eitaa logo
ایران وطنم جان و تنم
136 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
4 فایل
#یا_امام_رضا❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مدافع حرم حامد جوانی که بدون ۲ دست و ۲ چشم به شهادت رسید در وصیت‌نامه خود نوشته بود: آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از حرم اهل بیت به شهادت برسم شهدا رایادکنیم با ذکر صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🕊🕊
🔹خیلی اهل شوخی و خنده بود. با هر قشری، از هر سنی ارتباط برقرار می کرد و برای ارتباط بهتر، نسبت به سن و موقعیت افراد رفتار می کرد. و همیشه هم خنده به لب داشت که امروز با اون لبخند ها و شوخی ها تصویر ها و خاطرات زیبایی تو ذهن خانواده و دوستانش نقش زده. 🔸پسرم حامد رفتارش طوری بود که اگر از کسی کدورت یا ناراحتی داشت سعی میکرد با خوبی و خنده مشکلش رو حل کنه. ولی یه خط قرمزی داشت، ولایت فقیه. به ولایت که میرسید می گفت منطقه ی ممنوعه است. 🔹یه دوستی داشتیم که با همه شوخی میکرد یک بار به شوخی بحثی کرد، که دیدم حامد کشیدش کنار. و با جدیت گفت: با هرکسی دوست داری شوخی کن، با خونواده م، خودم، دوستام ولی یادت باشه حق نداری با رهبری شوخی بکنی به این نقطه که میرسی باید خط قرمز بکشی. 🔸عاشق رهبر بود، و همیشه در تعریف و صحبت از دیدارهای رهبریش، از عظمت و هیبت آقا صحبت می کرد ورد زبانش در این چند وقته اخیر شده بود «که میروم تا اشک در چشمان رهبرم جمع نشود» ✍به روایت مادر شهید 🌷 ولادت : ۱۳۶۹/۸/۲۶ تبریز شهادت : ۱۳۹۴/۴/۴ لاذقیه ، سوریه ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐  ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
⊰•🕊🍃•⊱ مشگل گشایی شهید از مردم پدر شهید میگوید: از زمان تشییع جنازه تا کنون بیش از ۷۰۰ نفر به منزلمان آمده اند و بدهی هایشان را تسویه کردند از این همه بدهی تعجب کردم و با یکی از دوستانش در پادگان صحبت کردم تا بپرسم در مقابل این همه طلب آیا سعید به کسی مقروض نبوده؟ که جوابشان منفی بود گفتند هرکسی در پادگان غصه ای داشت با سعید دردو دل میکرد و اگر کسی نیز توداری میکرد سعید از چهره اش غصه اش را میفهمید و در صورت نیاز سعی در رفعش میکرد، سعید پدرانه رفتار میکرد. ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ با همراه باشید 🌹 ⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱ @canale_komail
●امیدی به زنده موندن نداشتیم، مرگ را می دیدیم بچه هاتوسط بیسیم شهادتنامه خودرامی گفتندویک نفر پشت بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه هامیخواستند شلیک کنند، گفتم: ماکه رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چندتاازآنهارابزنیم، بعدبمیریم. ●تانک هاهمه طرف رامی زدندوپیش می‌آمدند. بارسیدن آنهابه فاصله 150 متری دستورآتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم. ●بابلندشدن ازگودال، اولین تانک رابچه هازدند. دومی درحال عقب نشینی بود که به دیواریکی ازمنازل بندربرخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. بامشاهده عقب نشینی تانک، بلندشدم ودادزدم:اللّٰه اکبر، اللّٰه اکبر... حمله کنید، که دشمن پابه فرارگذاشته بود. راوی:خودشهید هفتم مهرماه روز عروج خونین سرداری است که به گفته خیلی‌ها اگر نبود شاید خرمشهر به همین سادگی‌ها آزاد نمی‌شد. ●➼‌┅═❧═┅┅─── 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
⊰•🕊🍃•⊱ روایت شجاعت شهیدی که آمریکایی‌ها بدنش را با میخ‌های آهنین سوراخ کردند ۱۶ مهر ماه سال روز شهادت یکی از بزرگ مردان این سرزمین است که در دوره دفاع مقدس، با رشادتی ستودنی، نیرو‌های مزدور را به آزردگی آورده بود. شهید نادر مهدوی فرمانده ناو گروه‌های قرارگاه نوح نبی (ع) سپاه پاسداران بود. در ۱۳۶۶، آغاز اولین دور از جنگ‌های دریایی میان نیرو‌های نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود که در ادبیات سیاسی به نام جنگ اول نفت‌کش‌ها شناخته می‌شود. روش عملیاتی نیرو‌های ایرانی بر استفاده از قایق‌های کوچک تندرو موسوم به عاشورا و طارق بود. ناکامی در حمله به بندر نفتی راس الخفجی و عملیات موفق سرنگون ساختن هلیکوپتر‌های نیروی دریایی آمریکا بود که توسط ناو‌گروه‌های قرارگاه نوح نبی (ع) به فرماندهی نقطه اوج این جنگ بود که به اجرا درآمد. شهید نادر مهدوی پس از اسارت بر عرشه ناو آمریکایی یو. اس. اس. چندلر USS Chandler، آماج شکنجه‌های بسیار سخت و توان‌سوز سربازان آمریکایی قرار گرفت و سینه‌های او را با میخ‌های بلند آهنین سوراخ کردند. وی پس از اصابت تیر‌هایی به بازو، قلب و پیشانی به شهادت می‌رسد و پس از شهادت پیکر مطهر شهید نادر مهدوی با دست‌های بسته به نیرو‌های ایران تحویل داده شد. 🕊 🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود. یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟ ● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد... ● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم. ● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد. ✍به روایت مادر بزرگوار شهید 🌷 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🥀🕊 🌾بعضی از روزها که با سرویس به پادگان می رفتیم در کنار صندلی شهید محمد زهره وند می نشستم،می دیدم که او خم شده کتابی در دست گرفته و زمزمه می کند.زمزمه های محمد که به گوشم می رسید،می فهمیدم که زیارت عاشورا می خواند و من هم در کنارش آرام با او زمزمه می کردم.محمد میگفت: امروز  توفیق نداشتم بعد از نماز صبح زیارت عاشورا بخونم.در ماموریت هایی که با هم بودیم هیچ وقت بعد از نماز صبح زیارت عاشورایش ترک نمی شد خودش روضه می خواند و دل شکسته  برای مظلومیت اهل بیت پیامبر آرام اشک می ریخت.😭 💐در ماموریت سوریه،اولین شبی که به الحویز رسیدیم تقریبا نیمه شب بود همه خسته در گوشه ای به خواب رفتند.پاسی از شب نگذشته بود که صدای زیارت عاشورای محمد بلند شد زمزمه می کرد  و اشک می ریخت همین زیارت ها و روضه خوانی یک نفره محمد بود که او را از ما جدا کرد. ✍به نقل از:همرزم شهید 🥀🕊دلاوری که شبـی اقتدا بہ مولا کرد قسم به عشـق ؛ که در زینبیه غوغا کرد ... 🌹 وند 🕊 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
▫️شهید در سال ۱۳۲۴ در شهر متولد شد. در سال ۱۳۴۶ نیز برای طی دوره مقدماتی خلبانی وارد شد. دوره مقدماتی پرواز غفور در تهران دو سال به طول انجامید. ▫️در سال ۱۳۴۸ به همراه دومین گروه دانشجویان اعزامی، به آمریکا سفر کرد تا دوره تکمیلی خلبانی خود را در این کشور سپری کند. غفور در طول خدمت خود،سه دوره به آمریکا سفر کرد. ▫️پرواز‌های او با مهارت مثال زدنی انجام می‌پذیرفت به شکلی که بار‌ها توانست از استادان خود پیشی بگیرد و توانمندی خود را در هدایت هواپیما به رخ استادان آمریکایی بکشد. ▫️۱۷ آبان‌ماه ۱۳۵۹ در بازگشت از عملیات ،مورد اصابت موشک عراقی ها قرار گرفت و به شهادت رسید. ▫️پیکر پاک شهید خلبان جدی از بوشهر به تهران و از آنجا با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به تبریز منتقل شد و آنجا بود که وصیت آن شهید بزرگوار خوانده شد که در قسمتی از آن نوشته شده بود: . 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🌷🌷🕊🥀🥀🕊🌹🌹 📸 میلیاردری که شد...❗ 🌾غائله سوریه و جسارت به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها که راه افتاد، کار و زندگی‌اش را رها کرد و چسبید به جنگ و جبهه؛ 🌴 قابل توجه و کسب و کار پر رونقی هم داشت،اما شهید حبیب بدوی خیلی ساده از همه دلخوشی‌ های دنیا دل کند و رفت تا به آرزویش یعنی شهادت برسد ... 💐عشق و علاقۀ حاج حبیب بدوی به جهاد و حماسه از دوران دفاع مقدس شروع شد؛آن وقت‌ها سن و سالی نداشت. 🌷بعد از پایان جنگ مشغول زندگی خودش بود تا شروع درگیر‌های سوریه که دوباره راهی میدان نبرد شد.آنهم نه یکبار و دوبار.حاجی در اعزام پنجمش به شهادت رسید و به برادرش که از شهدای عملیات مرصاد بود،ملحق شد. 🔹مردان خدا پردهٔ پندار دریدند 🔹یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند 🌷دل مـا ... تنگِ همین یڪ لبخنـد و تو در خنده مستانه خود می‌گذری نوش جـانـت ، امّــا ... گاه‌گاهی به دل خسته ما هم‌ نظری ...❤️ 🥀 🕊 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam🌼
بهشتی که قبل از شهادتش دید 🔹حمیدرضا مقدم‌فر، همرزم شهید نقل می‌کند: یک هفته قبل از شهادتش گفت: خواب دیدم مردم، من را داخل قبر گذاشتند، یک‌ دفعه نگاه کردم، تاریکی محض همه اطراف من را گرفته بود. تمام بدن من می‌لرزید. دیدم ملائک سؤال و جواب آمدند، در همان فضای تاریک و رعب‌انگیز به من گفتند: چه چیزی با خودت آورده‌ای از آن دنیا؟ ▫️من فکر کردم که حالا چه باید به این‌ها بگویم که نجات پیدا کنم. می‌لرزیدم و تعریف هم که می‌کرد با همین تعابیر. می‌گفت: فکر کردم بگویم، من جنگ رفتم، خب! پاسدار بودی، وظیفه و تکلیفت بوده که باید برای امنیت مردم کار می‌کردی. فلان خدمت را انجام دادم، خیریه داشتم، چه و چه و همین‌طور به یادم آمد که کارهای خوب من این‌ها بوده، دیدم که هر چه فکر کردم، وظیفه بوده، موشک درست کردم، وظیفه بوده، پاسدار این انقلاب بودی، وظیفه‌ات بوده از امنیت مردم دفاع کنی و موشک درست کنی. ▫️دیدم خدایا من هیچ‌ چیز ندارم، چه بگویم. یک‌ دفعه به ذهنم رسید که بگویم من هیأت می‌روم و برای (ع) اشک می‌ریزم، در روضه‌ها شرکت می‌کنم، برای (س) اشک می‌ریزم، من خیلی حضرت زهرا (س) را دوست دارم. ▫️می‌گفت تا این‌ها را گفتم، این‌ها به زبانم آمد، یک‌ دفعه نگاه کردم، این تاریکی محض تبدیل شد به یک خرمی و نور و یک بهشتی را مقابل خود دیدم. 🌹 🕊 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 ✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨ ✍📃 💐 🌷سه چهار ساعت قبل از زمان شهادت، با شهید مرتضی ناهار خوردیم و داشتیم استراحت می کردیم. همین جوری دراز کشیده بودیم، یک پتوهم کشیده بودیم روی دو تا مون. به شهید مرتضی گفتم: مرتضی من خیلی دوست دارم جانباز مدافع حرم باشم. 🌹شهید مرتضی گفت: نه بابا جانباز مانباز رو ول کن یا شهادت یا هیچی! 💠گفتم : نه بابا من سه تا بچه دارم اینهارا کی بزرگ کند؟ گفتم من دوست  دارم جانباز بشم. مرتضی گفت : فقط شهادت. یعنی همان شد همان چیزی که می خواستيم ...🕊😔 ✏️:همرزم شهيد 🥀نام را گمنـام‌تر ڪن رو سفیـدت می‌ڪند عاشق زهرا (س) شوی ؛ آخـر شهیـدت می‌ڪنـد ...🕊 📖ڪلام شهید : 🌹اگر پیڪرم برگشت ... دوســت دارم سنگ قبری برایم نگذارند برایم سخـت است سنگ مزار داشته باشم و حضرت زهرا بی‌نشان باشند.🕊 💐ولادت : ۱۳٦٦/۱۲/۰۹ تهران 🌷شهادت: ۱۳۹٦/۰۸/۲۳ دیرالزور سوریه(البوکمال) 🥀 🕊 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🌷🕊 🌴پدر شهید نقل می‌کند:در یکی از عملیات های مهم برای مقابله با تروریست‌ ها اگر ستّار حضور نداشت، بدون تردید یکی از حسّاس‌ترین شهرهای سوریه سقوط می‌کرد و تبعات آن بسیار سنگین می‌بود. 🌾یکی دیگر از کارهای شهید عباسی این است که یکی از ژنرالهای عراق به او می‌گوید«شما به ما بپیوندید و هر مقام و درجه و پولی بخواهید،به شما می‌دهیم که پیش ما باشید و به بچه‌های ما آموزش دهید»! 💐ستّار هم با بصیرتی عمیق در قبال این پیشنهاد می‌گوید«اگر تمام جهان را به من بدهید،یک وجب از خاک ایران را به تمام جهان نمی‌دهم؛در ضمن من سرباز آقای خامنه‌ای هستم و جز در این لباس نمی توانم خدمت کنم؛چرا که همه‌ی ایمان و توانایی من در سربازی برای ولایت فقیه است.» 🌷سردار شهید قاسم سلیمانی هم که این را می‌شنود،ستّار را می‌بوسد و با شوخی می‌پرسد«چرا نرفتی؟»ستّار می‌گوید:«چطور بروم؟من ایرانی هستم، سرباز ولایت و رهبر هستم.»سردار نیز ستّار را تشویق می‌کند. 🌹 🕊
شهید عمر ملازهی و شهید اصغر بامری از اولین شهدای هستند که در سوریه و درحال دفاع از اسلام ناب محمدی و مبارزه با تروریست‌های تکفیری به مقام والای شهادت نائل آمدند. ● شهید «عمر ملازهی» از اولین شهدای مدافع حرم اهل تسنن است که پنجمین روز از هفته‌ی وحدت به نام این شهید نام‌گذاری شده است. این شهید والامقام در بخشی از وصیت‌نامه خود این چنین می‌گوید: «من نه بهشت میخواهم نه شهادت من ولایت میخواهم (ولایت مولایم علی) مرا به ولایت مولایم علی بمیران.» ● شهید «اصغر بامری» نیز از اولین شهدای مدافع حرم اهل سنت است. این شهید والامقام زمانی که ندای مردم ستم دیده سوریه بلند شد، در صف اول دفاع از حریم آل الله قدم بر داشت. شهید بامری در وصیت‌نامه خود را کوبنده‌تر از خون خود و چادر مشکی را زیباتر از خون سرخش می‌داند 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🥀🕊 💐مدافعان حرم اهل سنّت در قالب گردان «نبویّون» برای جنگ با داعش اعزام می‌شدند. آی که چه حالی داشت سلمان وقتی اجازه اعزامش را دادند. این‌ها را حرف‌های پدر وصف می‌کند. توی راه بارها صورت پدر را بوسید. سرش را روی شانه‌اش گذاشت و سایید تا اگر بین کل‌کل‌های اعزام چیزی گفته و دل پدر رنجیده جبران شود. رسول برجسته پدر شهید می‌گوید: «۳،۴نفر اهل سنّت بودیم و الباقی شیعه. چه عزت و احترامی داشتیم. آن‌قدر که یکجا صدایمان درآمد. فرماندهمان خیلی حواسش به رخت، غذا و جای خواب ما بود و معمولاً بقیه را برای کمین و شناسایی می‌فرستاد. 🌷یک‌بار گفتم: حاجی، ما آمده‌ایم جنگ. نیامدیم بخور و بخواب! وقتی عزم ما را جزم دید، در دو گردان مختلف من و سلمان هم اعزام شدیم. نزدیک مرز بودیم. پیشروی می‌کردیم و داعشی‌ها عقب‌نشینی اما به کمین خوردیم. بعد خبر آمد ترکش خمپاره سلمان را شهید کرده و گفتم: الحمدالله! به آرزویش رسید.»🕊😭 ✍به نقل از: پدر شهید 🌹 🕊 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🥀🕊 🌴از سپاه ایرانشهر جهت دوره آموزشی به فرماندهی جناب سرهنگ میرزائیان به تهران اعزام شدیم.بعد از اتمام دوره آموزشی ما را به سوریه منتقل کردند.چه ایام بیاد ماندنی بود.سه شب جهت عرض ادب وزیارت قبرمطهر حضرت زینب(س) در دمشق ماندیم.شب چهارم به ما گفتند باید به حلب اعزام شوید.وقتی که پا به شهر حلب گذاشتیم.غصه تمام وجودمان را فرا گرفت.چون شهرحلب توسط داعشی ها به یک مکان ویران تبدیل شده بود تمام منازل و ساختمان ها با آرپی چی تخریب شده بودند.ماجهت پاکسازی به منطقه حمیدیه منتقل شدیم.این منطقه چهاربار از دست داعشی ها آزاد شده بود. 🌷در شب عملیات همه همرزمان نظر محمد درکنار او بودند وباهم شعر شهادت را بانوای گرم حاج صادق آهنگران نجوی میکردند.آن شب عملیات شکل گرفته بود.