eitaa logo
[نـائــب الـشـهـیـد..🌱]
2.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
463 ویدیو
24 فایل
‹بِسـم‌رَب‌ِّالشهدا..🕊› [َ🇵🇸 ؛ 🇱🇧] «ایرانِ حسین، تا ابد پیروز است» سينه‌ی‌تنگ‌من‌و‌بارغم‌او؛هيهات .
مشاهده در ایتا
دانلود
محبوبِ من! آدم ندیده دلتنگ نمی‌شود و من خیلی دلم می‌خواهد آن یك بار که دیدمت را به یاد بیاورم ... اما فراموش کرده‌ام .. نه فقط آن نگاه را .. که همه‌‌ی حرف‌هایم را .. من فقط یك حرف را در خاطرم مانده... حرفِ اولِ اسم تو ! یك «میمِ مُشدّدِ» مهربان.. «میم» مثل محبوب محبوب مثلِ تو ! «میم. ه. دال. ی » دوست داشتنی من! مهدی‌‌ جانِ مهربانِ من! محبوبِ ماهِ من!.. من برایِ تولدت دوست داشتن‌م را هدیه آوردم می‌خواهم فقط برای تو باشد و بس! تولدت مبارك خیلی دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده آرزوی روز تولدت هم اینکه خودت را برسان ... یا مرا به خودت برسان! پ.ن؛ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ، آمِينَ آمِينَ. پ.ن۲؛ -درآمدی بر زیارتِ آلِ یاسین -روز تولدِ محبوب!
کتاب‌ها را ..ورق زده‌ام ‌ پای منبرها .... نشسته‌ام کلام بزرگان را ... شنیده‌ام خودمانیم ... نبود و نیست باب رجاء و ... رحمت واسعه‌ای جز تو برای روسیاهی چون من ! راست گفت سیدبن‌طاووس که : « در اعمال شب قدر هرچه در اذکار مقدسه تفحّص و تحمّل نمودم .. بهتر از نام یافت نکردم..! » رسم شب‌های قدر ما .. قدر تو را دانستن است .. مقدرات عاشقی ... چیست جز هر لحظه‌ نفس زدن در هوای معشوق ... در هوای کربلآ... امشب می‌خواهم ... با زمزمه‌‌ی اسم تو سر صحبت باز کنم .. هم خدا .. هم خودت... خوب می‌دانید که : العفو ما ذکر حسین است ! 💔
امشب بیا واژه را رها کنیم و ... به پایِ دل، حرفِ دل بزنیم ! از دلم برایت بگویم عزیزم ؟! دل‌نگرانم ! دست و پا می‌زند دلم میان باتلاقِ رسیدن یا نرسیدن ... آشوب به پا شده در قلبم .. که این چند قدم مانده تا تو را ... چطور قدم بردارم تا برسم ... چند قدم بردارم تا بغلم کنی ؟! از دلم برایت بگویم عزیزم ؟! دل‌واپسم ! دلواپسیِ گره خورده با غم .. دلواپسیِ گره خورده با "نکند" نکند نشود ؟! نکند نخری ؟! نکند.. تو نمی‌گذاری آب از سرم بگذرد؛ مگر نه ؟! از دلم برایت بگویم عزیزم ؟! دل‌تنگم ! دلتنگیِ گره خورده با بغض دلتنگ یک نگاه غریبانه‌ی تو.. دلتنگ یک نفس در مُحرّم .. دلتنگِ یک کنج از حرم .. دلتنگ توأم ... خدا شاهده ! پ:ن= واقعا دل واپسيم آقا.. محرم با خودت💔 ❤️‍🩹
[نـائــب الـشـهـیـد..🌱]
او عمرِ خود گذاشت که عاشق ترین شدیم خواندیم قال صادق و روضه نشین شدیم..
