eitaa logo
🎋جوانان انقلابی
211 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4.1هزار ویدیو
108 فایل
مقام‌معظم‌رهبرے: جوان‌ها‌امروز‌درفضاے‌ مجازے فعالند,فضاےمجازے مےتواندابزارےباشدبراےزدن توے دهان دشمنان✊ #بیاد_شہیدمحسن‌حججے و #شهیدجوادمحمدی «عضو شدن درڪاناݪے ڪہ دم از شہدا میزنہ سعادتـہ» [کپے با ذڪر #صلوات مجاز است✔]
مشاهده در ایتا
دانلود
《بسم رب الشهداء و الصدیقین》 شهید «محمد موافق» فرمانده گردان مسلم بن عقیل لشگر 10 سیدالشهدا(ع) در عملیات نصر 4 سال 1366 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. منبع : وبسایت دفاع پرس 📚موضوع مرتبط: #شهید_محمد_موافق #شهید_دفاع_مقدس #عکس 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد #09_22 #jihad #martyr #شهدا_گاهی_نگاهی ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••✾•🥀•✾••┈┈• ♥️|دورے ودوستےِ مــا دارد بہ درازا مےڪشد... 🍃|فڪرے بہ حال و روز ما ڪن آقاے عـزیـز!•°... #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج •┈┈••✾•🥀•✾••┈┈• ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩❤ *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*❤🚩 ☀️امروز.:شنبه23آذر ماه 1398/09/23 🔴17ربیع الثانی1441 هجری ق1441/04/17 🎄 14 دسامبر 2019 میلادی2019/12/14 🖍🔗🔴 رویداد 💠☀️ رویدادهای مهم اینروزدرتقویم خورشیدی (23آذر ماه 98 ) 1️⃣ آتش سوزي پست ‏خانه تهران (1354ش) 2️⃣ مهاجرت علماي تهران به ري معروف به "مهاجرت صغري1283 3️⃣ انتشار پيام "امام خميني" در محكوميت كشتار مردم شهرهاي كشور توسط عُمّال پهلوي (1357ش) 4️⃣ شهادت شهید نعمت‌ الله چهاردهی (1360ش 5️⃣ شهادت شهید نامدار حاتمی مطلق (1366ش) 6️⃣دولت انگلستان يادداشت شديد اللحني براي محمدعلي فروغي وزير خارجه ايران فرستاد و ...(1311 ش) 7️⃣دكترعلي اكبر سياسي مجدداً رئيس دانشگاه تهران شد. (1329 ش) 💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری ( 17 ربیع الثانی 1441 هجری قمری ) 1️⃣تولد"عبدالقادر بَدَواني متخلّص به "قادري" مورخ معروف هندي(947 ق) 2️⃣انتشار "روزنامه‏ ي صور اسرافيل" در صدر مشروطيت(1325 ق) 3️⃣ درگذشت عالم بزرگوار "ملا قربانعلي زنجاني" معروف به حجت الاسلام(1328 ق) 4️⃣وفات محدث و رجالي ملامحمد نخجوانی (1334 ق) 5️⃣رحلت مدرس برجسته و عالم رباني آيت ‏اللَّه سيد مصطفي صفايي خوانساری (1413 ق) 💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (14دسامبر2019م) 1️⃣ساخت كاغذ در چين (105م) 2️⃣ تأييد توافق‏نامه صلح بوسني معروف به "صلح دِيتون"درامريكا(1995م 3️⃣مرگ"جورج واشينگتُن اولين رئيس جمهور امريكا (1799م) 4️⃣ كشف انرژي حرارتي زغال سنگ در انگلستان (1805م) 5️⃣ اخراج روسيه از جامعه ملل به علت تجاوزبه فنلاند(1939م) 6️⃣ برقراري اولين تماس بين كره زمين و سياره زهره (1962م) 7️⃣اشغال بلنديهاي جولان سوريه از سوي رژيم صهيونيستي1981 8️⃣مرگ آنْدْره ساخاروف فيزيك‏دان برجسته و پدر بمب هسته ‏اي شوروي (1989م) 9️⃣ اولین اقدام برادران رایت برای پرواز 1903م ✅ امروز متعلق است به: پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلّم ♦اذکار امروز:یا رَبَّ العالَمین( ای پروردگار جهانیان)🔸100مرتبه🔸 ✳️ رویداد مهم امروز : ❤ *مسابقه مهم فوتبال بین پرسپولیس محبوب وسایپا به امید برد عشقپولیس*❤ 🌀حدیث امروز (دنيا دوستي) حضرت عيسي علیه السلام🔺اعلَموا أنَّ أصلَ كُلِّ خَطيئَةٍ حُبُّ الدُّنيا 🔴بدانيد كه ريشه هر خطايى، دنيادوستى است؛ تنبيه الخواطر: ج1، ص129 💐 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*💐 ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
‌   ‌ ◇ ❁ ❥◇ ❁ °•🌷•° ❁ ◇❥ ❁ سربازان سرزمین من دلاورانے بودند که زودتر از سن شان به مردانگے رسیدند. وبے مثال ترین رشادتہا را براے جاودانگے سرزمین واعتقاداتشان آفریدند. گمنامانے کہ همیچگاه بہ دنبال قدردانے و قدرشناسے از خود نبودند. وخالص ترین ایرانیان بودند کہ دشمن این مرز و بوم را بہ خاک سیاه نشاندند.. ❣یاد و نامتان گرامے مردان کوچک سرزمینم❣ شادی روح شهدا #شهدا_گاهی_نگاهی ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
بسم الله الرحمن الرحیم عرص سلام و احترام خدمت خواهران و برادران گرامی به اطلاع می رساند،کلیه ی برادران و خواهرانی که در زمینه تولید محتوا ( طراحی عکس وپوستر، محتوای متنی، کلیپ و....) دارای تخصص و یا مهارت می باشند، جهت به کارگیری در واحد محتوا مجموعه رفشا به آی دی زیر مراجعه و اعلام همکاری نمایند. باتشکر 👇👇👇👇👇 🆔 @alijani69
قصه دلبری: شهید مدافع حرم؛ محمدحسین محمدخانی به روایت همسرشهید مرجان در علی به قلم:محمدعلی جعفری
💝🕊💝🕊💝🕊💝 قسمت۱۷ *═✧❁﷽❁✧═* اگر سردردی🤕, مریضی یا هر مشکلی داشتیم , معتقد بودیم برویم هیئت خوب می شویم👌 می گفت: (می شه توشه ی تموم عمر وتموم سالت رو در هیئت ببندی!) در محرم بعضی ها یک هیئت که بروند می گویند: بس است😐 ولی او از این هیئت بیرون می آمد, می رفت هیئت بعدی‌. یک سال 🗓روز عاشورا از شدت عزاداری , چند بار آمپول 💉دگزا زد . بهش می گفتم: (این آمپولها ضرر داره) ولی او کار خودش را می کرد☹️ آخر سر که دیدم حریف نیستم , به پدر و مادرم گفتم:(شما بهش بگین.) ولی باز گوشش به این حرف ها بدهکار نبود❌ خیلی به هم ریخته می شد. ترجیح می دادم بیشتر در هیئت باشد , تا در خانه. هم برای خودش بهتر بود ,هم برای بقیه. می دانستم دست خودش نیست.😒 بیشتر وقتها با سر وصورت زخم وزیلی می آمد بیرون. هر وقت روضه ها اوج می گرفت و سنگین می شد , دلم هُریم 😨 می ریخت. دلشوره می افتاد به جانم که الان آن طرف خودش را می زند. معمولاً شالش را می انداخت روی سرش که کسی اثر لطمه زنی هایش رانبیند. مادرم می گفت:(هر وقت از هیئت ها بر می گرده, مثل گُلیه که شکفته !) داخل ماشین🚙 مداحی می گذاشت با مداح همراهی می کرد ویک وقت هایی پشت فرمان سینه می زد. شیشه ها را می داد بالا, صدا 🗣را زیاد می کرد. آن قدر که صدای زنگ گوشی مان📱 را نمی شنیدیم. جزء آرزوهایش بود در خانه روضه ی هفتگی بگیریم. اما نمی شد.🚫 چون خانه مان کوچک بود ووسایلمان زیاد. می گفت: (دو برابر خونه تیر وتخته داریم!) فردای روز پاتختی, چند تا از رفقایش را دعوت کرد خانه بیشتراز پنج شش نفر نبودند. مراسم گرفت. یکی شان طلبه بود که سخنرانی🎤 کرد و بقیه مداحی کردند. زیارت عاشورا وحدیث کسا هم خواندند. این تنها مجلسی بود که توانستم در خانه برگزار کنیم. چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم. رفت از بیرون پیتزا🍕 خرید برای شام. البته زیاد هیئت دونفری داشتیم. برای سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم. بعد چای☕️, نسکافه یا