شد و در کنار بوته خاری بر روی زمین نشست.
🔹چون عادت به ذکر و دعا داشت مشغول دعا شده و دعای غریق و سایر ادعیه را بر زبان جاری می کرد.
🔸نزدیک اذان ماه با نور کمی طالع شده و بیابان را با نور خود اندکی روشن کرد.
ناگهان صدایی شنید. صدای حرکت اسب بود.
با خود گفت: نکند عرب های راهزن باشند که برای غارت و اسارت بازماندگان قافله آمده اند.
از ترس این امر زبان در کام نهاده و خاموش و ساکت در سایه ی آن خار مخفی شد.
🟡بقیه ی داستان را اینچنین نقل می کند:
▪️سوار بالای سرم آمده و به زبان عربی گفت: حاجی قم (یعنی حاجی بلند شو).
از شدت ترس نه حرکتی کردم و نه صحبتی.
🔸مرد عرب سر نیزه خود را کف پایم نهاده و این بار با زبان فارسی با ذکر نام خطابم کرده و فرمود: هاشم برخیز.
سرم را بلند نمودم و سلام عرض کردم و جواب شنیدم.
🔸سوار عرب سۆال کرد: چرا خوابیده بودی؟ چه ذکری می گفتی؟
تمام آنچه پیش آمده بود را برایش شرح دادم.
🔸فرمود: برخیز تا برویم.
🔹عرض کردم: مولاجان پایم به حدی مجروح شده که دیگر قدرتی بر حرکت ندارم.
🔸فرمود: نگران نباش. زخم هایت خوب شده.
حرکت مختصری کردم و با پای برهنه دو سه قدم راه رفتم.
🔸فرمود: بیا هم ردیف من، سوار شو.
چون اسب بلند بود و زمین هموار، اظهار ناتوانی در سوار شدن نمودم.
🔸فرمود: پا بر روی رکاب و پای من بگذار و سوار شو.
پا بر رکاب گذاشتم و مولایم دستم را گرفت و سوار شدم.
▪️با گرفتن دست ایشان چنان آرامشی در دلم پیدا شد که تمام دردها و غصه های گذشته را فراموش کردم.
عبای ایشان نیز معطر به عطر خاصی بود که با استشمام آن احساس زنده دلی و شادابی می نمودم.
▪️در بین راه مقداری در احوال بعضی از مسافرین قافله و خصوصیات راه صحبت فرمود.
از این رو گمان کردم ایشان از رفقای ایرانی است در قافله ی حج بوده است.
در این حال آثار طلوع آفتاب ظاهر شد.
🔸فرمود: این نور چراغ را در مقابل مشاهده کن. اینجا منزل حاجیان و رفقای شماست. اسم صاحب قهوه خانه را نیز به من فرمود.
🔸فرمود: نزدیک قهوه خانه آبی هست. دست و پایت را بشوی و خاک از لباس هایت پاک کن و نماز بخوان و همین جا باش تا همراهانت برسند.
▪️پیاده شدم و دست بر زانو گرفتم ببینم آثار خستگی و جراحت هنوز وجود دارد. حالم بهتر شده بود. ناگاه به خود آمدم دیدم اثری از آن آقا نیست.
▪️به قهوه خانه آمدم و صاحب آن را به اسم صدا زدم. تعجب کرد. آنچه پیش آمده بود را برایش تعریف کردم. متأثر شد و بسیار گریه کرد و به من خالصانه خدمت می نمود.
▪️لباس هایم را عوض کردم و زخم هایم را وارسی کردم. روی لباس ها خون زیادی بود ولی زخمی باقی نمانده بود. فقط جای زخم ها پوست سفیدی وجود داشت مثل زخمی که خوب شده باشد.
▪️عصر فردا بالاخره قافله حاجیانی که همراهشان بودم به این منزل رسید. رفقا از مشاهده من که هنوز زنده بودم بسیار تعجب کرده و گفتند به یقین رسیده بودیم که جامانده ای و به دست عرب های حربی کشته شده ای.
🟠آنچه پیش آمده بود بازگو کردم. ارادت ایشان نیز نسبت به مولایمان حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف بیشتر شده و تثبیت گردید.
**************
◽️پی نوشت:
(1) حاج ملا هاشم صلواتی. بیش از صد و ده سال عمر کرد. متوفای سال 1338 هـ.ق
📚العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان. علامه نهاوندی
#امام_زمان
🔵 کانال #حال_خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92