تعدادی از بچه ها به شهادت رسیده و تعدادی مجروح شدند در همان عملیات نزدیک صبح روز سوم آذرماه۱۳۹۴در حلب سوریه نظرمحمد نیز به خیل عاشقان حرم پیوست وروحش را به خاندان رسالت هدیه داد.🕊😭 ✍به نقل از:همرزم شهید 🌹 🕊 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🕊 🕊 ●در نزدیکی ما رودخانه‌ای وجود دارد که با روستا فاصله دارد و کمی دور است که خانم‌ها می‌رفتند آنجا و لباس‌ها را می‌شستند عبدالحمید می‌گفت؛ مادر نمی‌خواهد شما بروید و اذیت بشوید. من می‌روم آب می‌آورم و لباس‌ها را همین جا بشوئید. 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🥀🕊 🌾غروب که از کار برمیگشتیم خسته بود.یک ساعت استراحت می کرد و نماز📿می خواند.بعد پا میشدیم غذا و وسیله ای بود جمع میکرد خانواده شهدا را شناسایی کرده بود آدرس ها شون رو در آورده بود و خانواده کسانی که پدرشان را از دست داده بودن بی سرپرست بودن می برد به آنها می داد و این بچه های شهدا رو نوازش می کرد. 💐خیلی با ابو رشید(لقب شهید رشوند) انس گرفته بودند.یک خانواده جانباز قطع نخاع رفتیم که خدا بهشون تازه بچه داده بود و اوضاع خانواده خوب نبود چون پدر خانواده قطع نخاع بود  ابو رشید قنداقه بچه را گرفت در گوش بچه اذان گفت و پنجاه لیر در قنداق بچه گذاشت و گفت:ما رسم داریم در ایران که یک هدیه بدهیم.دادیم و برگشتیم و در راه برگشت ابو رشید آنقدر گریه کرد. در این مدت که ابو رشید در منطقه بود مردم و اهالی آنجا به ابو رشید وابسته شده بودن.ابو رشید آدم خستگی ناپذیری بود. ✍به نقل از:همرزم شهید 🌹 🕊 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
معلم ریاضی که به فرمول شهادت رسید ● بسختی از آموزش و پرورش مرخصی سه ماهه گرفت تا به سوریه اعزام شود ◇ همرزم شهید نقل می كرد كه ما در حال سوراخ كردن دیواری برای استقرار امن تیراندازان خودی و ایجاد سنگری در برابر حملات دشمن با تلاش چند تن از مدافعان حرم بودیم كه یكی از رزمندگان خسته شد و جای خود را به مجید كه در حال خنده بود داد، همین كه شهید عسگری مشغول كندن سوراخ در دیوار شد، پس از چند ثانیه خمپاره ای در نزدیكی وی به زمین خورد و تركش های آن به بدنش اصابت كرد و در نهایت در اثر همین انفجار وی با زمزمه ذكر (س) آسمانی شد. 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅─── 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
برادرزاده سردار شهید اباصلت سپیدرو در سال 1366 در شهر نکا استان مازندران دیده به جهان گشود. ● وی در ایام خدمت خود در نیروی انتظامی به شهرستان شادگان اعزام شد تا در راستای حفظ امنیت این منطقه خدمت کند. ● در روز سه شنبه 12 آذرماه سال 98حین استقرار واحد گشت کلانتری 11 مرکزی در میدان اصلی شهر شادگان، فردی مسلح به سمت مأموران نیروی انتظامی تیراندازی کرد که بر اثر آن استوار یکم یاسر سفیدرو به شدت مجروح و پس از انتقال به مراکز درمانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ● در همین هنگام یکی از شهروندان شادگانی به نام محمدعلی کاظمی در حالی که قصد داشت اشراری را که با نیروی انتظامی درگیر شده بودند را نهی از منکر کند نیز مورد هدف قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد. ● قاتل شهیدان والامقام "سپیدرو" و "کاظمی" چند روز پیش در هفتم آذر ماه به دار مجازات آویخته شد. 🕊 🕊 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅─── 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🕊 🕊 ● برای تشیع جنازه ام خواهش می‌کنم همه با باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید. قسمتی از وصیتنامه شهید امیر سیاوشی ● امیر از تکاوران نیروی دریایی سپاه بود و از شاگردان . ● یکی از دوستان شهید امیر سیاوشی نحوه خداحافظی امیر با دوستانش را اینگونه روایت می‌کند: قبل از اربعین با کاروانی از بچه‌های چیذر به کربلا رفته بودیم که در مسیر، امیر از بچه‌ها حلالیت طلبید. بچه‌ها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند «امیر نکند که بدون پا برگردی». امیر پاسخ داد: «برگشتی ندارد. می‌روم و با یک خال در پیشانی برمی‌گردم.» آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید. آن لحظه تصور نمی‌کردیم که کمی بعد خبر شهادتش را خواهیم شنید. 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅─── 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🕊 🕊 💠شهید حسن فتاحی معروف به حسن امریکایی یا حسن سر طلا پدر و مادرم اصفهانی بودند؛ در کودکی به عراق رفتند و در شهر نجف اشرف مستقر شدند؛ ما هم از کودکی در نجف بزرگ شدیم؛ همسرم مرحوم «جان‌محمد فاتحی» که با برادر و پسرعمویشان به عراق برای کار رفته بودند، در منزل پدرم ساکن شدند؛ بعد از آشنایی با وی ازدواج کردیم. حسن فرزند پنجم خانواده بود که 20 شهریور 1348 در نجف اشرف به دنیا آمد؛ وقتی او دو ساله بود، در سال 1350 ما را از عراق بیرون کردند و زمانی که وارد ایران شدیم، با توجه به سردی هوا ما را به جیرفت استان کرمان بردند؛ برای همه ما که از عراق آمده بودیم، چادر زدند؛ اطراف مان کوه بود. محل موقت زندگی‌مان به قدری جمعیت زیاد بود که یک بار حسن‌آقا را گم کردم و بعد از ساعتی در پشت بلندگو اعلام کردند: «بچه‌ای با موهای طلایی پیدا شده، خانواده‌اش بیایند و او را تحویل بگیرند». او 17 سال بیشتر نداشت و در وصیت‌نامه‌اش برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید»؛ دفعه آخر هم می‌خواست برود، ‌گفت: «اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید». تا اینکه پسرم در 14 دی 1365 و در جریان عملیات «کربلای 4» منطقه ام‌الرصاص به شهادت رسید و پیکرش را نتوانستند به عقب بازگردانند. پدر شهید هم بعد از 12 سال بی‌خبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوان‌‌های پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوان‌هایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباس‌هایش بود..
🕊 🕊 شهیدی که ناز و نعمت کویت را رها کرد تا "مدافع حرم" شود! ● ناز و نعمت در کویت را رها کرد، آمد ایران، برای درس طلبگی. مدتی رفت عراق و بعد هم سوریه. ● روحانی شهید جابر حسین‌پور با وجود این که خانواده متمولی داشته و امکان تبلیغ برایش در کشورهای غربی فراهم شده بود، پس از حمله تکفیری‌ها به سوریه برای دفاع از حرم (س) و حضرت رقیه (س) به این کشور رفت و سرانجام در ۲۳ دی‌ماه سال ۱۳۹۴ در عملیات مستشاری در منطقه عملیاتی حلب سوریه، توسط تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع نائل شد و نام خود را در زمره شهدای مدافع حرم ثبت کرد. 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
امروز مردم مظلوم و ستم‌دیده فلسطین، بحرین، یمن، عراق و سوریه تنها به دلیل اسلامیت مورد تعرض و تهاجم قرار گرفته‌اند. این مردم مظلوم تاوان چه چیزی را پس می‌دهند؟ به چه گناهی مجازات می‌شوند؟ این‌ها گوشه‌ای از واقعیت‌های جهان امروز ماست. آیا یک فرد مسلمان یا حتی یک فرد آزاده می‌تواند این مصائب را ببیند و نسبت به آن بی‌تفاوت باشد. گوشه ای ازیاداشت های شهید 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
