eitaa logo
ایران جوان بمان
6.4هزار دنبال‌کننده
941 عکس
640 ویدیو
13 فایل
🔹محتوای ویژه فرزندآوری و جمعیت، ازدواج، همسرداری، تربیت فرزند و.. ایتا | روبیکا | آپارات 🆔 @iranjavanbeman_ir 🌐 iranjavanbeman.ir 👤ادمین: @admin_ijb
مشاهده در ایتا
دانلود
ایران جوان بمان
‌همه ما سهمی تو قصه‌های روزی الهی داریم؛ قصه تو منتظره شنیده بشه! حتماً توی روایات دیدی یا شنیدی که
ان شاء الله از امروز خاطرات ارسالی شما توی کانال قرار میگیره . فقط ۲ نکته! اول اینکه در ارسال مطالب شما سعی میشه حداکثر امانت حفظ بشه و فقط ویرایش‌های ضروری یا حذف اطلاعات شخصی شما انجام میشه . بنا بر این نشر خاطرات اعضای کانال به هیچ عنوان به معنی تایید محتوای اونها نیست . دوم اینکه بعضی از خاطرات از مسابقه قبلی منتشر نشده بود که سعی میکنیم گلچین اونها هم منتشر بشه . میتونید خاطرات این مسابقه رو با هشتگ جستجو و مشاهده کنید .
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 سلام علیکم من ۱۹ سال وهمسرم ۲۰ سال داشتیم که اقامون اومد خواستگاری با جیب خالی😄. یعنی خالی به معنای واقعی کلمه.به حدی که خودشون هم چون پدر نداشتن مستاجربودن. ولی ما که وضع مالیمون خوب بود باچنددهنه مغازه که پدرم داشتن. اولش پدرم کمی سختگیری کرد ولی بعدش به عقدما راضی شد. همسرم یه حلقه ۱۸۰ تومنی واسم خرید وبا یکی دوتیکه لباس این شد کل خرید عقدمون😊من وشوهرم از قبل هیچ وقت همدیگرو ندیده بودیم.فقط تو خواستگاری دیدیم.ولی بسیار مرد زندگی ومتعهد ومسولیت پذیر وباجربزه وبا اخلاق بودن طلبه بود وبا شهریه ۴۰۰ تومانی که خیلی بالاهم گفتم شایدم کمتربود .با چشم پوشی از تجملات وسایل اصلی زندگی رو با وام ازدواج که اون موقع ۳ ملیون بود خریدیم و زندگیمونو با سادگی شروع کردیم.یه خونه کوچک وزیرزمین اجاره کردیم اونم با پول پیشی که همسرم ازدوستش قرض کرد.جهازمو چیدیم و یه عروسی با ۴۰ ۵۰نفر از فامیلا گرفتیم .خرید عروسیم هم شد چنتا تیکه لباس خیلی خیلی ساده وارزان حتی ماشین عروس که قرضی بود گل نزدیم ارایشگاه هم چون خواهرم بود رایگان شد برام. حتی طلاهای عروسیم قرضی بود😂 ولی همون ماه های اول قرضمون رو دادیم وهمسرم طلا واسم خرید البته خیلی قناعت کردم و از خیلی حسرت ها وارزوها ودلم میخاد ها گذشتم . بعد ۳ سال که صاحب فرزندشدم شوهرم طلبه بود ودرس میخوند وهیچ کار ودرامدی نداشتیم بعدچندسال زندگی شهریه همسرم از ۳۰۰ ۴۰۰ شده بود ۶۰۰ ۷۰۰ تومن در سال های ۹۵ ۹۶. فقط تونستیم با قناعت پس انداز کنیم و با فروش طلا از پیاده به خرید موتور وبعد خرید ماشین ساینا صفر از کارخانه زندگیم واقعا زیرورو شد و تونستیم ماشین خوب و پس اندازو... داشته باشیم الان هم مستاجریم و همان رویه ساده زیستی و قناعت پیشه زندگی مون هست. ولی با این تفاوت که الحمدلله زندگیم ارام وخوش و با رفاه نسبتا بهتری به اوایل زندگیمون هست و هیچ وقت از کسی قرض نگرفتیم و وبا اینکه اول زندگی شوهرم حتی هزار تومن پس انداز نداشت الان خیلی راضی ام وبدون کمک هیچ کسی زندگیمون سروسامان پیدا کرد وهیچ وقت لنگ پول نیستیم هیچ وقت هم از کسی قرض نمیکنیم ونکردیم الحمدلله به لطف خدا واهل بیت .خیلی وقتا برامون معجزه شده طوریکه خودمون هم باورنمیکنیم. و خدا همیشه هوای همه مونو داره به شرطی که ما هم به یادش باشیم وتوکل کنیم فقط فقط به خودش . موفق وسربلند باشید...🌹 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 سلام سال ۱۴۰۱بود خیلی دلم بچه میخواست سه تا داشتیم دیگه شوهرم راضی نمیشد به بچه بعدی 😔 بچه آخرم ۵سالش بود دوتا پسر داشتیم یدونه دختر،همش میگفتم دخترم گناه داره آینده که من نباشم باکی درد دل کنه باید یه آبجی داشته باشه، تابستون رفتیم حرم امام رضا تولد پدرشون امام کاظم بود گفتم آقا بشما میگن باب الحوائج شوهرمو راضی کن،همین امسال تا سال تموم نشده من باردارشم من دلم بچه میخواد،احساس میکردم جوابمو دادن گذشت تا ایام تولد حضرت زهرا بود شب دلم شکسته بود وضو گرفتم از خانم خواستم بهم بچه بده تا بشه سرباز امام زمان گفتم بی بی اگه بهم دختر بدین اسمشو میزارم خدیجه اگه پسربدین اسمشو میزارم محمد سبحان،همون شب حاجتمو داد بی بی😊 یمدت گذشت تست زدم مثبت بود بشوهرم گفتم،گفتش باید سقط کنیم من خندم گرفته بود گفتم مگه من قبول میکنم میخوای سرباز آقا رو از بین ببری به مادر شوهرم گفتم،گفتش مگه دیوونه شده،ماه حرام کار حرام انجام بدین اونم دوتا،گفتم چی دوتا😳،گفتش آره سر نماز بودم بهم گفتن شما دوقلو دار شدین(مادرشوهرم خواهرشهیده این چیزا براش زیاد اتفاق میفته)،من بشوهرم گفتم ،گفتش آره خودمم می‌دونم این دفعه دوقلو هستن😊 دیگه شوهرم راضی شد و پذیرفت☺️ هفت هفته بودم که رفتم سونو دکتر گفت خانم شما دو قلو بارداری وای قابل درک نیست لذت و خوشحالیش😭 گفتش دور یکی از جنین ها لخته های خون زیاد هستش شاید یکیشون سقط بشه ولی من اصلآ استرس نداشتم چون این محبت رو از بی بی داشتم مطمئن بودم خودشون نگهدارشون هستن☺️ مشکلات زیاد داشتم بارداری سختی بود حتی تو آی سی یو هم بستری شدم ولی استرس نداشتم چون پشتم به خانم حضرت زهرا حسابی گرم بود(بارداریهای دیگم هرچند یکی بود ولی فوق العاده استرس داشتم اگه بچه یکساعت تکون نمی‌خورد دیوونه میشدم) بهرحال الان دوقلوهای ما نزدیک دوسالشونه خدیجه و محمد سبحان ، با اومدنشون زندگیمون از این رو به اون رو شد روزی به خونمون سرازیر شد به معنی واقعی شوهرم دیوونه وار دوستشون داره اینم قصه ی دوقلوهای سرباز امام زمان بنده بمعنی واقعی اینو درک کردم که هیچ بهونه ای نمیشه اورد برای بچه دار نشدن فقط کافیه توکل کنیم و توسل خودشون همچی رو درست میکنن 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 من هیأت علمی علوم پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی تبریز هستم پدر بزرگم خدا بیامرز خاطره شیرینی درباره اینکه روزی دست خداست برام تعریف کرده بود که همیشه در ذهنم هست و خدمتتون تعریف می کنم بسم الله الرحمن الرحیم پدر بزرگم کشاورز بودن و هر روز صبح بقچه غذاشون را مادرشون آماده می کرده و برای کار . راهی مزرعه می شدن روزی با مادرشون در مورد این که روزی دست خداست بحث می کنن مادرشون می گن روزی شما چیزی هست که من در داخل بقچه تون می گذارم و شما می برین پدر بزرگ می گن نه اینطور نیست روزی من چیزی هست که خدای من اراده کرده اونروز به من برسه بحث طولانی میشه مادر پدر بزرگم که اسمشون علی بوده روبه پدر بزرگم می گن علی من امروز تصمیم دارم شما فقط نان خالی ببرین مزرعه پدر بزرگ اعتراضی نمی کنن و می گن هیچ اشکالی نداره روزی هر چی که خدا تعیین کرده خواهد بود پدر بزرگ بقچه نان خالی را صبح زود برمیدارن و راهی مزرعه میشن بعد از حرکت پدر بزرگ به سمت مزرعه مادرشون ناراحت میشن که این چه کاری بود من کردم چرا بحث الکی کردم و با نان خالی راهی مزرعه کردم و خلاصه پشیمان می شن و دنبال پدر بزرگ راه میفتن تا خورشی هم به پدربزرگم برسونن دنبال پدر بزرگم راه می افتن کمی جلوتر می بینن یکی از همسایه ها. پدر بزرگم را صدا کرد و گفت: مشد علی سلامچه خوب شد دیدمت . عسل خییییلی خوبی خریدم . چون خاطرت پیشم خیییلی عزیزه یک سهم برای شما کنار گذاشتم و... و کاسه پر از عسلی را به پدر بزرگ هدیه می کنن پدر بزرگ خوشحال میشنبرمی گردن سمت خونه که به مادرشون بگن روزی امروز من نان و عسل هست نه نان خالی! و.... مادرشون رو می بینن که پشت سر پدر بزرگ راه افتاده بودن تا خورشی براشون ببرن و پدر بزرگ مجبور نباشن نان خالی بخورن خلاصه 🌸🌸🌸 اون روز سفره پدر بزرگ مهربان و مومن من رنگین تر از روزهای قبل شده بود و مادرشون تایید کرده بود که بله حتما روزی همه مون دست خود خداست 🌸🌸🌸 خدا همه رفتگانمون رو بیامرزه که با مهربانی هاشون . مهربانی خدا را برای ما معنی کردن 🌸🌸🌸از مطالب خوب و مفید کانالتون سپاسگزارم 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 سلام شاید این خاطره به نظرتون نتیجه ای نداشته باشه فعلا ولی خب نظر من اینطور نیست اول از خودم براتون بگم که من 22 سالمه و از نظر پزشکی معلول به حساب میام ،به دلیل مشکلات بینایی و غیره... تا چند سال پیش برای افرادی مثل خودم ازدواج رو محال میدیدم با این فرض که تو این وضع بد اقتصاد جامعه و گرون بودن لوازم وتجملات بعضی از ادمای عادی فامیلمون هم نتونستن ازدواج کنند چه برسه به من که معلولیتم قوز بالا قوزه و کسی پیدا نمیشه که منو با این مشکلاتم قبول کنه و بجز این مشکلات ، مشکلات بقیه هم شامل من میشه که تو خطای بالایی به نمونه هاش اشاره کردم. بجز اون وقتی میومدم به افرادی که مشکل جسمی منو داشتن نگاه میکردم میدیدم که ببینم اونا در چه حالی ان اکثریت یا حتی شاید همه اونا ادمای افسرده و مجرد و سن بالان که امیدشونو کامل از دست دادن منم امیدمو از دست دادم و منتظر بودم که عاقبت منم مثل بقیه بشه ولی سال 1400 علارغم همه سختی ها و مشکلات دید منو به خیلی چیزا عوض کرد ، البته خود سال که نمیتونه ادمو عوض کنه ،کتابایی که امیخونه حرفایی که میشنوه با افرادی که اشنا میشه و به طور خلاصه بخوام بگم توفیقی که نصیب ادم میشه دید ادمو نه تنها ازدواج بلکه به خیلی چیزا عوض میکنه من جدید وقتی که چشمم میوفته به اون ایه های قرآن که خدا به ادم میگه که رزق و روزی باخودشه و نباید انقد ماها نگرانش باشیم و توصیه های اولیای خدا به ازدواج و فرزند اوری یا رزق و روزی که این اتفاقا با خودشون میاره دلیلی نمیبینم برای تعلل و،من تمام تلاشمو میکنم و هرچی دارم میزارم وسط بقیش نیازی به نگرانی نیست (چون به یه قابل اعتماد میسپرمشون) این میشه که من خجالتی خیلی راحت بلند میشم میرم به مادر گرامی میگم : مامان عزیزم دیدگاه من به کلی عوض شده راجب به ازدواج و دنبال باشین برای موردی که مثل خودمون زیبایی رو تو سادگی ببینن و اون طرف بتونه تا حدودی مشکلای منو قبول کنه که با توکل به خدا زودتر نصف دینمو کامل کنم . منم میرم دنبال یک شغل که حداقل درامدی داشته باشم با معیارهای انتخاب شغل ساده تر و در مورد شخص مقابلمم معیار اصلیمم بعتقاداتشه و اینکه اونم با شروع زندگی ساده مشکلی نداشته باشه. شاید بنظرتون یکم داستان غیر واقعی بیاد ولی اگه شمام با این عینکی که من زدم به مسائل نگاه کنین به همین راحتیه . داستان من همینجا تموم میشه و شاید خلاف انتظارتون نیومدم بگم که اره من با همه این مشکلا ازدواج کردم و زندگی خوبی دارم و فلان... همونطور که اول گفتم شاید بنظرتون داستان بی نتیجه باشه و بقول امروزیا پایانش باز باشه ولی برای من اینطور نیست ، به نظر من وقتی ادم تموم چیزی که داره رو بزاره وسط و بقیه شو بسپره به خدا اون کار انجام شدست. امیدوارم شمام توفیق داشتن عینکای قشنگ تری داشته باشین به قول یه دوستی ، دست علی یارتون خدانگهدارتون.❤️ 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 من و همسرم سال 93 باهم ازدواج کردیم تقریبا از نظر مالی همسرم صفر بود،منم مادیات جزو معیارهام نبود همینکه شخصیت و اعتقادات همسرم و اینکه جنم کارکردن داشت رو دیدم پسندیدم 😍،بعد از عروسی همسرم برای کار رفتن نجف اشرف چندماهی اونجا بودن و سعی کردیم پول پس انداز کنیم تا بتونیم یه کسب و کار برای خودمون ایجاد کنیم به قولی کارآفرین بشیم ولی نشد و یه حادثه برای من پیش اومد و همه پس اندازمون رفت.🤕🤦 همسرم هم دیگه عراق نرفت و یه مدت دنبال کارگشت تا بالاخره توی یه شرکت مشغول به کار شد منتهی حدود هفت ماه حقوق نداشت ،این مدت منم با خیاطی و گلدوزی یه درآمد ناچیز داشتم که گاهی قسطهامون رو باهاش پرداخت میکردیم .توی همین شرایط بودیم که یه پیشنهاد از طرف یه دوست یه راه جدید پیش روی ما باز کرد ،من دوران مجردی معرق مشبک چوب کار میکردم و گاهی اوقات کارهام رو میبردم و به استادی که توی شهرمون بود نشون میدادم و همین باعث دوستی کاری ما شد بعد از ازدواج همسرم رو هم با جناب استاد آشنا کردم ،ایشون پیشنهاد دادن که ساخت جعبه های چوبی رو شروع کنیم چون توی منطقه خیلی کمه ،همسرم پیشنهاد رو توی هوا قاپید و از فرداش من کار با اره مویی و برش چوب رو به ایشون یاد دادم و استارت کار ما زده شد ،🪵🪚 خلاصه که سرتون رو درد نیارم ما هرماه بخشی از درآمدمون رو میدادیم و ابزار و وسایل مختلف میخریدیم برای کارگاه کوچک نجاریمون که گوشه آشپزخونه بود . بعد یه مدت کارگاه رو آوردیم داخل شهر و بعد با خرید تجهیزات بیشتر و گرفتن سفارشات کارگاهمون بزرگتر کردیم منتهی هنوز به درآمد کافی و به قولی به سوددهی درست نرسیده بودیم ،یه روز به این نتیجه رسیدیم که برای گرفتن نتیجه بهتر باید همه تمرکزمون رو بذاریم روی کارگاه پس با شرکت تسویه کردیم و تا مدتی حقوق بیکاری میگرفتیم تا بتونیم کارگاه رو به درآمد برسونیم ،همین روزا بود که کل خانواده کرونا گرفتیم ،ما از اول زندگی طبقه پایین خونه پدرم ساکن بودیم و حالا همه باهم کرونا گرفتیم ،پدرم بیمارستان بستری شدن و خودمون هم حال خوبی نداشتیم حتی پسر چندماهمون هم درگیر بود باهمه این شرایط من و همسرم سعی کردیم همه چیز رو مدیریت کنیم و هم به پدرم رسیدگی کنیم و هم به امور خونه و مادرم و پسرم ،حدود یک ماه همسرم نتونست بره کارگاه و ما فقط درآمد ناچیز اداره کار رو داشتیم موعد چکمون رسیده بود و ما دستمون خالی بود و کاسه چه کنم دستمون گرفته بودیم که یباره یه نفر از اون سر دنیا پیام داد که من فلان محصولتون رو میخوام آماده دارید ماهم از قضا تعداد زیادی موجود داشتیم و پول فروششون دقیقا معادل رقم چکمون بود من طول زندگیم بارها لطف و عنایت خدا و دیده بودم ولی ایندفعه خیلی خیلی واضح بود 😍😭 چکمون پاس شده بود ولی ما واقعا تو شرایط مالی جالبی نبودیم و خب واقعا کارگاهمون هم فعلا نمیتونست هزینه های خانواده رو تامین کنه ،هنوز پدرم بیمارستان بستری بودن و من و همسرم ذهنمون به شدت درگیر مسائل مالی زندگی بود که یه روز همسرم از بیمارستان تماس گرفت و گفت که از برق منطقه ای تماس گرفتن که شما چندسال قبل آزمون شرکت کردید و مصاحبه هم قبول شدید میاید سرکار یا نه ؟ من تا شنیدم گفتم قبول کن ،همسرم گفت باید بریم شهر زادگاهم زندگی کنیم مشکلی نداری؟ گفتم تو قبول کن حالا در مورد محل زندگی صحبت میکنیم و من برای بار دوم در عرض کمتر ازیک هفته شاهد لطف و عنایت خدا بودم و همیشه میگم این پاداش محبت بی چون و چرای همسرم به پدر و مادرم و حتی عموی من بود که توی بیمارستان بستری بودن ،چون بی منت و خالصانه و بهتر از پسر خودشون بهشون رسیدگی کرد خداهم بهمون لطف کرد و این شغل رو سرراهمون قرار داد . امروز ما پولدار نیستیم ولی کارگاهمون به درآمد رسیده و تونستیم تجهیزات به روزتر براش بخریم و محصولاتمون کیفیت عالی دارن و بواسطه شغل دومی که داریم میگم شاید هنوز مستاجر باشیم ولی بالاخره یه اب باریکه ای توی خونمون میاد و خداروشکر دغدغه معیشت نداریم و گاهی میتونیم به دیگران هم کمک کنیم .همه اینارو گفتم که بگم من با تمام وجودم معجزه آسمانها و زمین رو توی زندگیم حس کردم ،هرجا غر زدم زمین خوردم و هرجا شکر نعمت به جا آوردم پرواز کردم به آسمان. شاکر باشیم و راضی و به رضای الهی 😊 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