7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید/ 🔰روایت یک پرونده امنیتی واقعی از پشت پرده مدلینگ در ایران؛🔰
✅ این بار با یک داستان امنیتی و بر اساس یک پرونده ی واقعی...
از نویسنده صاحب سبک، #نرجس_شکوریان_فرد ...👌
در کتاب📕 #زنان_عنکبوتی 🦹♀️؛ نشر #عهد_مانا
بریده کتاب:
"من فقط عکسای خودمو می ذاشتم. عکس های مهمونیا و گردشایی که می رفتم. یا گردش و تفریح.
عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک ❤️و پیام هم داشته باشم.
پیجم مثل بچه ام شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم. خیلی راحت...
همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم."
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #اقیانوس_مشرق 📘
✍🏻نویسنده: #مجید_پورولی_کلشتری
نشر #عهد_مانا
قصه «اقیانوس مشرق» از این قرار است که مردی به نام «عمران بن داوود» که در جستجوی آب حیات است، در بیابانی در مسیر خراسان، راه را گم میکند. با پیرمردی پینهدوز و دخترش در این مسیر همراه میشود و در طول راه، درمییابد که چشمه آب حیات و قلعه امن الهی، چیزی فراتر از آن است که گمان میبرده...
#بریده_کتاب 📖
- دروغ نگو پیرمرد. تمام دارایی تو تنها همین دو کیسه است؟! تنها همین؟! میخواهی باور کنم؟!
پینهدوز نگاهش میکند:
- دروغی در کار نیست. اگر چیزی غیر اینها بود، از شما پنهان نمیکردم. این دو کیسه تمام داشتهام بود در این سفر.
شمشیردار نگاهش را تیز میکند و شمشیرش را بالا میآورد و به راحله اشاره میکند:
- و آنکه در میان دستهای توست؟!
پینه دوز سر تکان میدهد:
- او با خود سکهای ندارد.
شمشیردار میخندد:
- خودش را میگویم. خودش از هزار سکه بیشتر میارزد؛ نمیارزد؟!
#میلاد_امام_رضا علیهالسلام
#همه_خادم_الرضاییم
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #اقیانوس_مشرق 📘
✍🏻نویسنده: #مجید_پورولی_کلشتری
نشر #عهد_مانا
قصه «اقیانوس مشرق» از این قرار است که مردی به نام «عمران بن داوود» که در جستجوی آب حیات است، در بیابانی در مسیر خراسان، راه را گم میکند. با پیرمردی پینهدوز و دخترش در این مسیر همراه میشود و در طول راه، درمییابد که چشمه آب حیات و قلعه امن الهی، چیزی فراتر از آن است که گمان میبرده...
#بریده_کتاب 📖
- دروغ نگو پیرمرد. تمام دارایی تو تنها همین دو کیسه است؟! تنها همین؟! میخواهی باور کنم؟!
پینهدوز نگاهش میکند:
- دروغی در کار نیست. اگر چیزی غیر اینها بود، از شما پنهان نمیکردم. این دو کیسه تمام داشتهام بود در این سفر.
شمشیردار نگاهش را تیز میکند و شمشیرش را بالا میآورد و به راحله اشاره میکند:
- و آنکه در میان دستهای توست؟!
پینه دوز سر تکان میدهد:
- او با خود سکهای ندارد.
شمشیردار میخندد:
- خودش را میگویم. خودش از هزار سکه بیشتر میارزد؛ نمیارزد؟!
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi