🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
📖 مجموعه داستان #بازگشت_گاه ⚠️
داستان سوم: یادآور
✍️ #محدثه_صدرزاده
2
- چیه؟ دور برتون داشته؟ یا حرف میزنی یا کاری میکنم مثل سگ از زندگی پشیمون بشی.
سرم تیر میکشد. سیگار را گوشهای میاندازمش و پیاده میشوم. هر چه دور و اطراف را نگاه میکنم خبری از آن پسر بچه و زن نیست. ماشینها از کنارم میگذرند. باز سوار میشوم و راه میافتم.
***
سرم را بلند میکنم. خانهای بزرگ با آجرنمای سفید، از گرانترین خانههای این شهر است. کتم را صاف میکنم و میخواهم قدم اول را بردارم که صدای عربده میآید.
- خلینی، خلینی.
قدمهایم شل میشود. این صدا چیست؟ با این که نمیدانم چه میگوید اما التماس و سوز صدایش مشخص است.
در را باز میکنم. باز دو چشم خیرهام میشود. همان چشمان وارونه این بار لخت، از پا به شاخه درختی آویزان است و خیره به من.
میخواهم برگردم که دستی شانهام را میفشارد.
- کجا؟ جناب یوسی منتظرتونن.
بر میگردم سمتش. مرد با هیکلی ورزیده و کت و شلواری مشکی من را به سمت درب ویلا هدایت میکند. سرم را به عقب میچرخانم هنوز هم آن جوان دارد فریاد میکشد خلینی. نفسی کلافه میکشم و برمیگردم. به درب ورودی که میرسیم قبل از وارد شدن، باز به آن پسر نگاه میکنم که بیهوش شده است. با فشاری که مرد به کمرم می آورد، وارد ویلا میشوم. اولین چیزی که به چشمم میآید دیوارکوبی با نقش ستارههای آبی است که دورتادور خانه را احاطه کردهاند. گوشهای روی مبلمان راحتی نشسته است. چهرهاش پشت روزنامه مخفی شده؛ اما سیگار برگ قهوهای رنگش که آن را میان دو انگشتش نگه داشته، پیداست. هر از گاهی پشت روزنامه میبرد و دود غیظی را بیرون میدهد.
- بیا بشین.
روبهرویش میایستم و یکی از دستانش را میگیرم و میبوسم. خفت و بدبختیست که به وجودم تزریق میشود؛ اما چاره چیست؟
سرم را بلند میکنم و روی مبل تکنفرهای روبهروی یوسی مینشینم. روزنامه را میبندد و به بادیگارد کت و شلواریاش میدهد. پک عمیقی به سیگارش میزند.
- مثل این که حافظهت داره برمیگرده.
پوزخندی میزند. تعجب نمیکنم از حرفهایش؛ دختر جاسوسش همیشه و همه جا اطلاعات من را در اختیار پدرش میگذارد.
- فقط چند تیکه نامفهوم. با سر هم کردنش هم چیزی دستگیرم نشد.
واقعا هم همین است. انگار بچه دوسالهام که هیچ چیز نمیفهمد و هیچ کس هم نمیخواهد برایش توضیح دهد چه شده است. سری تکان میدهد و دستش را بالا میآورد و با دو انگشتش علامت میدهد. دود سیگارش همه جا پخش شده است. خدمتکار سری تکان میدهد و میرود. پشت سر یوسی باز دو چشم به من زل زده است انگار که هر لحظه امکان دارد چشمانش از کاسه در بیاییند. پیشانیاش به اندازه یک در نوشابه سوراخ شده و خون خشکیده دورش تمام صورتش را گرفته. سرم را پایین میاندازم که زیاد جلب توجه نکنم.
خدمتکار سینی را مقابلم میگیرد. جام شربت را برمیدارم. میخواهم روی میز بگذارمش که صدایش بلند میشود:
- اول شربتتو بخور.
به موهای لَخت سفیدش دستی میکشد و جام را به لبهایش نزدیک میکند. کاری جز اطاعت از دستم بر نمیآید. شربت را یه ضرب بالا میروم. فقط فرار از این خانه برایم مهم است.
- در خدمتم.
پوزخندش پر رنگ میشود.
- اطلاعات ایران دنبالته.
چشمانم بیش از حد گشاد میشود. دستانش را روی دستههای مبل تکیه میدهد. خالکوبی ستاره شش بر روی مچ دستش بیشتر نمایان میشود.
✍️ #محدثه_صدرزاده
🔸 #ادامه_دارد ...
#روز_قدس #ماه_مبارک_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
📖 مجموعه داستان #بازگشت_گاه ⚠️
داستان سوم: یادآور
✍️ #محدثه_صدرزاده
3
- ردتو زدن. خیلی وقته؛ اما خوب چون حافظهت رو از دست دادی مشکلی نبود.
با پایم روی زمین ضرب میگیرم.
- اما الان که داره حافظهت برمیگرده بحث چیز دیگست.
پا روی پا میاندازد. چشمانم تار میشود. سری تکان میدهم که شاید تغییری کند اما هیچ اتفاقی نمیافتد.
- چیز عجیبی نیست. تاثیرش کندتر از بقیهست. چون میخواستم یکم حرف بزنم برات.
سربلند میکنم و گیج نگاهش میکنم. چهرهاش تار است. دود سیگارش را هم که بیرون می دهد. قهقههای میزند که دندان های زردش به چشم میآید.
- شوکران کبیر یاHemlock، اسمشو شنیدی؟
میخواهم کمی فکر کنم که این بار مردی با لباس بهم ریخته و شلخته روی صندلی روبهرویم مینشیند. با اینکه درست نمیبینم؛ اما متوجه سنگینی نگاهش میشوم.
- آروم آروم از پا درت میاره.
میخندد انگار خوشیاش پایانناپذیر است. درد عجیبی به سراغ سرم میآید. به مرد ژولیده نگاه میکنم. تصاویر خوابهای تکراری هر شبم به یادم میآید.
- توی این سه ساعتی که وقت داریم دلم میخواد یکم حرف بزنیم.
با آن چشمان سبز وحشیاش نگاهم میکند. از جایم بلند میشوم دنیا به دور سرم میچرخد. اسلحه ام۱۹۱۱ را برمیدارم تا گلولهای نثار چشمانش کنم که هر بار حقارت را به روح و روانم تزریق میکند. نمیدانم چرا آریلا امروز از بین اسلحههایم این را برایم انتخاب کرده است؟ شاید خبر داشته پدرش با این قرار است بمیرد. قدمی برمیدارم که تعادل حرکتم را از دست میدهم و زانو میزنم. درد عجیبی در زانوهایم میپیچد.
- گفته بودم بهت؟
دلم نمیخواهد به حرف های صد من یک غازش گوش بدهم. راجب پول و ثروت حرف میزند. میخواهم دهان باز کنم و بگویم خفه شو که گلویم از تشنگی شروع به سوزش میکند.
- ما نسل برتر جهانیم. الکی که این همه پول خرجت نکردم که.
سردم میشود و به خود میلرزم. دستانم دیگر نمیتواند سنگینی اسلحه را تحمل کند، از دستم میافتد و صدای برخوردش با موزاییکها میآید. میخواهم حرفی بزنم که این بار محتویات معدهام با شدت به سمت بالا هجوم میآورند.
- تنها کاری که تو این چند سال خوب انجام دادی دستگیری روحانیون شیعه بود.
چشمانم تنگ میشود. این بار به یاد میآورم.
یقه مرد را گرفتهام و تکانش میدهم.
- کجاست؟
مرد با گیجی نگاهم میکند و چشمان درشتش را به چشمانم خیره نگه میدارد. محکم تر تکانش میدهم و با خشم به او خیره میشوم.
- دارم بهت میگم مهدی کجاست؟ کجاست؟
جوابی نمیدهد. عمامه روی سرش را برمیدارم و دور گردنش میبندم و از دو طرف میکشم. مرد تنها کلمات نامفهومی را به زبان می آورد و با همان چشمان بیرون زدهاش جان میدهد.
بر روی زمین میافتم. انگار تمام چشمهای جهان قاتل جانم شده اند، همهشان به دورم ایستادهاند و خیره خیره نگاهم میکنند.
- تو رو خدا به بچم رحم کن.
زن عرب التماسم میکند برای نجات پسر بچهاش که سر آن شرط بستهاند. فقط نگاه میکنم و میخندم.
صداهای ناواضحی از حیاط میآید. انگار دارد نفرین میکند. مشتی در هوا میزنم. ای کاش آن پسر بود تا مشتم در گویش فرود میآمد و صدایش را خفه میکرد، میخندم. به بالای سرم نگاه میکنم. زنی نشسته و به موهایش چنگ میزند و پیاپی جیغ میکشد، باز هم میخندم. همه در ذهنم هجوم آوردهاند و قصد جانم را کردهاند. پاهای یوسی راه میافتند به سمت دیگری. باز هم دیوارکوب جلویم نمایان میشود. این بار ستارههایش به رقص در آمدهاند و تورات کنار دکور را در خود حل کردهاند.
پایان
✍️ #محدثه_صدرزاده
#روز_قدس #ماه_مبارک_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
🔸بسم الله الذی یکشف الحق🔸
امام خمینی(ره):
اسرائیل باید از صحنه روزگار محو شود.
چندین سال است صهیونیستها بر اساس تاریخ تحریف شده و تعصبهای بیجا و بیمعناشان در حال جنگ با فلسطیناند. در سالیان گذشته اینگونه جنگها باعث شده است فلسطینیان دچار یک عقبماندگی علمی و اقتصادی بشوند؛ اما در عین حال صهیونیستها با در دست داشتن بهترین امکانات سعی بر سلطه دارند و ناجوانمردانه در حال جنگیدناند.
حقوق بشر که سعی بر عدالت و برابری دارد الان کجاست؟ مرد عمل بودن مهم است نه شعار دادن.
در سالهای گذشته چندین هزار کودک فلسطینی شهیدهاند، باید از حقوق بشر پرسید آیا این کودکان حق زیستن نداشتهاند و یا این که شما آنها را لایق زیستن نمیدانید؟
البته از حقوق بشری که خود ساخته دست استکبار است چیزی جز چپاول و خودخواهی بر نمیآید. خوی انساندوستی آنها از بین رفته است همانطور که قرآن می فرماید: خَتَمَ اللَّهُ عَلىٰ قُلوبِهِم وَعَلىٰ سَمعِهِم ۖ وَعَلىٰ أَبصارِهِم غِشاوَةٌ ۖ وَلَهُم عَذابٌ عَظيمٌ"بقره۷".
فمینیستهای جهان و تمام افرادی که پایبند به حقوق زناناند آیا تا به حال وضعیت زنان فلسطین نگاه کردهاند و یا خواستهاند کاری برایشان کنند؟ زنان فلسطین پابهپای مردان جنگیدهاند و گاه در غم عزیزانشان سوختهاند. گرفتن حقوق زنان تنها به اروپاییان و چشم رنگیها برنمیگردد؛ اگر واقعاً مدعی حقوق زنان هستید و برای دفاع از آنها در تلاشید فکری هم به حال زنان مظلوم فلسطین کنید. این گونه که شواهد امر نشان میدهد تمام صحبتها و شعارهای حق خواهان برای زنان هم یک نوع نمایش پوچ و توخالی است، چرا که موفقیت و بازگشت هویت زن آن موقعی است که حداقل زنی در دنیا مورد ظلم نباشد.
تمام مردم که در کشورهای مختلف حقوق بشر را فریاد میزنند، در این سالها هیچ واکنشی در برابر ظلم و ظالم نداشتهاند. اینک چطور شده است که مدعی حقوق مردم اوکراین شدهاند؟ در پیچ و تاب خبرهای جنگ اوکراین و روسیه با مظلومنمایی اکراین توانستند مردم را فریب دهند. فکر کردهاند با سوءاستفاده از تصاویر و وقایع فلسطین می توانند مظلومنمایی کنند اما نمیدانند که مردم ما عمری است این تصاویر را دیدهاند و مانند عدهای خود را به ندانستن نمیزنند.
انقلاب اسلامی ایران پس از سالها ظلم در جهان با رهبری امام خمینی(رحمة) توانست انرژی مازادی باشد برای مظلومان جهان تا بتوانند مقاومت کنند و تکیه گاهی برایشان باشد. در این ۴۳ سال اخیر ایران به دلیل حمایت از مظلومین جهان مورد هجمههای فراوانی از سمت استکبار جهانی شده؛ اما با تمام سختیهایی که دارد به هیچ عنوان از موضع حمایت خود پایین نیامده است.
اینک ایران بر اساس سخن سردار شهید قاسم سلیمانی، فلسطین را خط مقدم میداند و تا آزادی کامل از او حمایت میکند و تا روزی که پرچم انقلاب و مقاومت را به دست امام زمان بدهد دست از حمایت مظلوم برنمیدارد.
و من الله توفیق
✍️محدثه صدرزاده
#مه_شکن #روز_قدس
#القدس_هی_المحور
http://eitaa.com/istadegi
اعضای مهشکن در راهپیمایی روز قدس، میدان امام اصفهان 😎🇮🇷
#روز_قدس #فلسطین #القدس_هی_المحور
http://eitaa.com/istadegi
-1747837181_-211267.mp3
7.55M
🎤 مجموعه سخنرانی بسیار زیبای
#حال_خوب 🌱
جلسه بیست و هفتم(آخر)
✨استاد پناهیان✨
به مناسبت #ماه_مبارک_رمضان 🌙
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
وبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
عمار انقلاب به ملکوت اعلی پیوست.😭💔
#نادر_طالب_زاده
هدیه به روح این استاد بزرگوار، صلوات و فاتحه...
#قدس #ماه_مبارک_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
#بسم_الله_قاصم_الجبارین
سلام و شب به خیر خدمت شما عزیزان.
درگذشت استاد بزرگوار، نادر طالبزاده رو تسلیت عرض میکنیم؛ به ویژه خدمت خانم صدرزاده که مدتی رو در محضر این استاد عزیز تلمذ کردند و الان از فوت ایشون، خیلی غصهدار هستند.
راستش چندروزی بود که ایده یک داستان کوتاه در ذهن بنده بود در ارتباط با روز قدس؛ اما نوشتنش رو از امشب آغاز کردم و درست در زمانی که خبر فوت استاد طالبزاده رو شنیدم.
دعا کنید همین روزها این داستان رو به پایان برسونم و به روح بلند این استاد تقدیم کنم.
خواستم خبرش رو به شما عزیزان هم بدم تا از دعای خیرتون بهرهمند بشم.
دوم اینکه، لطفا نظرات خودتون رو درباره مجموعه داستان کوتاه "بازگشتگاه" برای ما بفرستید؛ نظرات شما موجب پیشرفت و ارتقای مهشکن خواهد شد انشاءالله.
#فرات
#روز_قدس
سلام
مهشکن ۳تا نویسنده داره؛ اما اعضای مهشکن کلا شش نفر هستند و سه نفر دیگه، نظارت بر محتوا و تولید محتوای غیرداستانی رو برعهده دارند. که توی این عکس، دست دونفر از اعضای مهشکن نیست.
بالا سمت راست، خانم اروند هستند، سمت چپ خانم فاتح، پایین سمت راست خانم صدرزاده و پایین سمت چپ هم خودم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
منظور این بود که یک جریان خطرناک نفوذی و مذهبینما هست که با تخریب یک هنرمند انقلابی در زمینه موسیقی، ایشون رو از فضای هنری کشور حذف کرده... چرا؟ احتمالا چون هنر متعهد و انقلابی نباید رشد کنه و نباید هنرمند قوی و درعین حال متعهدی در این عرصه دیده بشه....
#پاسخگویی_فرات
سلام
اگر شرایط کپی که در سنجاق کانال گفته شده رو رعایت کرده باشید اشکالی نداره؛ معمولا اعضای محترم کانال به خود بنده هم اطلاع میدن اگر کپی ببینند. و اگر کپی با هماهنگی خودم باشه، بنده میگم که تذکر ندن. اخیرا کسی به بنده اطلاعی مبنی بر این موضوع نداده نه از اعضای مهشکن نه کانال.
حدس میزنم در گذشته متوجه کانال شما شدیم و اگر تذکری لازم بوده دادیم.
اشکالی نداره.
ممنونم از اعضای کانال که نسبت به ما لطف دارند.
#پاسخگویی_فرات