🔷 ۸ بهمن سالروز شهادت اولین ذبیح لشکر فاطمیون، شهید رضا اسماعیلی گرامی باد. 🔹متولد افغانستان، ساکن مشهد و جز اولین کسانی بود که از ایران به همراه شهید ابوحامد فرمانده فاطمیون از حرم حضرت زینب (س) می کرد. یک شب امام حسین (ع) را در خواب می بیند که به او می گوید فردا سرت را خواهند برید و مانند من شهید می‌شوی، اما نترس، هیچ دردی ندارد؛ همانگونه که بریدن سر من هیچ دردی نداشت! 🔹منقلب می شود و از خواب می پرد. همان لحظه همه دوستانش را از خواب بیدار می‌کند و به آنها می‌گوید که من فردا شهید می‌شوم! فردا صبح وقتی یکی از نیروها در محاصره افتاده بود، رضا برای جان نجات جان او رفت و اسیر شد. صدایش را در بیسیم سراسری قرار می دهند و از او می‌خواهند که به حضرت علی (ع) و حضرت زینب (س) فحاشی کند اما او امتناع می‌کند و می گوید جانم فدای حضرت رقیه (س)، جانم فدای حضرت علی (ع) و حضرت زینب (س). 🔹در همین حین چاقو را زیر گلویش قرار می دهند و در حالی که «یا علی یا علی» می گفت ذبح شد و به کاروان عاشورا پیوست‌. 🌹 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───
🕊🕊 ● علی رغم اینکه سن و سال زیادی نداشت و تنها یک سوم از خدمتش طی شده بود، در این مدت رشد چشمگیری کرده بود. مخصوصا از نظر اطلاعات نظامی و تاکتیکی وقتی در جمع نیروهای تحت امر خود صحبت می کرد و یا کار آموزشی انجام می داد. آدم یاد شهید حسن باقری و شهید مهدی زین الدین می‌افتاد که در سنین کم چطور یک عملیات را هدایت می کردند. تصمیم گرفته بودم وقتی از سوریه به ایران بازگشتم مسوولین مربوطه را در خصوص استفاده بیشتر از حجت متقاعد کنم و به نوعی به سبب مسوولیتم حجت آقا را به آنها معرفی کنم، اما حالا این حجت است که باید سفارش ما را به ارباب کند... مدافع حرم ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
بچه پولداری که به دنیا پشت پا زد و شهید شد ● تمام خانواده شهید گرین کارت داشتند. خانواده‌ای متمول بودند که در محله شمیران زندگی می‌کردند. مادرش التماس می‌کرد که این بچه را راضی کنید ازدواج کند، ولی عبدالحمید می‌گفت تکلیف من است که بجنگم. به خانواده‌اش می‌گفت شما زندگی خودتان را داشته باشید، من زندگی خودم را دارم. امکانات دنیایی‌اش فوق‌العاده عالی بود، اما به همه این‌ها پشت پا زد. 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی با شهید عزیز 🕊🌹 حاج ،غلامی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
شیرودی دو هفته قبل از پرواز ابدی، بهترین خاطره خود را چنین تعریف می‌کند: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبهه‌ها با ۳ لشکر کامل حمله کرد. ما با کم‌ترین وسایل و نفرات، این ۳ لشکر را همراه با ۸۰% وسایلشان از بین بردیم تا آن‌جا که باقی‌مانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه می‌خواست به تهران برسد آن‌چنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود.» او در مدت نبردش یکی از بالاترین ساعت پروازهای جنگ را در دنیا داشته و بارها از خطر گلوله‌های دشمن جان سالم به در برد. تصویر فوق از لحظه جاودانه شدن شیرودی توسط عربعلی هاشمی در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ گرفته شده و سایت هنر مقاومت آن را منتشر کرده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam
ارباً ارباً شده بود. چیزی شبیه به پیکر قطعه قطعه شده علی اکبر(ع). یک تکه از بدنش در روستای عظیمیه در غرب به یادگار ماند و تکه ای دیگر میهمان قطعه ۲۶ بهشت زهرا (س) شد. در عملیات شناسایی، گلوله تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همان تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند. شهید محسن حاجی بابا🌷 🕊 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅ 🇮🇷ایران وطنم جان و تنم.... @iranvatanamjanotanam