به دلِ خاك هجران‌خورده‌ای.. که خون شده شب و روز از فراق حق بدهید امروز شما را «اباعبدالله» صدا بزند .. به چشمِ روایت خوانده‌ای .. که رنگِ کربلا را خیلی وقت است ندیده.. حق بدهید امروز میانِ باب فی‌ الزّیارتِ الحُسینِ روایات شما .. پَرسه بزند و آه بکشد ... به اشك‌هایی که عُمری ... پایِ روضه جاری شده .. حق بدهید امروز به پایِ.. مُصیبتِ فراق هِی ببارد و ببارد و ببارد و .. به درددلِ غریب‌ها... آشنا شمایید .. برای هر نفسی که آه می‌شود ... برای هر دمی که حسین است و ... برای هر بازدمی که اشك.. مدیون شماییم ... هم‌گریه‌‌یِ ما ... هم‌روضه‌‌یِ ما ...! رواجِ ذکرِ نامِ محبوب، گاهِ دلتنگی را شما یادِ ما دادید ... مُروّج عاشورا ! نفسی نمانده ... دستِ ما را .. برسانید به حَرم ... برسانید به مُحرّم ... ِدلتنگ !...💔 پ.ن: هجران بلایِ ما شد ... جانا ! بلا بگردان ...
کاش قبل از گذاشتنِ آخرین لحد دست‌هایم را باز کنند می‌خواهم وقتی آمدی.. بی هیچ حرف و حدیثی فقط بغلَ‌ت کنم ... 💔 . @ir_naeboshahid .
از وقتی شنیدم پا به پای‌َ‌م می‌نشینی تا اشك‌هایم ببارند .. از تصوّرِ نگاه‌َ‌ت ... گریه‌َ‌م می‌گیرد و از اینکه چشم‌هایم ... هرچه می‌گردند چشم‌های‌ت را نمی‌بینند بیشتر گریه‌َ‌م می‌گیرد ! 💔 . @ir_naeboshahid .
تا به‌حال تکه‌تکه شدنت را فهمیده‌ای؟ و هربار تکه‌هایِ جانت را یک گوشه‌ای جا گذاشته‌ای؟ و با هربار تکه‌تکه شدن درد کشیده‌ای؟ و با هربار جا گذاشتن، تَه کشیده‌ای؟ انگار تکه‌تکه شده‌ام و تکه‌هایِ جانم را هربار جایی جا گذاشته‌ام. تکه‌تکه شدن‌م را حس کرده‌ام. صدایِ بُریدنِ تکه‌های جانم را شنیده‌ام. همان‌قدر دردناک. جا گذاشته‌ام؛ همان‌قدر دردناک. در ۱۳ دی‌ماهِ ۹۸، ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، و حالا ۷ مهر ۱۴۰۳. و هربار درد رویِ درد. من از ۱۳ دی‌ماهِ ۹۸، ساعت ۱:۲۰ بامداد یک کوه خستگی‌ام. که بهار ندید. حالا اگر بشنوم قاتلینِ تو و مانندِ تو به درَک واصل شده‌اند هم دردم دوا نمی‌شود؛ اگر به چشم ببینم تیرِ غیبی بهشان خورده و هلاک شده‌اند هم برایم جبران نمی‌شود، چطور بگویم دوایِ دردم همان است که سیدمرتضی آوینی گفت؟ -امام به ما آموخت «انتظار در مبارزه است» و این بزرگترین پیامِ او بود، و پس از او، اگر باز هم امیدی ما را زنده می‌دارد؛ همین است که برایِ ظهور آخرینِ حجتِ حق مبارزه کنیم… درمانِ تمام دردهایِ بشر همین است، درمانِ تمام دردهای من هم. وصل‌کنندهٔ تمامِ تکه‌هایِ جانم. جبران‌کنندهٔ خستگی‌هایم. ببینم روزی را که عَلَم‌دارِ این خیمه [که خداوند باقیِ جانم را به او ببخشد] با همان دستِ جانبازش پرچم را به دستِ صاحبش می‌رساند…
جز او .. هیچ‌کس بلدِ رفاقت نیست... جز او .. هیچ‌کس ارزشِ دل‌بستن ندارد دوست می‌خواهی ... فقط ! رفیق می‌خواهی ... فقط ! آدم‌ها می‌آیند و می‌روند .. همه ما را رها می‌کنند .. تنها است که پایِ ما می‌ماند... تنها است که رسم رفاقت بلد است! یا رفیق‌ من‌ لا رفیق له .. ❤️‍🩹
کاش من هم از آن‌ها باشم آن‌ها که با توأند ... آن‌ها که در رکابِ تو ... برایِ خون‌خواهیِ جدِّ غریب‌َت به پا می‌خیزند .. آخرش هم ... در معیّتِ خودت جان می‌سپارند .. پ.ن؛ فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَكْرَمَنِي بِكَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی‌اللَّهُ‌عَلَيْهِ‌وَآلِهِ -زیارت عاشورا ❤️‍🩹
قبلِ رفتن... در آغوشش کشید... موی‌ش را شانه زد ... پیشانی و زیرِ گلویش را بوسید... پیراهنش را مرتب کرد.. برایش لالایی خواند... آخرش هم... سفارش کرد مبادا تشنه بماند! سال‌ها بعد... پسرش را به آغوش کشید... در حالی‌که ... مویش به دست باد افتاده بود.. گرگ‌ها پیراهنش را دریده بودند و ... از تشنگی نایِ نفس کشیدن نداشت... آخرش هم... با اشك... خونِ رویِ پیشانی‌َش را پاک کرد و ... با آه ... رگ‌های گلوی‌ش را بوسید!
عشق را در خستگی چهره‌ی فرزندان روح‌الله دیدم! آن زمان که ابر بر غربتشان خون میگریست و کوه از عزمشان به لرزه در می‌آمد. آن‌زمان که ماه فریادِ سکوتِ را، از فشار سیم‌های خاردار می‌شنید. معبری که باز میشد، مادری که آب می‌شد و چشم بر در دوخت تا مگر تکه‌استخوانی از پسرش را، باد از سیم‌خاردار پس بگیرد و قرار را بر چشم‌های فرسوده‌اش برگرداند! عشق را در چین و چروک پیشانی پدری دیدم که غم هجران عزیز جوانش‌را به حسین علیه‌السلام گفت که داغ جوان دیده است و دیگر کمر راست نکرد. معنای عشق را می‌جویی؟ خون این یگانه مردان روزگار صدها هزار تفسیر بر آن زده‌است. و چه کوته نظرند آنان که چشمشان جز ظاهر این دنیای پست را نمی‌بیند، و زبانشان جز بر طغیان هزلیات گشوده نمیشود! عشق را نه در فهرست صد فیلم و سریال درام برتر سینمای جهان دیدم و نه در بوسه‌های پنهانی تازه جوانان! عشق‌را در پیشانی سوخته‌ی مردان و زنانی دیدم که دنیا را برای اهلش گذاشتند و راهیِ شهر به شهر و روستا به روستای این دیار خاکی شدند، تا دست بگیرند از زندگی بر باد رفته‌ی مرد سیل‌زده! عشق‌را دیدم، هرجا ردپایی از یافتم! نشانشان را از عطر حسین بگیر، که ذوب شده‌اند در این کهشکان و تاریخ را به قبضه‌ی سلاح ایمانشان فتح کرده‌اند. و چه خوش گفت پیر ما، که راه را با این ستاره‌ها میتوان پیداکرد...
-چشم‌هایم ... منّتِ اشک را می‌کشند بلکه نگاهت به نگاه‌شان بیفتد! -دست‌هایم ... روی کیبورد نشسته و ... دائما اسم‌ تو را تکرار می‌کنند بلکه دست‌‌گیرشان شوی! -دهانم ... نام تو را آه می‌کشد.. بلکه نفسی تو هم صدایم کنی! -گوش‌هایم ... پُر شده از نوایِ محزونِ غریبیِ تو ... بلکه تو را بشنوند! -بینی‌م ... سرشارِ عطرِ تربت توست... بلکه بویِ تو به مشامش برسد! -استخوان‌هایم... دارند از هم می‌پاشند... بلکه بغل‌شان کنی! -قلبم ... دارد خودش را به در و دیوار می‌کوبد بلکه دست بگذاری و ... آرامش کنی! -خودم ... چراغ‌ها را خاموش کردم.. چشم‌هایِ اشکی‌م را بسته‌ام.. هندزفری گذاشتم و ... ذکرِ اسم تو را پلی کردم... تا هیچ صدایی جز اسم تو را نشنوم.. دست‌هایم تسبیحِ تربتت را محکم گرفته‌اند.‌. اسم تو را آه ‌می‌کشم و ... هم‌زمان با هرنفس عطرِ خاكِ تربتت را استشمام می‌کنم... قلبم دارد محکم‌تر صدایت می‌کند استخوان‌هایم تمثالت را به آغوش کشیده‌ند.. -قلبم ... قلبم رو به احتضاره حسین جان! به فریادم برس! 💔