eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
560 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
به فرمان حضرت امام خامنه‌ای، دعای هفتم صحیفه سجادیه را زمزمه می‌کنیم... یا من تحل به عقد المکاره...😢
Basem Karbalaii.mp3
9.84M
شب باسم الکربلایی راستش هیچ نوحه‌ای برای من مثل این نمیشه... التماس دعای فرج و شهادت دمع زینب...علی زنودک...جمر ینزل، عتب یحمل علی وعودک...😭😭😭(اشک زینب بر دستانت جاریست، اشک‌ها سرازیر می‌شود... و تو را به خاطر بی‌وفایی به قولت سرزنش می‌کند...) سکانس شهادت حضرت عباس: https://www.aparat.com/v/YCinU/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا ➕ سخنان شهید سلیمانی در وصف شهید صدرزاده 📥 سایر کیفیتها👇🏻 https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=48514
📚 ✍🏻نویسنده: 😞📖همیشه وقتی آه می کشی که هیچ راهی نداری تا از رنج و سختی رها شوی... تنها میتوانی آه بکشی و دیگر هیچ… :( اما می شود که آه تو آنقدر سنگین باشد و آنقدر عمیق، که دلهای همگان را تا انتهای تاریخ بسوزاند…❗️ آنقدر هم آتشش تند است که می شود راجع به آن داستان های طولانی و بلند نوشت و خواند و گفت…🤫 🔖خلاصه: 🌙📖“ماه به روایت آه” روایت زندگانی ماه بنی هاشم، حضرت ابوالفضل عباس است. زرویی برای نگارش این کتاب، به بیش از ۶۰ منبع پژوهشی در ارتباط با حضرت عباس مراجعه کرده است. ✍🏻او با قلمی استوار و جذاب، با سبک داستانی، به نقل زوایایی از زندگانی شخصی و شخصیت حضرت قمر بنی هاشم به روایت ۱۲ تن پرداخته است که برخی، مانند حضرت ام البنین، بانو لبابه(همسر) و جناب عبیدالله (فرزند)، از خاندان حضرت عباس می‌باشند، اما برخی هیچ نسبتی با ایشان ندارند. ✨📖ویژگی ممتاز کتاب، نقل روایت‌هایی از زندگانی حضرت عباس است که کمتر شنیده و یا اصلا نشنیده‌ایم. دیگر ویژگی قابل توجه کتاب، تطبیق تاریخ وقایع، با تاریخ شمسی است. 🖤¦
💞 💞 دل می‌برد ز همه عالم موج پرچم تو... تا قبل از همه‌گیری کرونا، محرم که می‌شد یک جاذبه‌ای من را می‌کشاند به محله قدیمی‌مان و ده روز نگه می‌داشت. همان محله‌ای که در یادداشت‌های قبلی گفتم، جدم یکی از بانیان تعزیه‌اش بود. راستی امروز تاسوعاست، اگر کرونا نبود، الان در همان زمین بایر داشتند تعزیه حضرت عباس می‌خواندند و صدای تعزیه تا خانه ما هم می‌آمد؛ از صبح تا نزدیک غروب. احتمالا خودم هم دست خواهرم را می‌گرفتم و می‌رفتیم ده دقیقه‌ای تماشا می‌کردیم. نمی‌دانم امسال هست یا نه؛ اما می‌دانم در حسینیه مراسمی برگزار نمی‌شود؛ همان حسینیه نزدیک زمین بایر. یک حسینیه نه چندان بزرگ که قسمت زنانه‌اش شبیه حرف L انگلیسی بود و قسمت مردانه، وسط همین L با شیشه از زنانه جدا می‌شد. همان حسینیه‌ای که از بچگی محرم‌ها مهمانمان می‌کرد و وقتی کوچک بودم، از شلوغی و گرمایش لجم می‌گرفت. انقدر شلوغ می‌شد که نمی‌توانستی درست بنشینی. همان حسینیه‌ای که شب‌های شام غریبانش را بخاطر تعزیه حضرت رقیه(علیهاالسلام) دوست داشتم و روی پا می‌ایستادم تا رقیه را ببینم. همیشه هم یک دیالوگ می‌گفتند. همیشه تعجب می‌کردم که چرا صدای حضرت زینبِ تعزیه مردانه است؟ بزرگ‌تر که شدم هم نتوانستم از حسینیه محله‌مان دل بکنم. هیئت‌های بزرگ از فدائیان و عاشورائیان گرفته تا هیئت‌های روشنفکر و اتوکشیده‌ای مثل مدرسه امام صادق و... هیچکدام برای من مثل حسینیه محله‌مان نمی‌شدند؛ شاید چون نقطه شروع حسینی بودنِ من از همان‌جا بود. برای همین، شدم خادم همان‌جا؛ البته خواست من هم نبود، کس دیگری بود که خواست و شد. خادم‌ها می‌فهمند؛ خادم بودن لذتش از نشستن و گریه کردن بیشتر است. تازه آن‌جا برایم فرصتی شد که با دید بازتر مراسم را ببینم. عمقش را، طولش را، عرض و ارتفاعش را. خدام هر یک قصه‌ای داشتند، عشقی و دلیلی برای خدمت. بین خدام خانم بسیار مسنی بود که از وقتی بچه بودم، می‌دیدمش که چوب‌پر به دست دارد. قدش خمیده بود و صورتش چروکیده. اسمش را هم یادم نیست، بهش می‌گفتیم حاج‌خانم. صدای نازکی داشت؛ اما به اندازه ما کار می‌کرد، هر کاری که می‌توانست. نمی‌دانم الان که مراسم نیست او کجاست؟ اصلاً محرم جایی را دارد برود؟ آخر می‌دانید، خادم‌ها از نزدیک محرم ترس به دلشان می‌افتد که نکند نشود...نکند انتخابم نکنند...اصلا محرم که می‌شود، خادم‌ها بجز مجلس ارباب جایی برای رفتن ندارند. اگر نروند می‌میرند. این را فقط خادم‌ها می‌فهمند. خادم که باشی، شاید از اول تا آخر مراسم یک قطره اشک هم نریزی؛ چون نمی‌توانی دل بدهی به روضه؛ باید حواست به وظیفه‌ات باشد. به مادری که بچه‌اش گریه می‌کند و آرام نمی‌شود، به پیرزنی که در گرما حالش بد شده، به دخترکی که آب می‌خواهد...اصلا خادم که می‌شوی، از حرف‌های مداح عبور می‌کنی و می‌روی در دل حادثه. انگار ایستاده‌ای در خیمه‌گاه و باید بقیه را جمع و جور کنی. انگار باید بیشتر از این که خودت بنوشی، به مردم بنوشانی. آخرین سالی که خادم بودم، یکی از وظایفم این بود که کنار کلمن آب بایستم و آب بدهم به مردم. الان که روز تاسوعاست، مرور خاطره‌اش هم می‌چسبد...هنوز هم نمی‌دانم کِی و کجا کار خوبی کرده‌ام که این توفیق نصیبم شد؟ ولی می‌دانم سقایی هم عالم خودش را دارد. آن سال اصلا نمی‌شنیدم روضه‌خوان چه می‌گفت. چشمم به کلمن که می‌افتاد اشکم درمی‌آمد. بچه‌ها می‌آمدند آب می‌خواستند؛ چون هم راحت‌تر می‌توانستند از بین جمعیت بگذرند و برای مادرشان آب ببرند و هم بیشتر تشنه می‌شدند. بیشتر از این هم لازم است توضیح بدهم؟ بگذریم... تازه وضع وقتی بدتر می‌شد که آب کلمن یا لیوان‌های یکبارمصرف تمام می‌شد. بچه‌ها دورم جمع می‌شدند و آب می‌خواستند؛ بچه‌های کوچک دو سه ساله که قدشان به کلمن نمی‌رسید. به مسئولمان می‌سپردم بیایند کلمن را پر کنند یا لیوان یکبارمصرف بیاورند؛ اما تا آب برسد، جانم درمی‌آمد. نمی‌دانستم به بچه‌ها چه بگویم. خودم آب می‌شدم. بیشتر از این هم لازم است توضیح بدهم؟ لازم است بگویم دائم زیر لب یا ابالفضل می‌گفتم؟ بگذریم... یادم هست یک سال پرچم گنبد امام حسین علیه‌السلام را آوردند. این هم از لذت‌هایی‌ست که نصیب خادم‌ها می‌شود؛ نوشیدن و نوشاندن. همراه یکی دیگر از خادم‌ها پرچم را گرداندیم. یک گوشه پرچم را گذاشته بودم روی قلبم و گوشه‌های دیگرش سهم مردم بود. وقتی دستان مردم را می‌دیدم که برای لمس پرچم التماس می‌کند، یاد این شعر می‌افتادم که: دل می‌برد ز همه عالم موج پرچم تو... ✍️فاطمه شکیبا
