سلام. سلامت باشید
راستش بنده فکر میکنم اگر وارد صحبت کردن در باره اطلاعات شخصی بشیم، «من» در ذهن شما پررنگ میشم؛ و این درست نیست.
«فاطمه شکیبا» مهم نیست. مهم اینه که همه ما باید سربازهای این اسلام و این انقلاب باشیم؛ همه باید به هر روشی که در توانمون هست در جهت ظهور قدم برداریم.
اگر بخشی در زندگی من بوده که نکته آموزنده ای داشته یا تجربهای همراهش بوده، قطعا اون رو از دیگران دریغ نمیکنم. مثل یادداشتهای کوتاهی که گاهی نوشتم.
ولی پرداختن به «من»، هم بنده و هم اعضای کانال رو از هدف اصلی دور میکنه.
مهشکن🇵🇸🇮🇷
📲📚نسخه پیدیاف رمان امنیتی #شاخه_زیتون 🌿📗 ✍نویسنده: #فاطمه_شکیبا 💠روایتی دخترانه از یک نبرد اطل
سلام
ریپلای شد به پیامتون🙂
📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️
✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️
📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️
✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️
📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️
✏️📖✏️📖✏️📖✏️
📖✏️📖✏️📖✏️
✏️📖✏️📖✏️
📖✏️📖✏️
✏️📖✏️
📖✏️
💡قلم به دست گرفتم که حرف حق بنویسم
📝هر آنچه را نتوان گفت بر ورق بنویسم
❤️قسم به جان قلم خوردهام که نای قلم را
✒️به دست گیرم و تا آخرین رمق بنویسم
🌱بر آن سرم که به رغم محیط در همه جایی
✍هر آنچه حق بپسندد به حقِ حق بنویسم
💕| روز قلم بر صاحبان اندیشه و اخلاق مبارک😉
🖋| #قلم
🐣| #خلاق
🦋| #اندیشه
📚✏️
✏️📚✏️
📚✏️📚✏️
✏️📚✏️📚✏️
📚✏️📚✏️📚✏️
✏️📚✏️📚✏️📚✏️
📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️
✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️
📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️
✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️
⭕️ پیکر حاج #احمد_متوسلیان در تهران است!!!
👤حمید داوودآبادی پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس در صفحه اینستاگرام خود پیرامون بخش های سانسور کتاب راز احمد نوشت:
🔺هنگام انتشار کتاب"راز احمد"به خواست ناشر محترم(نشر یازهرا(س)چند خطی از بخش انتهایی کتاب(صفحات ۴۳۷ و ۴۳۸)که مربوط به جلسهی نگارنده با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در جمعه شب ۲۴ اسفند ۱۳۹۷ بود،سانسور شد.
روز ۱۵ تیر ۱۳۹۹ در برنامهی زندهی"یه روز تازه"شبکهی پنج سیمای جمهوری اسلامی،ناگفتههای آن جلسه را بازگو کردم.
ضمن عرض پوزش خدمت مخاطبین و خوانندگان کتاب راز احمد، متن سانسور شدهی گفتوگو با سردارشهید قاسم را اینجا آوردهام:
🔺گفتم:"من به یک نتیجهی بدی رسیدم که راستش جرات نمیکنم جایی بگویم. خیلیها به خاطر این ادعا مرا میکوبند."
با خنده پرسید:"مگه به چی رسیدی؟"
گفتم:"به این رسیدم که جنازهی حاج احمد متوسلیان در تهران است."
این را که گفتم،نفس راحتی کشیدم. انگار شده بود عقده و راه نفسم را بسته بود. جرات نمیکردم به کسی بگویم! اینجا گفتم و خودم را خلاص کردم.
🔺حاجی با همان طمانینه گفت:"درسته." با تعجب گفتم:"چی؟"گفت:"درسته، ولی نه فقط حاج احمد،بلکه پیکر هر چهار نفرشان این جاست." جا خوردم. اصلا منتظر چنین جوابی نبودم.مات و مبهوت از این حرف گفتم:"یعنی پیکر هر ۴ نفرشان در تهران است؟!"
🔺که گفت:"بله.چند وقت پیش یک تبادل با قوات اللبنانیه(فالانژیستها)داشتیم که 4 پیکر را به عنوان 4 ایرانی به ما تحویل دادند.از آن جایی که میگفتند آنها را دفن کرده بودند،آوردند."
-خب پس چی؟
🔺حاج قاسم گفت:"هیچی.البته پیکر که میگویم نه یک پیکر مثلا انسان کامل.هر کدام یک مشت استخوان هستند که تحویل دادند."
به خودم جرات دادم و باپررویی گفتم:"الان کجا هستند؟"
🔺گفت:"فعلا که روی آنها آزمایش کردن و میگویند دی.ان.ای آنها نمیخواند.ولی هنوز پیکرها هستند."
و در ادامه گفت:"قضیهی این چهارنفر دقیقا مثل ماجرای امام موسی صدر است. امام موسی صدر هم شهید شده ولی خانوادهاش نمیخواهند بپذیرند."
سوال کردم:"خب چرا شهادت آنها را اعلام نمیکنید؟"
نگاه متعجبانهای انداخت و گفت:"اول باید یک زمینهای باشد که اعلام کنند.من که نباید اعلام کنم."
حمید داودآبادی
۱۳ تیر ۱۴۰۰
سالروز شهادت ۴ دلاورمرد گمنام و مظلوم.