بستنی می خوردیم. می گفت:(این خوردنیا الان مال هیئته) هروقت چای می ریختم می آوردم, می گفت: (بیا دو سه خط روضه بخونیم تا چای ☕️روضه خورده باشیم!) زیارت عاشورا می خواندیم وتفسیر می کردیم. اصرار نداشتیم زیارت جامعه ی کبیره ,را تا ته بخوانیم . یکی دو صحفه را با معنی می خواندیم. چون به زبان عربی مسلط بود👌 برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد. کلاً آدم بخوری 😋بود موقع رفتن به هیئت ,یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه 🍷,بستنی یا غذا , گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای🌷 یزد. در مسیر رفت و برگشت , دهانمان می جنبید. همیشه دنبال این بود برویم رستوران , غذایی بیرون بهش می چسبید.✅ من اصلاً اهل خوردن نبودم. ولی او بعد از ازدواج 💞مبتلایم کرد. عاشق 😍قیمه بود. واز خوردنش لذت می برد. جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت. چون قیمه ,امام حسین 《علیه السلام》وهیئت را به یاداش می انداخت, کیف می کرد.😋
💝🕊💝🕊💝🕊💝 قسمت۱۸ *═✧❁﷽❁✧═* هیئت که می رفتیم, اگر پذیرایی یا نذری می دادنند, به عنوان تبرک برایم می آورد.👌 خودم قسمت خانم ها می گرفتم. ولی باز دوست😍 داشت برایم بگیرد. بعد از هیئت رایه العباس با لیوان چای ☕️, روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد. وقتی چای وقند را به من تعارف می کرد, حتی بچه های مذهبی ها هم نگاه 👀می کردند. چند دفعه دیدم خانم های مسن تر تشویقش کردند وبعضی هایشان به شوهرهاشان می گفتند: (حاج آقا یاد بگیر, از تو کوچیک تره☹️) خیلی بدش می آمد, از زن و مردهای جوانی که در خیابان دست در دست هم راه می روند😏 می گفت:( مگه اینا خونه و زندگی ندارن?) ولی ابراز محبت های این چنینی می کرد و نظر بقیه هم برایش مهم نبود. حتی می گفت: ( دیگران باید این کارا رو یاد بگیرن.) اعتقادش این بود که با( خط کش اسلام کار کن.)💯 پدرم می گفت: ( این دختر قبل ازدواج خیلی چموش بود. ما می گفتیم شوهرش ادبش می کنه.😐 ولی شما که بدتر از اون رو لوس کردی!) بدشانسی آورده بود. با همه ی بخوری اش, گیر زنی افتاده بود که اصلاً آشپزی بلد نبود🚫 خودش ماهر بود.✅ کمی از خودش یاد گرفتم. کمی هم از مادرم. ابگوشت مرغ 🍗و ماکارونی اش حرف نداشت. اما عدسی را از بس زمان دانشجویی برا هیئت پخته بود, از خانم ها هم خوشمزه تر😋 می پخت. املتش که شبیه املت نبود. نمی دانم چطور همه ی موادش را این طور میکس می کرد,همه چیز داخلش پیدا می شد😖 یادم نمی رود اولین باری که عدس پلو پختم. نمی دانستم آب عدس را دیگر نباید🚫 بریزم داخل برنج. برنج آب داشت ,آب عدس هم اضافه کردم,شفته پلو شد🙈 وقتی گذاشتم وسط سفره خندید,☺️ گفت:( فقط شمع کم داره که به جای کیک 🎂تولد بخوریم!) اصلاً قاشق فرو نمی رفت داخلش. آن را برد ریخت روی زمین که پرنده ها 🕊بخورند و رفت پیتزا خرید. دست به سوزنش هم خوب بود. اگر پارچه ای پاره می شد, دکمه ای کنده می شد, یا نیازی به دوخت و دوز بود, سریع سوزن را نخ می کرد. می گفت:( کوچیک که بودم , مادرم معلم بود ومی رفت مدرسه🏦 من پیش مادر بزرگم بودم) خیاطی را از آن دوران به یادگار داشت. یکی از تفریجات ثابتمان پیاده روی بود. در طول راه تنقلات می خوردیم😋 بهشت زهرا《سلام الله علیها》 رفتنمان هم به نوعی پیاده روی محسوب می شد. پنجشنبه ها یا صبح🌄 جمعه غذایی آماده بر می داشتیم