یکی از چیزهایی که خیلی چسبید و قطعا به یاد میماند.
واقعا تکلنوژی عجیبی بود.
آب خنک و باد را تا مسافت قابل توجهی پرتاب میکرد.
عکس دوم تقریبا شدت و برد را نشان داده. یک لحظه که رد شدیم به مقدار قابل توجهی خیس شدیم.
هم عرضی و طولی مسافت زیادی را پوشش میداد.
واقعا جالب بود.
چیز دیگه ای که باعث شد خیلی بچسبد جمله ای بود که رویش نوشته شده بود: ارتش فدای ملت...
#مصباح
#اربعین
وقتی که فرات را یک ساعت معطل کردی...
آخه دختر حسابی، آدم که یه رود رو الکی یه جا نگه نمیداره که
که چی؟
که موج برسه بهش؟؟؟
عجب...!
#مصباح
(نام مستعار خانم مصباح، «موج» هست!)
مهشکن🇵🇸🇮🇷
وقتی که فرات را یک ساعت معطل کردی... آخه دختر حسابی، آدم که یه رود رو الکی یه جا نگه نمیداره که که چ
آخرین اخبار:
فرات را موج برد.
یا
فرات «موجی» شد.
یا شاید هم؛
فرات موجی بود...
#مصباح
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
...🌱
✍🏻کوثر سادات مصباح
گاهی با خودم فکر میکنم که آخرش که چی؟ حالا یک بچه هم نگه میداری، ولی واقعا کار خاصی که نمیکنی. همه بچه دارند، تو هم یکی از آنها. اصلا برای پیدا کردنشان گشتن نمیخواهد، بینهایت آدم اطرافت هستند که اتفاقا از تو بیشتر بچه دارند. انقدر هم غر نمیزنند.
آن اوایل اصلا باورم نمیشد کس دیگری هم باشد که رنج بچهداری کشیده باشد. آن دو ماه اول حتی فکر هم نمیکردم کسی دیگری بجز من باشد، نهایتا تک و توکی آدم. هر بچه را میدیدم میگفتم یعنی مادر او هم در نوزادی این همه رنج کشیده؟ بعید میدانم!
-یعنی میگی تقریبا همه خانمها بچهدار میشن؟ همه همشون؟ یعنی نسل آدم که داره روز به روز زیادتر میشه، بابت هم کدوم انقدر رنج کشیده شده؟؟
عمرا!
ازدواج و درس و دانشگاه و... شیرینیها و تلخیهایی بود که گرچه خاص و جدید بود، ولی میدانستم این تجربه اختصاص به من ندارد. اما بعد از زایمان، لحظه به لحظه احساس میکردم فقط منم؛ فقط من. احساس میکردم دارم لحظههای عمرم را خالی میکنم در ظرف عمر یکی دیگر. احساس میکردم ثانیه به ثانیه دارم تمامتر میشوم. با گوشت و خونم «تا گوساله گاو شود...» را حس میکردم. ولی مهمتر از همه اینکه عمیقاً احساس میکردم در همه این حسها تنها هستم.
الحمدلله آن سختی و فشار اولیه کم شد. ولی زحماتش بود.
شب بیداریهایش بود؛
دیگر برای خودم نبودنها،
تعطیل شدن خیلی از کارها،
مختل شدن همه برنامهها،
نرسیدن به خانواده و همسر و...،
نرسیدن به کارهای فرهنگی و تفریحی و هنری و درسی...
کلا انگار زندگی من تعطیل شده بود ولی چیزی که فشار را زیاد میکرد، جریان سریع زندگی آن بیرون بود.
در دانشگاهی که دیگر کنار همکلاسیهایم نبودم.
در کارهای فرهنگی که روز به روز بیشتر میشد و چقدر نیاز بود و چقدر برهه حساس کنونی بود و چقدر انگار من را کم داشت!
در مهمانیهایی که شلوغ بود و پر از هیجان؛ ولی من در یک اتاق، تنها مشغول شیر دادن بودم.
در صبحهایی که دیگر نداشتم به جبران کم خوابیهای شب.
در برنامههای معنوی که تعطیل شده بود.
در روضههایی که نمیتوانستم بروم.
و خلاصه دنیا داشت با سرعت میدوید و من فقط نشسته بودم در یک اتاق و داشتم شیر میدادم و میخواباندم و پوشک عوض میکردم...
ادامه دارد...
#مصباح
#مادری
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ...🌱 ✍🏻کوثر سادات مصباح گاهی با خودم فکر میکنم که آخرش که چی؟ حالا یک
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
...🌱
✍🏻کوثر سادات مصباح
همه چیز داشت با احساسِ «من کار خاصی نمیکنم» طی میشد تا اینکه...
البته قبلش این را هم بگویم که میدانستم مقام مادر بالا است و چقدر مهم است و چقدر زحماتش ارزش دارد و...
-باشه، قبول. اصلا ما زحمتکش، ولی...
این احساس بازهم همیشه بود، تا اینکه رسیدم به یک جمله از امام خمینی. خیلی قبل از آن از این دست حرفا خوانده بودم و شنیده بودم، ولی این انگار یک چیز دیگر بود. راستش را بخواهید همان موقع گریهام گرفت. آخر ساعت دو وخوردهای نصفه شب بود که این صحبت را دیدم. قبلاً هم شنیده بودم ولی قبلاً مادر نبودم. واقعا نمیفهمیدم یعنی چه. ولی فکر کنم امشب کمی فهمیدم...
کلیپی بود از آقای عالی؛
میگفتند امام خمینی به یکی از خانمهای خانوادهشان گفتند «حاضری با من یک معاملهای بکنی؟ ثواب تمام عبادت های عمرم، در برابر ثواب یک شب بیدار ماندن تو بخاطر فرزندت...»
تمام عبادتهای امام خمینی؟
نمازهای با حضور قلبشان؟
نماز شبهای باحالی که من حتی حسرت یکی از آنها را دارم؟
گریههای خالصانه در نیمهشب؟
قرآن خواندنها؟
اینها به کنار...
ثواب انقلاب به این بزرگی،
اینهمه کار و تلاش،
اینهمه سختی و فشار...
همه در برابر یک شب بیدار بودن؟
من امام را انسان عاقلی میدانم، انسانی که مبالغه نمیکند.
کسی که معامله کمسود هم نمیکند.
حتی اگر میگفتند عبادت یک شب، باز هم دیدم عوض میشد. چه برسد به عبادات کل عمر...
یعنی انقدر کار من ارزش دارد؟
انقدر در معادلات جهانی الهی بزرگ است و به حساب میآید؟
تا این اندازه رشددهنده است؟
یعنی یک شب به اندازه عبادات یک عمر طولانی یک عابد تراز اول، مرا در عالم خلقت پیش میبرد؟ و مرا به هدف آفرینشم نزدیک میکند؟
-وجداناً؟؟؟
البته در کتاب دیگری خواندم که ثواب تحمل شیطنت کودک برابر است با ثواب عبادات یک عمر.
خیلی فرقی نمیکند، چه شبش چه روزش، عظمت بچهداری است دیگر...
ساعت سه و خوردهای شب است. خیلی خستهام. دخترم گریه میکند. بلند میشوم. بغلش میکنم. به سینهام فشارش میدهم. میگذارم از بغلم آرامش بگیرد و آرام آرام با او حرف میزنم تا آرام بگیرد. قربان صدقهاش میروم. و همه این کارها را با لبخند انجام میدهم که بداند ذرهای دلخور نیستم. چند بوس هم به پیشانی و لپش مینشانم که بفهمد عاشقانه این کارها را میکنم. او پل من برای دستیابی به والاترین جایگاههاست.
من دارم مهمترین کار دنیا را میکنم...
#مصباح
#مادری
http://eitaa.com/istadegi