سلام
فصل دوم رمان رفیق همون رمان خط قرمزه.
خانم شکیبا رمانهاشونا اول خدمت مخاطبین میگذارند بعد انجمن. 😊
#پاسخگویی_صدرزاده
سلام.
خوب بستگی به پیرنگتون داره و موضوع داستانتون. نوشتن داستان از زبان اشخاص مختلف دیدهای مختلفی را هم در بر میگیره.
همین رمان عالیجنابان خاکستری اگه از دید موسوی نوشته میشد قطعا شما یه چیز دیگه برداشت میکردید.
به نظرم اول سبک و موضوع داستان را انتخاب کنید بعد خودتونا بزارید به جای مخاطب که کدوم شخصیت میتونه براش جذاب باشه و باهاش همراه بشه.
#پاسخگویی_صدرزاده
مهشکن🇵🇸🇮🇷
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۱٠۱
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠۲
***
کناری میایستم و جمعیت را نگاه میکنم. هر کدام از بچهها میان جمعیت پراکنده شدهاند. با اینکه بیت رهبری تیم حفاظت را آماده کرده بود؛ اما با هماهنگی تعدادی از نیروها را بین مردم پخش کردیم.
با شور گرفتن و همهمه مردم سرم را به سمت جایگاه میبرم. آقا از پشت پرده آبی رنگ بیرون میآیند و دستشان را بالا میگیرند به نشانه سلام. موج جمعیت هلم میدهد به سمت دیوار کناریام. بعد از چند دقیقهای همهمهها کم مئشود و مردم آرام در جای خود مینشینند. آقا با صلابت لوله اسلحه را در دست میگیرند و شروع میکنند به خواندن سورهای از قرآن. همانجا کنار دیوار مینشینم.
_این قتلهایی که اتّفاق افتاد، حوادثی بسیار بد، زشت، نفرتآور و حقیقتاً در خور محکوم کردن بود.
مرد کناریام خودش را بالا میکشد و بلند میگوید:
_تکبیر.
گوشهایم با صدای دادش درد میگیرد. مردم یک صدا تکبیر میگویند. جمعیت که کمی ساکت میشود ادامه میدهند:
_کسانی که اینها را محکوم کردند، بجا محکوم کردند. اینها علاوه بر اینکه قتل بود، جنایت بود؛ با روشهای بد و غیرقانونی بود.
نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت؟ حالا که محکوم شدهاند مهدی را هم به دنبال خود محکوم کردهاند. با تشکر آقا از وزارت و تمام مسئولین پرونده، لبخند تلخی میزنم. بعد از کمی توضیح میگویند:
_به نظر ما، این رشته هنوز سرِ درازتر از این دارد. با توجّه به تجربه خودم در زمینههای گوناگونِ اداره کشور در طول این بیست سال و آشنایی با جریانهای سیاسی داخلی و خارجی، من نمیتوانم باور و قبول کنم که این قتلهایی که اتّفاق افتاد، بدون یک سناریوی خارجی باشد؛ چنین چیزی ممکن نیست...
لبم را به دندان میگیرم. ایکاش میتوانستم حداقل بفهمم هدفشان در این سناریو چیست؟ یک دفعه کلماتی در ذهنم شکل میگیرند، حرفهای آن روز فرهاد، اعترافات موسوی و... به یک سمت نشانه رفتهاند و آن...
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
بله این مشکل خیلی در رمانها به چشم میخورد که سعی دارم رفعش کنم.
ممنونم از نظرتون
#پاسخگویی_فرات
سلام
خیلی هم عالی؛ ممنونم از شما 🌿
واقعاً خوشحال شدم با دیدن این پیام...
#پاسخگویی_فرات
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹✨ امروز ۲۳ ذیالقعده و روزی است بسیار شریف، روز زیارتی مخصوص امام رضا علیهالسلام است و زیارت آن حضرت از دور و نزدیک سنت است. ✨
🤲 التماس دعا💚
#امام_رضا «ع»🌱
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۱٠۲
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠۳
با صدای تکبیر مردم از فکر بیرون میآیم. سرم را به دیوار و آرنجم را به پایم تکیه میدهم. نوشته جلوی تیریبون توجهم را جلب میکند. داخل قابی با ابعاد پنجاه در سی وزمینه سفید با خط نستعلیق نوشته شده است:
«ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمهای واگو از آنچه دیدهای»
لبخندی میزنم. کلمه به کلمه شعر باز گوی حقایق است.
_این افرادی که کشته شدند را از نزدیک میشناختیم. اینها کسانی نبودند که یک نظام، اگر بخواهند اهل این حرفها باشند، سراغ اینها برود. اگر نظام جمهوری اسلامی اهل دشمنکُشی است، دشمنان خودش را میکُشد؛ چرا سراغ فروهر و عيالش برويد؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اوّلِ انقلاب همکار ما بود. بعد از پدید آمدن این فتنههای سال شصت دشمن ما شد. اما دشمن بیخطر و بیضرر.
سری به افسوس تکان میدهم. با چه فکری سراغ این افراد بیخطر رفتهاند؟
پوزخندی میزنم. معلوم است؛ به دلیل بدبین شدن مردم به انقلاب و حزب اللهیها.
صدای وسلام علیکم از بلندگو نشان دهنده پایان خطبه است. با تکان خوردن شانهام به خود میآیم. مرد کنار دستیام میگوید:
_آقا پاشو نماز شروع شده.
همان طور که دستانش را روی زانویش میگذارد میخواهد بلند شود زیر لب میگوید:
_این حرفها رو زدن که ما قانع بشیم. فکر کردن ما نمیفهمیم خودشون کشتن.
چشمانم را برای لحظهای روی هم فشار میدهم. جهل تا کجا؟ تا لحظهای پیش تکبیر میگفت و حالا هیچ یک از حرفها را هم قبول ندارد. با صدای مکبر از جایم بلند میشوم. مرد هنوز هم با خودش درگیر است و زیر لب کلمات نامفهومی میگوید.
نماز شروع میشود. خیره مهر روبهرویم میشوم بلکه ذهنم برای لحظهای آرام شود.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
دقیقا همین طوره تاریخ همیشه در حال تکراره. برای همین قرآن و اهل بیت«ع» به خوندن تاریخ تاکید میکنند. وقتی یک چهارم قرآن داستانه یعنی عبرت بگیری از گذشته. اگه همه تاریخو بخونن بخشی از مشکلات حل میشه.
#پاسخگویی_صدرزاده
سلام.
ممنون از لطف شما.
بابت پارت گذاری هم واقعا ببخشید، دیگه چند پارت به پایان داستان نمونده. بابت دعاتونم ممنون شماهم همچنین.
لحظه شهادت مهدی نوشتنش از این جهت سخت بود که دلم برای آیه میسوخت.
#پاسخگویی_صدرزاده