#امام_جواد_شهادت
حُجرهی سوختهاش کاش دری دیگر داشت
این جوان کاش به بالایِ سرش خواهر داشت
چه شده چند کنیز از پسِ در میخندند
یکنفر این طرف و چند نفر میخندند
خنده کردند بگویند تقلا کافی است
نالهی واحسن و وای حُسینا کافی است
طَشت دَف شُد که نفهمند کسی میسوزد
بِینِ این حجرهی بسته نفسی میسوزد
طَشت را پیشِ لبانش بگذارند ای کاش
کاسه آبی به دهانش بگذارند ای کاش
ظرف از آب پُر اما به زمین میکوبند
میزند داد ولی پا به زمین میکوبند
خندهی بد دهنی میرسد از هلهله ها
ناسزاهای زنی میرسد از هلهله ها
خواست بالی بزند غم پَرِ او را سوزاند
خواست آهی بکِشد حَنجر او را سوزاند
گفت آبی و نشد تا که بگوید جگرم
زهر وقتی نفَسِ آخرِ او را سوزاند
میکشد پا به زمین تا که بفهمند همه
جگرِ شعله ورش پیکرِ او را سوزاند
خواهری حیف ندارد که به دادش برسد
عوَضَش بی کَسی اش مادرِ او را سوزاند
تا بگِریند برایش دو سه همسایه که هست
رویِ این بام تنش مانده ولی سایه که هست
روی این بام تنش مانده ولی عریان نه...
#حسن_لطفی
#امام_جواد_شهادت
شرار زهر جفا تا به پیکرش افتاد
دوباره خنده به لبهای همسرش افتاد
به ام فضل بگو کف مزن مکن شادی
که در شماره نفسهای آخرش افتاد
نهاد سر به روی خاک و دست و پا میزد
چه آتشی به دل درد پروش افتاد
به خاک حجره خودش را کشید با زحمت
رسید پشت در و یاد مادرش افتاد
به یاد مادر پهلو شکسته ای ،که به در ....
...چنان زدند لگد پیش شوهرش افتاد
هنوز نقش زمین بود پشت در زهرا
که درب سوخته ناگاه بر سرش افتاد
....
به جای واعطشا واحسین بر لب داشت
که یاد تشنگی جد اطهرش افتاد
به پیش دیده او ظرف آب را تا ریخت
به یاد آن عموی آب آورش افتاد
به یاد مشک پر آب و هجوم تیر عدو
به یاد ضرب عمودی که بر سرش افتاد
شباهتش به حسین غریب کامل شد
ز بام پیکر پاک و مطهرش افتاد
چه خوب شد که خواهر نداشت مثل حسین
که روی خاک ببیند برادرش افتاد
برادری ته گودال بر زمین افتاد
سنان که خورد به پهلوش ، خواهرش افتاد
به قتلگه تنش افتاد بر زمین یکبار
هزار مرتبه از روی نی سرش افتاد
چرا ز نیزه نیفتد سر پدر وقتی
که از بلندی آن ناقه دخترش افتاد
.
#عبدالحسین
#امام_جواد_شهادت
بايد از روضه گفت سربسته
روضه باز است و حجره در بسته
به كدامين گناه در قتل اش
ام رذل اينچنين كمر بسته
سرش افتاده است بر شانه
دست و پا ميزند غريبانه
سوخت از داغ اين امام غريب
جگر آشنا و بيگانه
وسط هلهله دل اش غم داشت
روضه اش بوئي از محرم داشت
ياد جد غريب خود افتاد
روضه ي او برادري كم داشت
دل آن بي حيا نشد آرام
بدنش را كشيد تا سر بام
دوسه روزي پس از شهادت هم
شد رها روي بام جسم امام
قلم اينجا كمي سخن دارد
حضرت اش سايه بر بدن دارد
تن اش عريان نشد خدا را شكر
روضه خوان گفت پيرهن دارد
مثله شد اين بدن نشد هرگز
شده بي پيرهن نشد هرگز
ده سواره تن اش نكوبيدند
پس جسارت به تن نشد هرگز
جگرش پاره شد ولي سر داشت
تا نفس داشت سر به پيكر داشت
سارباني نبود اطراف اش
دست و انگشت سالم آخر داشت
جد او را ولي چه بد كشتند
فقط از كينه و حسد كشتند
ظالمی با دوازده ضربه
عده اي مست بي خرد كشتند
#محسن_صرامی
#امام_جواد_شهادت
میان حجره خود زار ومضطر افتاده.
دوباره همسری از ظلم همسر افتاده
تمام حجره پر از لخته های خون شده است
اگرچه پا شده اما مکرر افتاده
کنیزها همه مشغول رقص و هلهله اند
جوان بی رمقی در برابر افتاده
بس است طشت نکوبید فاطمه اینجاست
کنار جسم پسر باز مادر افتاده
غریب طوس کجایی که پاره ی جگرت
بروی بام غریبانه پرپر افتاده
هزارشکر تنش زیر آفتاب نرفت
به پیکرش پروبال کبوتر افتاده
هزارشکر سرش روی نیزه بند نشد
کسی نگفته تنش بین لشگر افتاده
کسی نگفت زن و بچه اش اسیر شدند
کسی نگفت گلویش به خنجر افتاده
فدای تشنه لبی که لبش ترک میخورد
و در کنار تنش خواهرش کتک میخورد
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_جواد_شهادت
روی خاک حجره افتاده سر ابن الرضا
آه ، آه از لحظه های آخرِ ابن الرضا
جای جای خانه را پر کرده اند از هلهله
تا نیاید ذکر مادر مادر ِابن الرضا
بر جوانیش بریزد چشم ِ پیری ، اشک خون
گشته دیگر زندگی ، درد سر ابن الرضا
بی کسی شد قسمت آن که کس هر بی کس است
ای اجل تنها تو هستی یاور ابن الرضا
بس کن ای ملعونه این بی حرمتی ها را که نیست
جای این رقاصه ها در محضر ابن الرضا
هم شهیدش کرده ، هم خندد به خشکی لبش
جعده و شمر است با هم ، همسر ابن الرضا
هر چه هم آمد سرش شکر خدا دیگر نبود
نیزه و سنگ و عصا دور و بر ابن الرضا
گرچه او مانند جدش دفن شد بعد از سه روز
کس ندیده جای پا بر پیکر ابن الرضا
شکر حق جان بر لب بابا نیاورده است با
کاکل ِ خونین ، علی ِ اکبرِ ابن الرضا*
هر چه در بغداد شد ، شکر خدا دیگر نگشت
چادر خاکی نصیب دختر ابن الرضا
*امام هادی علیه السلام
#محمد_حسین_رحیمیان
#امام_جواد_مناجات
چیزی نگفت از حاجتش حاجت روا شد
با دست پر زائر زد از صحن تو بیرون
جز تو که می بخشد بدون مزد و منت
شان نزول تنفقوا مما تحبون؟
نقل است باید مال دنیا خواست از تو
هرچه کرم داری خودت روزی ما کن
ما شیعیان اینکه تو را داریم کافیست
از کاظمین خوشکلت ما را دعا کن
ابن ابی داوود یا یحییِ بن اکثَم
فرقی ندارد،عالمان شهر بغداد
از بحث علمی با تو میترسند،آقا
با چون تویی اصلا نباید هم در افتاد
حرف از برائت می زنم زیرا تو گفتی:
طاغوت ها را می کشی از قبر بیرون
آن لحظه رویاییست پیش چشم مادر
سوزاندن جسم کریه آن دو ملعون
مَن اَیقَنَ بِالخَلفِ جادَ بِالعَطِّیه
گفتی:ببخشم تا خدا بر من ببخشد
در هم خریدن از رعیت لطف شاه است
من دوستت دارم اگر خوبم اگر بد
در روزگار بی کسی در عصر غیبت
وقتی که دشمن می زند تیشه به ریشه
در حفظ باور ها به تو دل بسته ام چون
داری هوای ما جوان ها را همیشه
#شایان_مصلح
#امام_جواد_شهادت
هر ناله ای که از دل غم پرورش کشید
آتش دوباره بر جگر مادرش کشید
مثل حسن به خانه خود هم غریب بود
هر چه کشید دردِ سر ، از همسرش کشید
او صورتش به خاک و فقط آه میکشید
این جای آب ، هلهله دور و برش کشید
دیگر توان نداشت کمی دست و پا زند
از بسکه تشنگی رمق از پیکرش کشید
از قاتلش چقدر تقاضای آب کرد
کارِ غریبی اش به کجا آخرش کشید
شکر خدا امام رضا در برش نبود
بر روی خاکِ حجره که بال و پرش کشید
دیگر رضا ندید چگونه زروی بام
قاتل به خاکِ کوچه ، تنِ اطهرش کشید
اما حسین دید زمین خورد اکبرش
زانو زد و ناله زد و در برش کشید
صد بار مُرد و زنده شد مظلوم کربلا
از بس که نیزه از بدن اکبرش کشید
یک بار هم دوباره پدر را صدا نکرد
خون هرچه از دهانِ گل پرپرش کشید
یک لحظه یاد مادرش افتاد ، چون حسین...
ناچار شد عبا به روی خواهرش کشید
در قتلگاه هم به لبش یا بُنَیَّ بود
خنجر ، دمی که شمر روی حنجرش کشید
می گفت خدا به دادِ موی دخترم رسد
از پشتِ سر ، شمر که موی سرش کشید
#عبدالحسین
#امام_جواد_شهادت
چه اضطراب عجیبی گرفته رویت را
چه گرد و خاک غریبی گرفته مویت را
بگو به آنکه تو را اینچنین رها کرده
به سمت طوس کند قبلگاه رویت را
به روی بام رها گشته ایی ، امام غریب
هوای شهر گرفته عجیب بویت را
هزار شکر که اشکِ کبوتران با توست
به بال سایه رساندند چهارسویت را
اگر چه آب ندادند بر تو ، تشنه ترین
نبود دشنه بگیرد دگر گلویت را
هزار شکر که خواهر نبود در پیشت
و پنجه ایی نگرفت ای عزیز مویت را
#حامد_آقایی
#امام_جواد_شهادت
#رباعی
ما در غم و محنت تو گفتیم...حسین
با گریه به غربت تو گفتیم...حسین
وقتی که شنیدیم تو هم... تشنه لبی..
در اوج مصیبت تو گفتیم ...حسین
.......
با یاد شما به شور و شینم...هر شب
دلتنگ حریم کاظمینم...هر شب
در فکر غریبی تو هستم...هر روز
گریه کن روضه ی حسینم...هر شب
#سیدمجتبی_شجاع
......
لب تشنه ز عمق جگرش می گفت : آه
می سوخت به ظلمت غریبی چون ماه
شد ورد لبش لحظه ی آخر ، ناگاه
لا یوم کیومک ابا عبدالله
#محمد_مبشری
#امام_جواد_شهادت
تسلای دلِ مظلومِ عالم عالمی دارد
گلوی تشنه کامِ زهر خورده مرهمی دارد
برای جرعه آبی دست و پا میزد؟ نه وَاللهِ
بیادِ تشنه ی گودال، در جانش غمی دارد
صدای العطش با هلهله بدجور دَرهم شد
بمیرم گوشه ی حجره، چه حالِ دَرهمی دارد
بخاک اینجا سرش، از پیچ و تابِ زهر افتاده
چنان سَروِ شکسته،،، گوئیا قدّ خَمی دارد
به اُم الفضلِ ملعونه بگو: دست از سرش بردار
شبیهِ مادرش زهرا، جواد عمرِ کمی دارد
بزیرِ لب نوا میکرد: من داغِ حسن دارم
که این جور و جفا را این جگر از مَحرمی دارد
پیِ دیدارِ هادی "یابُنَیَّ" گفت، تا آمد
بیادِ اکبرِ لیلاست، اشکِ نم نمی دارد
ندارد خواهری را در برِ خود گریه کن، اما
به مانند حکیمه دخترِ خود همدمی دارد
نه جسمش زیر سمّ اسبها با خاک یکسان شد
نه خنجر بر روی حنجر، نه از خونش یَمی دارد
ندید آقا، در این مقتل جفای ساربانان را
سلیمانی که بر انگشتِ عصمت خاتمی دارد
نه بر نیزه سری دید و نه عریان پیکری بر خاک
نه گِردا گِردِ اهلِ بیتِ خود نامحرمی دارد
#محمود_ژولیده
#امام_جواد_مناجات
#امام_جواد_شهادت
مولای جود ، حضرت ابن الرضا سلام
ای آشنای هر دل درد آشنا سلام
باب المراد من در دولتسرای تو
بسته دلم دخیل به لطف و عطای تو
هر قفل با کلید تو وا می شود جواد
سنگ از اشاره ی تو طلا می شود جواد
خیر کثیر ، مثل تو کوثر نیامده
مولود از تو با برکت تر نیامده
تو آمدی مسیر ولایت بقا گرفت
افتاده بود از نفس و با تو پا گرفت
چشم زمان به علم و کمال تو خیره شد
در ذهن دهر ، گوشه ای از آن ذخیره شد
تو امتداد نور ، جواد الائمه ای
سرچشمه ی حضور ، جواد الائمه ای
تا کاظمین تو دل من پر گرفته است
بر غربت تو زمزمه از سر گرفته است
با تو چه کرد همسر نامهربان تو
آمد به لب ز بازی تقدیر ، جان تو
در بسته بود حجره و تو دست و پا زدی
می سوختی و مادر خود را صدا زدی
کف می زدند بر غم بی انتهای تو
نشنید گوش هیچ کسی ناله های تو
فریاد می زدی جگرم سوخت آب آب
لبخند می زدند و نیامد جواب آب
ارث عطش ز خون خدا شد نصیب تو
پایان گرفت قصه ی عمر عجیب تو
#کمیل_کاشانی
#امام_جواد_شهادت
دست و پا ميزدي و روضه پرم را سوزاند
تشنه لب بودي و داغت جگرم را سوزاند
هم حسن بود در اين روضه و هم بود حسين
گريه بر غربت تو چشم ترم را سوزاند
عطش آل پيمبر چقدر جانسوز است
خواستم آه كشم برگ و برم را سوزاند
قتلگاه و عطش و هلهله و خون جگر
اين گريزي ست كه پا تا به سرم را سوزاند
زير خورشيد روي بام تنت را بردند
با كف و هلهله سوز سخنت را بردند
جگرت پاره شد اما بدنت سالم بود
ننوشته است كسي پيرهنت را بردند
تا نفس داشتي از كرببلا ميگفتي
ذكرت اين بود عقيق يمنت را بردند
به همان پيرهن كهنه كسي رحم نكرد
خواهرت ديد چگونه كفنت را بردند
غرق خون بود همان بسمل بي بال آنجا
سر تقسيم غنائم شده جنجال آنجا
سايه دارم به تن از بال كبوتر اما
پيكر جد غريبم شده پامال آنجا
چه غريبانه روي خاك نهاده است سرش
شمر با چكمه شده وارد گودال آنجا
خنجرش كند دلش سنگ زمين مي لرزيد
عمه ام رفت پس از مادرم از حال آنجا...
#محسن_صرامی