بله، مثل همیشه درست حدس زدهای؛
من شاکیام آقا. خیلی هم شاکیام!
از شما نه ها. زبانم لال بشود!
از خودِ لاکـردارم...
ما مهمان که برایمان میآید، اگر سبکقدم باشد و دلمان پیشش گیر باشد، پیشپیش قولِ مهمانی دفعه بعد را میگیریم و برای ناهار و شامش برنامه میریزیم که فلان بپزیم و بهمان دیزاین کنیم!
حالا ولی چـندین سال است؛ چندین سال که... دقیقـش، نُه سال و شش ماه و اگر اشتباه نکنم بیست و شش روز است، که رفتهایم و دیگر نه به قاعدهی یک چایخوردنِ سرپایی مهمانتان شدهایم، نه در مهـمانخانهی اعیانیتان ناهاری نوش جان کردهایم، نه زرشک و زعـفرانی به بغل گرفتهایم تا برگردیم به شهر غـمزدهمان.
لابد دلتان از ما بُریده دیگر...
البته گلهای هم نیست؛ دلمان رختچرکِ گناه شده...
فقط اینکه... شما دلـتان تنگ نشده؟
هرچند شما آنقدر خادم و نوکر و عاشقپیشه دارید که ما و صدتای ما هم نباشیم، درب خانهتان از ازدحام جمعیت بسته نمیشود...
اما شما که زبانم لال، مثل ما چشـمونـظرتَـنگ نیستید که! گـشادهرویی شما شُهرهی کشور است. شهرهی خراسان بزرگ هم نه، شهرهی تمام ایران!
به رغم فاصـلهها، خراسانتان قوّت و رقّتِ قلب ما بوده و هست... خراسانندیده، خودمان را بچهمحلِ شما میدانیم سلطان!
بهخدا ما خانوادگی فشارخون و قلبدرد مزمن داریم... دلتـنگی شما میشود درد روی درد و زخم روی زخمهایمان ها!
بهخدا بوی عود حرم فراموشم شده، یادم رفته لباس خـادمهایت سورمهای سیر بود یا مشـکی نوکمـدادی؟ اسـم ورودیها و میانبرهای رسیدن به رواقها که دیگر بماند...
از این حجم بیخبری، نا و نوایی به تنم نمانده؛ گناه امانم را بریده راستش. خودم خوب میدانم چرا چشمم به شما نمیافتد... معلوم است دیگر... چون پی گناه است؛ چون آنقدر سرِ چشمهایم شلوغ شده که وقتی برایشان نمانده!
کاش دست بکشم... از چشمانم دست بکشم! از در قید و بندِ این و آن بودن و محبوب را ندیدن دست بکشم!
میخواهـم آدم بـشوم آقاجان!
خودم، نَفْسم، چشمانم، حیایم...
آخ اگر بشود...
یعنی میشود چند صباحی، قلب چرکـین و نَفْس سنـگـینم آدم بشوند، فقط یک دو روزی مثل قدیم مهـمانت باشم؟
#برسد_بهدست_محبوب
@imam8om | کانال امامرضاییها
کانال امام رضاییها
ما نائبالزیارهی دلهای عاشقیم... بـرای زیـارت نـیابـتی، اینجا «فقط اسمت» رو بگو؛ پـیشاپـیش زی
زیارت نـیابـتی یعـنی:
اسمت جایی برده بشه
که دلت اونجاست 🥲
برای دومین بار، بهجای هر عزیزی
که اسمشو برامون فرستادهبود،
زیارت انجام شد...
قبول باشه زائرای عزیز امامرضا!
هر چندهفته یکبار، زیارت نـیابـتی در
کـانـال امـامرضـاییها برقـراره؛
رفـقا و آشـناهاتونو هم خبر کنید.
راستی نـظری، پیشـنهادی، انتـقادی
هم اگه داشتید، با آغوش باز پذیراییم!
#با_پای_دل
@imam8om | کانال امامرضاییها
طرحِ جنّـت را نباشـد،
جلوه در صحن بهشت...
آخـــر ایـــن صحـــنِ حـــرم،
خود قسمتی از جنّـت اسـت!
@imam8om | کانال امامرضاییها
چشمهایت را ببند!
در آیینهکاریهای رواق امام خمینی، خودت را ببین؛ خودِ هزار تکهات را.
قطرهی اشکت در آیینه میدرخشد؛ وقتی پاکش میکنی، از ته دلت از امام بخواه تا "خود"ی را که تنها بلد است فاصله بیاندازد، واقعا بشکند...
انگشتانت را با پستی و بلندی آیینهکاریها نوازش بده. سرما از لای در چوبی گوشهی رواق، به داخل سرک میکشد و تو به درون در!
کمی عقبتر که بیایی، تابلوی سبزرنگ را میشود خواند: مسجد گوهرشاد!
پا به روی فرشهای فیروزهای بگذار... میبینی که نه سردند نه گرم؛ یک چیزی شبیه آتش گلستانشدهی حضرت ابراهیم!
آنوقت است که طلاییِ گنبدش، میخکوبت میکند، دگرگونت می کند، اصلاً کلمات به چه کار میآیند وقتی نمیتوانند این صحنه را وصف کند...؟
خودت تصور کن آن لحظه را؛ همان لحظهای که ناخودآگاه دستت روی سینهات میرود، خم میشوی و شمسالشموس از اشکهایت رنگینکمانی میسازد رنگینتر از کاشیهای رنگارنگ حرم...!
در جوار او اگرچه توجه به دیگری بیادبیست، اما به دست های مردم که مثل موج میخروشد برای لمس شبکههای آن پنجره، نمیشود نگاه نکرد؛ پنجرهفولادِ ضلع شمالی گوهرشاد را میگویم؛ امیدِ عاشقها برای از دور دیدنِ ضریح معشوق... مردم انگار با دیدنِ یا رحمان و یا سبحانی که روی پنجره نقش بسته، شور میگیرند برای خروشیدن.
راستی ایوان مقصوره را یادمان رفت! گلهای رنگارنگِ نقاشیشده در پسزمینهی کرمیِ طاق ایوان را ببین... هر نگاهی را به سمت خودشان میکشند.
اما زیبایی ایوان مقصوره بیشتر از اینهاست؛ سمت راست ایوان را اگر نگاه کنی، دارد خودنمایی میکند. همان منبر چوبی را میگویم که بدون هیچ میخی، خالص خالص از چوب ساخته شده؛ همان منبری که بلندایش طاق ایوان را در آغوش گرفته. زیبایی آن منبر و این ایوان تنها از کسی است که به او منتسباند. تو هم فکر میکنی روزی که مراد دلمان ظهور کند، آنقدر این صحن و این حرم شلوغ میشود که به خاطرش منبری به این بلندی ساختهاند؟ چه بهتر... بالاخره نمیشود که بعد سالها دوری، روی ماهش را نبینیم...
پاهایت از سرما سِر شده! راه برو... نگاهت را بسپار به کاشیهایی که رویشان آیتالکرسی نقش بسته.
حالا کنارِ درِ چوبیِ شبستان گرم ایستادهای. روی در دست بکش؛ چه چوبهای خوشبختی، نه؟
از سرمای مشهد اگر به گوشهای از شبستان پناهنده بشوی، شاید تو هم به این فکر کنی که خدا میداند چند نفر اینجا معتکف شدهاند و قلبهایشان از عشق خدا گرمِ گرم شده!
چشمهایت را ببند و آرام بگیر... تو در پناه امامی...
#خانهی_دوست
@imam8om | کانال امامرضاییها
4_5846142370432684597.mp3
5.89M
خیلیوقتا، زیـبایی در سـادگـیه؛
خیلیوقتا سادهها دلنشینترن!
#از_تو_شنیدن
@imam8om | کانال امامرضاییها
فقیـــر آمـدم و دلشکستــه پرسیــدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمیخواهد؟
همیـــنقَدَر که غبـــاری بر آستــان باشــد
رواست حاجت عاشق، دعا نمیخواهد :)
@imam8om | کانال امامرضاییها
کانال امام رضاییها
ما نائبالزیارهی دلهای عاشقیم... بـرای زیـارت نـیابـتی، اینجا «فقط اسمت» رو بگو؛ پـیشاپـیش زیـا
گاهی سفر از دور میچسبد به قلبت
گـاهـی هـمان فـکـر زیـارت، نــور دارد
امـا زمـانی میدَود نامِ تـو در صــحن
حــتی ز راهِ دور، شـــوق و شـــور دارد
اینهفته هم به نیابتتون زیارت شد؛
زیارت قبول، زائرای دور :)
#با_پای_دل
@imam8om | کانال امامرضاییها
بابالجواد
راهِ ورودی به قلبِ توست!
حاجترواست
هرکه از این راه میرود...
ولادتِ جوادالائمه،
حضرت امام محمد تقی علیهالسلام،
مبارکِ همهتون! (:
@imam8om | کانال امامرضاییها
enc_16243726666658716925877.mp3
3.59M
منـم یک قطره از دریا، ولی شوق تو را دارم
تو اقیانوس آرامی، در آغوشت مرا جا ده...
#از_تو_شنیدن
@imam8om | کانال امامرضاییها
محمدِ معین در صفحه 74 کتابِ فرهنگ فارسی معین، آغوشیدن را «در بر گرفتن» معنا میکند. آغوش کجاست؟ آنجا که دو دست دور پیکر بیجان آدمی میپیچد و آدمی آرام میگیرد.
تو؟ تو همان آغوش امن جهانی. همان مردی که فروغ میشود در این ظلمات. همانکه محصول ابدالدهر است و قدم میزند در کوچه پس کوچههای تاریخ.
چه کسی میتواند جای تو را در جملهی زمان مشخص کند؟ وقتی که پیش از این شروع شدهای و تا بعد از آن ادامه داری.
ما؟ همان کودکهای تخس مغرور به هیچ. همانهایی که ولهزدهی آغوش امن تو هستند اما دور می شوند. دور که میشوند اخم زمانه برایشان سنگین تمام میشود و باز به آغوش تو بر می گردند.
دوباره تو. همان مرد مهربان همیشگی. آن پدر نظارهگر مهربان که از دور هوای طفلان خود را دارد. همان بارانی که بیمنت بر همه میبارد و صاحب دل است.
تو عشقت را، رسمت را، اسمت را و ذره ذرهی وجود وسیعت را ضمیمه کردهای به ضمیر آدمیان جهان و غایت آرزوی دلدادگانت، جایی است به نام نجف. نقطهای در ۳۱ درجهٔ شمالی و ۴۴ درجهٔ غربی زمین.
@imam8om | کانال امامرضاییها