#امام_جواد_شهادت
بايد از روضه گفت سربسته
روضه باز است و حجره در بسته
به كدامين گناه در قتل اش
ام رذل اينچنين كمر بسته
سرش افتاده است بر شانه
دست و پا ميزند غريبانه
سوخت از داغ اين امام غريب
جگر آشنا و بيگانه
وسط هلهله دل اش غم داشت
روضه اش بوئي از محرم داشت
ياد جد غريب خود افتاد
روضه ي او برادري كم داشت
دل آن بي حيا نشد آرام
بدنش را كشيد تا سر بام
دوسه روزي پس از شهادت هم
شد رها روي بام جسم امام
قلم اينجا كمي سخن دارد
حضرت اش سايه بر بدن دارد
تن اش عريان نشد خدا را شكر
روضه خوان گفت پيرهن دارد
مثله شد اين بدن نشد هرگز
شده بي پيرهن نشد هرگز
ده سواره تن اش نكوبيدند
پس جسارت به تن نشد هرگز
جگرش پاره شد ولي سر داشت
تا نفس داشت سر به پيكر داشت
سارباني نبود اطراف اش
دست و انگشت سالم آخر داشت
جد او را ولي چه بد كشتند
فقط از كينه و حسد كشتند
ظالمی با دوازده ضربه
عده اي مست بي خرد كشتند
#محسن_صرامی
#امام_جواد_شهادت
دست و پا ميزدي و روضه پرم را سوزاند
تشنه لب بودي و داغت جگرم را سوزاند
هم حسن بود در اين روضه و هم بود حسين
گريه بر غربت تو چشم ترم را سوزاند
عطش آل پيمبر چقدر جانسوز است
خواستم آه كشم برگ و برم را سوزاند
قتلگاه و عطش و هلهله و خون جگر
اين گريزي ست كه پا تا به سرم را سوزاند
زير خورشيد روي بام تنت را بردند
با كف و هلهله سوز سخنت را بردند
جگرت پاره شد اما بدنت سالم بود
ننوشته است كسي پيرهنت را بردند
تا نفس داشتي از كرببلا ميگفتي
ذكرت اين بود عقيق يمنت را بردند
به همان پيرهن كهنه كسي رحم نكرد
خواهرت ديد چگونه كفنت را بردند
غرق خون بود همان بسمل بي بال آنجا
سر تقسيم غنائم شده جنجال آنجا
سايه دارم به تن از بال كبوتر اما
پيكر جد غريبم شده پامال آنجا
چه غريبانه روي خاك نهاده است سرش
شمر با چكمه شده وارد گودال آنجا
خنجرش كند دلش سنگ زمين مي لرزيد
عمه ام رفت پس از مادرم از حال آنجا...
#محسن_صرامی