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 32 مزد ناچیزی می‌دادند؛ اما برای جلال همین هم غنیمت بود. سمیر هرماه پول درشتی از طرف یک بانک اماراتی دریافت می‌کرد و بخشی از آن پول را به جلال می‌داد و بقیه‌اش را خرج خوشگذرانی‌اش می‌کرد. چاره نبود؛ فعلا همین‌ها را داشتیم. از پشت میزم بلند شدم و چهارزانو نشستم کف زمین اتاقم. سرم را به کف دستم تکیه دادم و چشمانم را بستم. سردی سرامیک‌های زمین به بدنم نفوذ می‌کرد و باعث می‌شد ذهنم تا حرم امام رضا علیه‌السلام و سنگ‌های حرمش پر بکشد. یادش بخیر، گاهی با کمیل می‌رفتیم مشهد. یکی دو روزه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. کمیل وارد حرم که می‌شد، کفش‌هایش را درمی‌آورد. حتی در صحن‌ها هم بدون کفش راه می‌رفت. می‌گفت خاک پای زائرها تبرک است. وقت‌هایی که می‌نشستیم روی سنگ‌های سرد حرم، تمام التهاب درونمان فروکش می‌کرد. مغزمان خنک می‌شد؛ آرام می‌شدیم. زیر لب زمزمه کردم: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا... و نفس عمیقی کشیدم. عطر حرم، خودش را از مشهد تا اتاقم رساند و ریه‌هایم را پر کرد. همان‌طور که نشسته بودم، دست دراز کردم و پرونده را از روی میز برداشتم و یک‌بار دیگر خواندم. تازه ذهنم کشیده شد به گروه خرید و فروش اسلحه که مدیر آن‌ها هم سمیر و جلال بودند. نمی‌فهمیدم؛ اگر این‌ها آدم‌های ویترینی بودند، پس چرا کار به این خطرناکی را هم انجام می‌دادند؟ اصلا سمیر که آدم این حرف‌ها نبود... یک قاعده‌ای هست که می‌گوید اگر می‌خواهی چیزی را پنهان کنی، آن را بگذار جایی که در دید همه باشد. باید پوشش سمیر و جلال را کنار می‌زدم تا برسم به مُهره‌های اصلی. از اتاقم بیرون زدم و موبایل غیرکاری‌ام را تحویل گرفتم. بخاطر امنیت پایین نرم‌افزار تلگرام، نصب کردنش روی گوشی شخصی هم ریسک بود چه رسد به گوشی کاری. درضمن، نمی‌شد موبایلی که روی آن تلگرام نصب باشد را ببرم داخل ساختمان تشکیلات. داخل حیاط نشستم و اینترنت گوشی را روشن کردم. وارد گروه شدم؛ پیام خاصی نیامده بود؛ فقط سمیر چندتا فیلم و عکس گذاشته بود برای تبلیغ. گذاشتم فیلم‌ها دانلود شوند؛ سرعت اینترنت خیلی کند بود. تا دانلود بشوند، وارد لیست اعضای گروه شدم. به نام و عکس پروفایل هیچ‌کدام نمی‌خورد خانم باشند؛ اما بعید نبود خیلی‌ها با پروفایل پسرانه وارد شده باشند؛ از جمله نامیرا که پروفایلش، جنسیتش را نشان نمی‌داد. کسی بجز جلال و سمیر ادمین نبود. دوباره رفتم که ببینم فیلم‌ها دانلود شده‌اند یا نه. فقط یکی دانلود شده بود که بازش کردم. چشمتان روز بد نبیند؛ فیلمی از مراسم‌های شیعیان افراطی بود و سرشار از لعن و توهین به مقدسات اهل‌سنت. دلم می‌خواست سرم را بکوبم به درخت کنارم. یکی نیست به این‌ها بگوید نتیجه لعن و توهین علنی شما، می‌شود سرهای بریده شیعیان در کشورهای دیگر. حالا هرچقدر بیاییم و اثبات کنیم که مراجع شیعه و شیعیان واقعی، دنبال پررنگ کردن اختلافات نیستند و به مقدسات اهل‌سنت توهین نمی‌کنند، فایده ندارد. ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
به فرمان حضرت امام خامنه‌ای، دعای هفتم صحیفه سجادیه را زمزمه می‌کنیم... یا من تحل به عقد المکاره...😢
امشب و فردا صدقه برای امام زمان ارواحنا فداه فراموش نشه....💔