eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
548 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️⚠️⚠️ بنده هم دلم برای سکوت و لبخند دربرابر حدس‌های شما تنگ شده بود... پ.ن: از فصل ۱ به بعد، سلما ۲۰ سالش شده.
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
سلام اول: توی بحث، هدفتون این نباشه که نظر طرف مقابل رو تغییر بدید. چون معمولا نمیشه. هدفتون صرفاً ت
سلام بله، مسئله اینه که الان برخی افراد، اخبار رو بر اساس میل و گرایش شخصی باور می‌کنن نه عقل و منطق. گرایش شخصی شون تا وقتی به سمت بدحجابی و... باشه، کاری نمی‌شه کرد. گاهی بهتره مستقیم وارد بحث نشد و اصل این گرایش رو تغییر داد؛ تا کم‌کم احساسات به سمت جبهه انقلاب متمایل بشه... و این نیاز به کار فرهنگی عمیق و طولانی مدت داره. امید به خدا.
سلام. سلامت باشید حالا مونده تا معمایی شدن داستان...
سلام ممنونم که وقت گذاشتید. لازم نیست به مردها غبطه بخورید؛ در جایگاه خودتون به عنوان یک دختر هم کارهای زیادی از دستتون برمیاد؛ یا بهتر بگم: فقط از دست شما برمیاد. دنبال نقش دخترانه خودتون باشید. برای خوب نوشتن، مهم نیست کتاب خارجی باشه یا ایرانی؛ مهم اینه که رمان خوب بخونید. حضور آقایون هم در کلاس آزاده؛ ولی کسی که اون داستان کوتاه رو نوشت خانم بودند و اسمشون عمار بود. بله، ان‌شاءالله اعضای کلاس انار امنیتی درحال نوشتن رمان‌های خودشون هستند و اگر آماده بشه، در صورت تمایل خودشون در کانال مه‌شکن هم منتشر میشه. داستان‌های کوتاهشون هم همینطور.
سلام بنده با این مشکل مواجه بودم؛ و خب محکم می‌گفتم که بنده توی واتساپ و تلگرام نیستم و نصب هم نخواهم کرد. همون جلسه اول برای استاد توضیح می‌دادم و اساتید هم می‌پذیرفتند. درسته مشکلاتی پیش می‌اومد مثلا جزوه‌ها و کتاب‌هایی که توی گروه قرار می‌گرفت رو بنده باید از دوستان دیگه می‌خواستم که برام در ایتا بفرستند و... سخت بود ولی غیرممکن نه.
🔰 🔰 📙رمان امنیتی 🌾 ✍️به قلم: قسمت ۳ *** گلویم می‌سوزد از تشنگی. سیاهی مطلق احاطه‌ام کرده است و برای فرار کردن از آن، چشمانم را باز می‌کنم. نور خودش را می‌کوبد به چشمانم و این یعنی هنوز زنده‌ام. دختری بالای سرم ایستاده، با مانتو و شلوار و مقنعه سبز، دست به سینه و خیره به من. می‌گوید: حالت خوبه؟ سی ثانیه طول می‌کشد تا جمله‌اش در ذهنم فهم شود و آنچه در ذهن دارم را، به زبان فارسی ترجمه کنم و به زبان بیاورم: خوبم... اینجا... کجا... -می‌تونی بلند شی؟ به دستانم تکیه می‌کنم برای نشستن. علامت یگان حفاظت روی سرآستین دختر، نشان می‌دهد از ماموران حفاظت فرودگاه است. دختر از اتاق بیرون می‌رود و وقتی برمی‌گردد، آرسن هم پشت سرش است. حتی اینجا هم دیدنش نمی‌تواند خوشحالم کند؛ فقط هورمونی به نام «انگیزه کشتن آرسن» ترشح می‌شود در تمام بدنم. دختر به آرسن می‌گوید: اگر حالشون خوبه، می‌تونید ببریدشون. مشکلی نیست. آرسن، با سربه‌زیریِ چندش‌آورش لبخند می‌زند و تشکر می‌کند. دختر باز هم دست به سینه، گوشه‌ای از اتاق می‌ایستد و منتظر رفتنمان می‌شود. آرسن زانو می‌زند کنار تخت که حتما برای استراحت کارمندان فرودگاه است. -می‌تونی راه بری؟ سرم را تکان می‌دهم و از تخت پایین می‌آیم. تازه توجهم جلب می‌شود به ظاهر نامانوس آرسن. پیراهن و شلوار مشکی، ریش کوتاه و آن‌کادر خرمایی و سری که همیشه پایین است؛ طوری که من شدیداً تحریک می‌شوم یکی بزنم پس گردنش. می‌گوید: چمدوناتو تحویل گرفتم. بریم. در ذهن از خودم می‌پرسم: مگه خودم تحویل نگرفته بودم؟ و سریع پاسخ می‌دهم به خودم: بازرسی‌شون کردن. اگر هنوز برادر حسابش می‌کردم، ازش می‌خواستم دستم را بگیرد تا با تکیه به او بلند شوم؛ اما چهار سال نبودن آرسن، ما را چهل سال نوری از هم دور کرده. و اگر می‌خواست دستم را بگیرد، خیلی زودتر این‌ کار را می‌کرد. به پاهای بی‌جان خودم تکیه می‌کنم. نه زانوهایم می‌لرزند و نه نفسم تنگی می‌کند؛ از آن زلزله یک ساعت پیش، فقط یک احساس ضعف خفیف در جانم مانده. از اتاق بیرون می‌رویم و آرسن، یک آبمیوه می‌دهد دستم: هنوزم اینطوری می‌شی؟ آبمیوه را از دستش می‌قاپم؛ بدون این که تشکر کنم. دوست ندارم یک ساعت پیش و آن حمله پنیکِ خجالت‌آور را به یاد بیاورم؛ سه ماه بود که اینطوری نشده بودم. بجای جواب به آرسن، آبمیوه می‌نوشم و قندِ آبمیوه، سریع راه باز می‌کند در رگ‌هایم. شارژ می‌شوم دوباره. آرسن اما، به رژه رفتن روی اعصابم ادامه می‌دهد: این روزها یکم روی اتباع خارجی و توریست‌ها سخت‌گیر شدن، چون ممکنه از طرف دا... ... ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
سلام یک دور دیگه از اول رمان بخونید... متوجه می‌شید که یکی دیگه ست.
سلام خدانکنه. فعلا برنامه شبی یک قسمت با حجم بالا هست. حلال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقصر اصلی کیست؟ 🔺در بین اتفاقات اخیر، نکته‌ای که همه‌ی رسانه‌های خارجی و داخلی تاکید می‌کردند، کم سن بودن و حضور دهه هشتادی‌ها در آشوب‌ها بود. اما به راستی مقصر اصلی کیست؟ در نشست مجازی با خانم آمنه سادات ذبیح پور، ایشان زمینه و بستر اشکالات فکری نوجوانان و نسل دهه‌ی هشتادی را کم کاری والدین و مسئولان دهه‌ی شصت و پنجاه می‌دانست و به عبارتی، معتقد بود این گونه رفتارها از نسل جدید، حاصل تربیت نسل گذشته است. البته وی به این نکته که مسئولین هم در حیطه‌ی تربیتی و رسانه‌ای کم کاری کرده‌اند، اشاره کرد. 🌀لذا بهتر است به جای تخریب وجهه‌ی دهه هشتادی‌ها در ذهن تاریخ و نسل‌های آینده، کمی واقعیت‌ها را هم در نظر بگیریم... اینکه سالیانی‌ست نهاد خانواده را رها کرده‌ایم و امر تربیت، که رکن اساسی جامعه و فرهنگ است را سرسری گرفته‌ایم. چه خوب است به جای آنکه فقط مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم را اصل بدانیم و همچنان در مسیر اعتلای فرهنگی، سنگ بیندازیم، قدمی در راستای احیای تربیت دینی و اسلامی برداریم. هنوز دیر نشده است، از همین الان شروع کنید... ✍🏻محدثه صدرزاده https://eitaa.com/istadegi