#احمد_متوسلیان
#شاخه_زیتون
#ایران_قوی
27.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید / نماهنگ #خبری_هست با صدای #حامد_زمانی 🎤
📌به مناسبت سالگرد ربایش حاج #احمد_متوسلیان و سه دیپلمات ایرانی...
🌿آن را که خبر شد خبری باز نیامد...😢
پ.ن: حاج احمد، یکی از اسطورههای منه... یک ابرمرد...
#احمد_متوسلیان
#ایران_قوی
#بسم_الله_قاصم_الجبارین
🌿برای حاج احمد...🌿
امروز چهاردهم تیرماه است؛ روز جهانی #قلم .
از صبح، خیلیها برایم پیام تبریک فرستاده اند؛ اما من، فکرم جای دیگر است. از صبح دلم ناآرام بود تا الان. الان که شروع کردهام به نوشتن، دارم کمی بهتر میشوم.
خودم اینجا هستم؛ در چاردهم تیر سال هزار و چهارصد، ایران، اصفهان. ولی فکرم در چهاردهم تیر سال شصت و یک دور میزند؛ سی و نُه سال پیش، لبنان، مسیر بعلبک به بیروت. در ماشینی که احمد متوسلیان و دیپلماتهای ایرانی سوار بودند. در ماشینی که در میان درختهای در هم تنیده لبنان گم شد و دیگر کسی آن را ندید؛ انگار از اول هم نبود.
یک بنده خدایی که آن سالها همراه حاج احمد لبنان بود، برایم تعریف میکرد که: ما در یک ماشین دیگر نشسته بودیم و جلوتر از ماشین حاج احمد حرکت میکردیم. در یکی از پیچها پیچیدیم؛ من برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم که ببینم ماشین حاج احمد هم میآید یا نه؛ اما نیامد. هرچه نگاه کردم ندیدیمش. به آقای «...» گفتم پس حاج احمد؟! سرش را بالا انداخت و گفت نگران نباش، میآید... و گفت راهمان را ادامه بدهیم؛ اما حاج احمد نیامد...(نقل به مضمون)
هنوز هم وقتی به آن روز فکر میکنم تنم مورمور میشود. به آنهایی که به ماشینت ایست دادهاند. به آنها که به سمتت اسلحه گرفتهاند و مجبورت کردهاند پیاده شوی؛ و تو هم با همان چهرهای که نشان از ترس در آن نبود، با آن قامت استوار، و شاید حتی با لبخند، پیاده شدهای و...
بقیهاش را نمیدانم؛ هیچکس نمیداند. بعضیها میگویند همان روز یا چند روز بعدش، تیرباران شدهاید و پیکرتان همانجا دفن شده است. بعضیها هم هنوز امید دارند که زنده باشید و با هیجان از کسانی حرف میزنند که شما را در زندان دیدهاند. حتی برخی ادعا میکنند پیکر شما تهران است؛ هرچند به نظر من، شواهد مبنی بر شهادتت، شواهد استخواندارتر و محکمتری ست.
حاج احمد! کاش خودت برمیگشتی و برایمان تعریف میکردی. خودت میآمدی و همه چیز را موبهمو میگفتی تا تمام شود این اخبار ضد و نقیضِ سی و نُه ساله و این بیانیههای تکراریِ وزارت امور خارجه. هرسال این موقع، وزارت امور خارجه در یک بیانیه، ربایش شما را شدیداً محکوم میکند و خواستار شفافسازی و توضیح درباره شرایط شما میشود؛ اما هیچ اتفاقی نمیافتد تا سال بعدی و بیانیه بعدی...
سی و نُه سال است که بیانیه میدهند و دریغ از تلاش واقعی برای پیدا کردن شما؛ اصلا از آن نامردهای غربگرایی که شما را با رژیم صهیونیستی معامله کردند، انتظار دیگری نیست. خدا را شکر که ندیدی دو سال پیش هم حاج قاسممان را معامله کردند...
حاج احمد!
من نه تو را دیدهام، نه امام را، نه جنگ را. من و نسل من فقط شنیدهایم و خواندهایم. من تو را، از کتاب #وقتی_کوه_گم_شد و فیلم #ایستاده_در_غبار شناختهام. در میان کتابها و مستندها دنبالت گشتهام؛ و انقدر بزرگی که همینها هم برایم کافی بود تا بخواهم مثل تو باشم؛ و آرمانت انقدر مقدس است که بشود آرمان و آرزوی من.
حاج احمد! برایم دعا کن. دعا کن در این جنگ نابرابر، سرباز خوبی باشم؛ مثل تو. سرباز خوب یعنی سربازی که دشمن به خونش تشنه باشد. یعنی سربازی که دشمن نتواند تحملش کند و به هر روشی برای حذفش دست بزند؛ مثل تو. دعا کن با همین سلاح، با همین سلاحِ مقدسی که نامش با امروز پیوند خورده است، با همین قلم، بشوم خار چشم دشمن.
حاج احمد! فرقی نمیکند تو شهید شده باشی یا نه. اشکال ندارد اگر تو را از ما گرفتند؛ نه فقط تو را، که بهترینهایمان را. حاج قاسم را، حاج محسن فخریزاده را... این راه راهی نیست که با رفتن شما بسته شود. هرقدر هم از ما بکشند، فایده ندارد. آخرش به قول تو: ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد. هرکس با ماست بسمالله؛ هرکس نیست خداحافظ!
#احمد_متوسلیان
#ایران_قوی
#فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi