eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
546 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀﷽🥀 "کاش افسانه بود" روانشناس‌ها می‌گویند سوگ عاطفی پنج مرحله دارد: انکار، خشم، چانه‌زنی، اندوه و پذیرش. تا یکی دو سال پیش، من در مرحله انکار بودم. دربه‌در دنبال ابطال سند روایت‌های کربلا می‌گشتم. بعضی روایات به قدری سنگین بودند که دلم می‌خواست باور نکنم. دوست داشتم فاز روشنفکری بردارم و بگویم این شاخ و برگ‌ها را مداح‌ها از خودشان درآورده‌اند که مجلس‌شان پرشور شود. اصلا کی گفته یک نوزادی بوده به اسم علی‌اصغر؟ کی گفته یک دختر سه‌ساله بوده به اسم رقیه؟ ماجرای قاسم آنقدرها هم پرشاخ‌وبرگ نبوده. آن روضه که به اسم لیلا می‌خوانند و کلی بابتش از ما اشک می‌گیرند اصلا حقیقت ندارد و... البته واقعا هم حدود هفتاد، هشتاد درصد آنچه در روضه‌ها می‌گویند، مخصوصا جزئیات حوادث و بخش زیادی از مکالمات منسوب به معصوم و اطرافیانش، ساخته ذهن خلاق مداحان است و حقیقت ندارد؛ حتی با اصل عصمت و مقام اهل‌بیت هم تعارض دارد. راستش امام حسین و حضرت زینبی که مداحان برای ما ساخته‌اند، بیشتر از این که شبیه انسان‌های بزرگ و قدرتمند باشند که آگاهانه در مسیر حق قدم برمی‌دارند، شبیه افرادی درمانده و ناتوانند، کسانی که بدون این که بخواهند در یک مخمصه گیر افتاده‌اند و دارند بابت این که قرار است بمیرند و سختی بکشند، به زمین و زمان نفرین می‌کنند. من پای این مدل روضه‌ها گریه‌ام نمی‌گیرد. فقط می‌توانم دستم را زیر چانه بزنم و لب برچینم و آه افسوس بکشم که چرا انقدر درک ما از اهل‌بیت علیهم‌السلام کج و کوله است. شاید هم اصلا گریه واقعی را باید پای همین روضه‌ها کرد؛ گریه برای خودمان و فهم غلطمان، گریه برای امامی که هنوز غریب است و اشتباه روایت می‌شود. خلاصه که خیلی تلاش کردم روایت‌های ناخالص و غلط را بکشم بیرون، بلکه از سنگینی حادثه کم شود، مثل کسی که سعی دارد یک داروی تلخ را برای خودش قابل خوردن کند. سعی کردم شاخ و برگش را بزنم، به امید این که اصل ماجرا ساده‌تر از این باشد و قابل هضم‌تر؛ ولی فایده نداشت. می‌توانستم جزئیات شهادت را رد کنم، ولی نمی‌توانستم بگویم امام حسین علیه‌السلام به دست شمر شهید نشده. می‌توانستم بگویم وجود شخصیت رقیه از لحاظ تاریخی مخدوش است، ولی نمی‌توانستم بگویم اسارت اهل‌بیت واقعیت ندارد. می‌توانستم بگویم ماجرای عروسی قاسم بیشتر از این که غم‌انگیز باشد، خنده‌دار و غیرواقعی ست، ولی نمی‌توانستم بگویم قاسم به میدان نرفته. دلم می‌خواست باور کنم که این‌ها همه‌اش افسانه است؛ نمی‌شد. کاش افسانه بود. اینجا وارد مرحله دوم شدم. خشم. یک جاهایی بجای گریه کردن، از خشم به خودم می‌پیچیدم. دندان برهم می‌فشردم. دست‌هام مشت می‌شدند. سرم داغ می‌شد. حرص می‌خوردم. آتش درونم شعله می‌کشید و چشمه اشکم را می‌خشکاند. و هنوز ردپای انکار هم در خشمم بود. با خودم می‌گفتم حالا درست است که امام را شهید کرده‌اند ولی نه چندنفری. حالا درست است که اسب علی‌اکبر اشتباهی رفته وسط سپاه دشمن ولی نباید باور کنم بقیه‌اش را. نمی‌شود. یعنی دیگر آدم‌ها انقدر هم وحشی نمی‌شوند که وقتی می‌بینند یک نفر زخمی ست و نمی‌تواند از خودش دفاع کند، تازه بریزند سرش و زجرکشش کنند، هرطور می‌توانند بزنندش. نه. نمی‌شود. حتما این هم ساخته ذهن مداح است. قاتلان امام آدم‌های بدی بودند، ولی دیگر آدم انقدر هم نمی‌تواند وحشی و پست باشد... نه. نمی‌شود... اینجا بود که رسیدم به مرحله سوم؛ چانه‌زنی. این که دائم با خودم حساب و کتاب کنم که نه. بالاخره اندازه یک سر سوزن آدم بودند هنوز. بین آن سی‌هزار نفر حتی یکی دوتا آدم هم نبوده که جلوشان را بگیرد یا حداقل قاطی‌شان نشود؟ حتما بوده. حتما یک نفر رفته و داد کشیده که چندنفر به یک نفر؟ آره آره... حتما چندنفری بوده‌اند. حتما بالاخره یک جایی صدای وجدانشان درآمده و دیگر بی‌خیال شده‌اند. آره معلوم است که این روضه‌ها درست نیست... نمی‌شود که... نه نمی‌شود. من باور نمی‌کنم. اصلا دوست دارم خودم را بزنم به آن راه. بیا فکر کنیم همه‌اش را مداح‌ها ساخته‌اند. تصمیم داشتم در همین مرحله بمانم؛ تا آبان هزار و چهارصد و یک و ماجرای تو؛ آقای آرمان علی‌وردی! الان که فکرش را می‌کنم، خوب شد دوربین سال شصت و یک هجری وجود نداشت؛ وگرنه فکر کن یکی آن بالای گودال می‌ایستاد و فیلم می‌گرفت. من هم دلم به همین خوش بود که به خودم بگویم اصلا کی دیده ماجرای علی‌اکبر را؟ کی دیده شهادت امام حسین را؟
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🥀﷽🥀 "کاش افسانه بود" روانشناس‌ها می‌گویند سوگ عاطفی پنج مرحله دارد: انکار، خشم، چانه‌زنی، اندوه و
ولی متاسفانه زمان شهادت تو، سال‌ها از اختراع دوربین می‌گذشت و در دست هرکسی یک دوربین بود. برای همین آن فاجعه رخ داد تا من را از مرحله چانه‌زنی عبور دهد. سیزده ثانیه فیلمت کافی بود تا خدا به من بفهماند که: بله عزیزم، می‌شود. آدم هم ممکن است انقدر وحشی شود. آدم‌ها گاهی انقدر وحشی می‌شوند که وقتی می‌بینند یک نفر زخمی ست و نمی‌تواند از خودش دفاع کند، تازه بریزند سرش و زجرکشش کنند، هرطور می‌توانند بزنندش. حتی از این وحشی‌تر. انقدر که وقتی چندنفری به یک نفر حمله می‌کنند، پیراهنش را هم غارت کنند و... نباید این کار را می‌کردی آقای علی‌وردی. باید می‌گذاشتی من توی همان مرحله چانه‌زنی بمانم. باید اجازه می‌دادی باورم نشود. نباید اینطور بی‌رحمانه من را به مرحله اندوه هل می‌دادی. الان من چکار کنم؟ الان که آن فیلم سیزده ثانیه‌ای را دیده‌ام، چه خاکی به سرم بریزم؟ حالا باید به لطف تو، تا آخر عمر در مرحله اندوه بمانم. این سوگ پذیرفتنی نیست، مرحله پذیرش برایش قفل است... ✍️فاطمه شکیبا (فرات) https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه بغض--فاطمه شکیبا.pdf
758.2K
📚فایل پی‌دی‌اف مجموعه داستان کوتاه 💔 🍂روایتی از بغض‌های بی‌صدا و ناشنیده...🍂 🌱تقدیم به شهدای کربلا؛ آنان که ذوب در حسین‌اند...🥀 ✍️به قلم: فاطمه شکیبا(فرات) گروه نویسندگان مه‌شکن http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
📚فایل پی‌دی‌اف مجموعه داستان کوتاه #بغض 💔 🍂روایتی از بغض‌های بی‌صدا و ناشنیده...🍂 🌱تقدیم به شهدای
🏴بسم رب الحسین🏴 📖مجموعه داستان کوتاه 💔 ✍️به قلم: فاطمه شکیبا 🏴پنجم: خون شش ماه است که سرتاسر تن کوچکت را طواف می‌کنم. شش ماه است که قلب کوچکت، تسبیح گویان مرا به این‌سو و آن‌سو می‌فرستد. شش ماه است که هرگاه صدای پدرت را می‌شنوم، بی‌قرارتر در رگ‌هایت می‌دوم تا برسم به گوش‌هایت و واضح‌تر بشنوم صدای حسین را. شش ماه است که تک‌تک سلول‌هایت عاشقانه شوق تکثیر دارند تا زودتر قد بکشی و مثل برادرهایت، با پای خودت پشت سر حسین قدم برداری و بشوی قوت قلبش. امروز اما، از همه این شش ماه کم‌جان‌تری و دلیلی جز تشنگی ندارد این بی‌حالی‌ات. آبِ بدنِ چون برگِ گلت کم شده. دست و پا می‌زنی و من هم دیگر رمق دویدن در رگ‌هایت را ندارم؛ نه فقط از تشنگی که از غصه. شرمنده‌ام از خودم. خون همه مردان بنی‌هاشم برای دفاع از حسین بر زمین ریخته، بجز من که هنوز در رگ‌ها زنجیرم. دیواره نازک رگ، برایم مثل زندان است. می‌خواهم بیرون بزنم و حسین را ببینم؛ روی ماهش را. صدای گام‌های پدرت را که می‌شنوی، آرام می‌شوی و من به تب و تاب می‌افتم. این‌بار خسته‌تر قدم برمی‌دارد. از میدان نبردی نابرابر برمی‌گردد؛ برای وداع. این را از صدای گریه مادر و عمه‌ها و خواهرانت می‌فهمم. بی‌قرارتر می‌شوم. فرصتم رو به پایان است. سراغ تو را می‌گیرد. بی‌قرار در رگ‌ها می‌دوم؛ بی‌توجه به خستگی. تو را انقدر تنگ در آغوش می‌گیرد که عطر گریبانش مستم می‌کند. کاش تو هم برایش فدا می‌شدی و من بخاطرش بر زمین می‌ریختم. این آرزوی من نیست فقط. هربار مادرت در آغوشت گرفته، صدای ضربان قلبش را شنیده‌ام که این آرزو را زمزمه می‌کند، این آرزو با آه از دهانش بیرون می‌دود و زمان لالایی خواندن، در صدایش جاری می‌شود. صدای صفیر تیری را می‌شنوم؛ تیری که به قصد حسین از کمان جهیده. انگار صاحبش ترسیده حسین پا به میدان بگذارد و به جهنم بفرستدش. گردن لطیف تو اما، سپر آهنینی می‌شود برای حسین. تیر، پوست و گوشت و رگ تو را می‌شکافد و من را از زندان آزاد می‌کند. به شوق آزادی، به سوی شاهرگ گردنت می‌دوم و چشمم به چهره نورانی حسین روشن می‌شود. آزاد و رها، خود را میان دستان حسین می‌اندازم. تو دست و پا می‌زنی از شوق این که با شش ماه عمر، در صف جوانمردان شهید کربلا قرار گرفته‌ای. حسین تو را در آغوش می‌فشرد و دستانش را برای من کاسه می‌کند. تمام جان حسین، حمد و تسبیح می‌گوید و من را به آغوش آسمان می‌اندازد... گروه نویسندگان مه‌شکن http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🎧 و علی اصحاب الحسین جلسه اول جلسه دوم جلسه سوم جلسه چهارم جلسه پنجم جلسه ششم جلسه هفتم جلسه هشتم ج
مجموعه بغض رو پارسال بر اساس سلسله جلسات «و علی اصحاب الحسین» نوشتم. یک پیشنهاد عالیه برای محرم...🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بله کاملا درسته، اصلا قانون یعنی محدودیت و هیچ‌وقت نمی‌شه همه مردم رو قانع کرد. منظور من از احترام به سلایق این بود که محدوده قانون بتونه بیشتر مردم رو پوشش بده. مثلا دین اسلام رباخواری رو حرام کرده؛ اما مردم رو در انتخاب شغل و کسب درآمد (با رعایت اصول شرعی) آزاد گذاشته. درباره پوشش هم همینه. یک حدی مشخص شده ولی این حد نباید طوری تنگ باشه که همه مردم مجبور بشن یه جور لباس بپوشند. با رعایت حدود هر فردی باید بتونه پوشش خودش رو انتخاب کنه. همین الان حجاب زنان مسلمان از کشورهای مختلف رو ببنید، همه باحجاب‌اند ولی شکل رعایت حجاب متفاوته.
سلام اولا ارجاعتون میدم به پیام قبلی. ممنوعیت حجاب در فرانسه با پلورالیسم دینی که خودشون مدعیش هستند تناقض داره؛ چون به پیروان یک دین اجازه نمیده دین خودشون رو بهش عمل کنند. دوما برای من هیچ قانونی به اندازه قانون خدا اصالت نداره. حکومت جهان فقط دست خداست، حجاب قانون تنها حاکم مطلق جهانه نه عقیده شخصی من. من به دستور حاکم مطلق جهان عمل می‌کنم.