حساب و کتاب مال و اموالش را ثبت میکرد برای حساب سال..
با اینکه مستأجر بود و اوایل زندگی حقوق هم کم بود، اما دفترچهی خمسی تهیه کرد. شهریور که میشد، میرفتیم برای خمس...
#شهید_محمد_غفاری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
میگفت:
صد رکعت نماز بخون،
صدتا کار خوب انجام بده؛
ولی کسی نتونه باهات حرف بزنه اخلاق
نداشته باشی، به هیچ دردی نمیخوره!
مؤمن باید شاد باشه!
اخلاق خوب داشته باشه!
#شهید_محمدهادی_امینی🌷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
مےگفت:وقتےاستغفارمےڪنیم
حواسموݧباشہبراےچےاستغفارمےڪنیم
باتوجہباشہ...آنقدربایداݪتماسڪنیم
واݪتجاطلببخششڪنیمتاخداوندبپذیره
حرفاشخیلےبہدݪمےنشست✨
چوݧازعمقجانشبرمیومد...گاهےمیگفت:
یا أَبانا إِستغفرلنا ذنوبنا إِنا کنا خاطئیݧ
#شهیدنویدصفری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید #حسینعلی_جاودان_فر
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
همسرشمیگفت:
وقتایےڪہناراحتبودمبااینڪہ
سرشدادمےزدممےگفت
-جاندلهادے....؟
چندهفتہبیشترازشهادتشنگذشتہبود
یهشبڪ ِخیلیدلمگرفتہبود
قلموڪاغذبرداشتمشرو؏ڪردم
بهنوشتن...ازدلتنگمگفتم...
ازعذابنبودنشبراشنوشتم،هادے...
فقطیهبار....
فقطیهباردیگہبگوجاندلهادے....💔
نامہروتازدموگذاشتمرومیزخوابیدم....
بعدشهادتشبهترینخوابےبودڪ ِمیشد
ازشببینم...دیدمش...صداشڪردم...
بهترینجوابےڪ ِمیشدازشبشنوم...
-جاندلهادے...؟
چیهفاطمہ؟
چرااینقدربےتابےمےڪنے...؟🙂💔
توجاتپیشخودمہشفاعتشدهای
-شهیدهادۍشجاع🌷
#شهیدانه🌷🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
🌷 #شهید #حسن_باقری
خودمان را برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میکردیم. حسن باقری به من گفت: بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم.
در بین اسرایی که چند شب پیش گرفته بودیم، سه نفر از فرماندهان عراقی به چشم میخوردند و حسن میخواست بداند عراق در مورد منطقهای که ما برای عملیات انتخاب کردهایم، چگونه فکر میکند. او حتی در انتخاب اسیر نیز دقت میکرد. به هر حال، بازجویی را آغاز کردیم. آن شب بازجویی به درازا کشید و تا ساعت یک بامداد به طول انجامید. من خسته شده بودم. به او گفتم: حسن! چقدر از اینها سوال میکنی؟ مگه میخوای آموزش ببینی؟ گفت: چه اشکالی داره؟ ما باید از اینها اطلاعات بگیریم. خستگی شدیدا بر من غلبه کرده بود. جالب اینکه در آن لحظات، من به علت خستگی در ترجمهی سوالی که او گفته بود، اشتباه کردم و او با اینکه هنوز به زبان عربی تسلط نداشت، به من گفت: شما در سوال کردن اشتباه کردی؟ سوالت رو درست بپرس.
آنقدر دقیق و نکتهسنج بود که حتی اشتباهات سوالات عربی را نیز میفهمید.
وقتی دید که من دیگر نمیتوانم ادامه دهم، گفت: شما برو استراحت کن. من هم رفتم و از خستگی نفهمیدم که کی خوابم برد. در یک لحظه از خواب پریدم. نگاهی به دور و برم انداختم و با کمال تعجب دیدم که حسن هنوز مشغول بازجویی از اسراست و دست و پا شکسته، از آنها سوال میکرد و جواب میگرفت.
به نقل از کتاب #من_اینجا_نمیمانم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam