آمد به خانه بی کمک، از ترس زینب
با دیدن وضع پدر، دختر به هم ریخت
#آه💔
#تهدمتواللهارکانالهدی
#روضه
#آه
قبلِ رفتن...
در آغوشش کشید...
مویش را شانه زد ...
پیشانی و زیرِ گلویش را بوسید...
پیراهنش را مرتب کرد..
برایش لالایی خواند...
آخرش هم...
سفارش کرد مبادا تشنه بماند!
سالها بعد...
پسرش را به آغوش کشید...
در حالیکه ...
مویش به دست باد افتاده بود..
گرگها پیراهنش را دریده بودند و ...
از تشنگی نایِ نفس کشیدن نداشت...
آخرش هم...
با اشك...
خونِ رویِ پیشانیَش را پاک کرد و ...
با آه ...
رگهای گلویش را بوسید!
#به_قلم_دل