و می رفتیم بهشت زهرا تا بعدازظهر می چرخیدیم. یک جا بند نمی شد, از این شهید🌷 به آن شهید. از این قطعه به آن قطعه. اولین بار که رفتیم شهدای گمنام , گفت: ( برای اینکه وصلت سر بگیرد, نذر کردم سنگ مزار شهدایی رو که سنگ قبرشون شکسته , با هزینه ی💶 خودم تعویض کنم) یک روز هشت تا از سنگ ها را عوض کرده بود. یک روز هم پنج تا. گفتم:( مگه از سنگ قبر, ثوابی به شهید می رسد⁉️) گفت: ( اگه سنگ قبر عزیز خودت بود, باز همین رو می گفتی?) به شهید چمران انس وعلاقه💞 خاصی داشت به خصوص به منا جات هایش‌. شهید محمد عبدی را هم خیلی دوست 😍داشت. اسم جهادی اش را گذاشته بود:( عمار عبدی) عمار را از کلید واژه (این عمار) حضرت آقا وعبدی را از شهید عبدی گرفته بود✅ بعضی ها می گفتند:( از نظر صورت شبیه محمد عبدی ومنتظر قائم هستی. ذوق😍 می کرد تا این را می شنید.) الگویش در ریش گذاشتن , به شهید محسن دین شعاری بود. زمانی که جهاد مغنیه شهید🌷 شد , واقعاً به هم ریخت😰 داشتیم اسباب اثاثیه خانمان را مرتب می کردیم. می خواستم چینش دکور راتغییر بدهم. کارمان تعطیل شد. از طرفی هم خیلی خوشحال 😌شد ومی گفت: آقا زاده ای که روی همه رو کم کرد💯 تا چند وقت پیش عکس رسول خلیلی را روی ماشین🚙 و داخل اتاق داشت. همه ی شهدا را زنده فرض می کرد که (اینا حیات دارن ولی ما نمی بینیم )👌 تمام سنگ ها قبرهای شهدا را دست می کشید و می بوسید 😘 بعضی وقت ها در اصفهان و یزد اگر کسی نبود پا برهنه می شد. ولی در بهشت زهرا هیچ وقت ندیدم کفشش👞 را دربیاورد. 👈 ادامه دارد... 👉
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۱۹ *═✧❁﷽❁✧═* تاریخ تولد وشهادت شهدا 🌷را که می خواند, می زد توی سرش :( ببین اینا چه زندگی پر ثمری داشتن ولی من با این سن, هیچ خاصیتی ندارم😔) تازه وارد سپاه شده بود, نُه ماه🌙 بعد از عروسی, برای دوره آموزشی پاسدار می رفت اصفهان. پنجشنبه جمعه ها می آمد. یزد ماه🌙 رمضان که شد پانزده روز من را هم با خودش برد. از طرف سپاه بهش سوئیت داده بودند. صبح ها ساعت🕰 هشت می رفت تا دوی بعد از ظهر . می خوابیدم 😴تا نزدیک ظهر. بعد هم تا ختم قرآن روزانه ام را می خواندم می رسید. استراحتی می کرد ومی زدیم بیرون و افطاری را بیرون می خوردیم😋 خیلی وقتها پیاده می رفتیم تاتخته فولاد و گلستان شهدا🌷 به مکان های تاریخی اصفهان هم سر زدیم. سی وسه پل، خواجو. همان جا هم تکه کلامی سر زبانش افتاد : امام وشهدا🌷 هر وقت می خواست بپیچاند می گفت: 《امام وشهدا》 کجا می روی؟ پیش امام وشهدا⁉️ با کی می روی؟ با امام وشهدا! کم کم روحیاتش دستم آمده بود. زیاد کتاب 📚می خواند. رمان های انقلاب, کتاب خاطرات عزت شاهی و زندگی نامه ی شهدا. کتاب های شهدا را به روایت همسرشان را خیلی دوست😍 داشت. شهید چمران, همت و مدق. همیشه می گفت: ( دوست دارم اگه شهید شدم, کتاب زندگی ام رو روایت فتح چاپ کنه✅) حتی اسم برد که در قالب کتاب های نیمه ی پنهان ماه🌙 باشد.👌 می گفت: در خاطراتت چه چیزهایی را بگو, چه چیزهایی را نگو. شعرهایش را تایپ و در فایل جدایی در کامپیوترش 🖥ذخیره کرد وگفت: (اینا رو هم ته کتاب اضافه کن.) عادت نداشتیم که هر کسی تنهایی بنشیند برای خودش کتاب بخواند. به قول خودش ,یا باید آن یکی را بازی می داد یا خودش هم بازی نمی کرد✅ بلند می خواند که بشنوم👂 در آشپزی , خودش را بازی می داد . اما زیاد راهش نمی دادم 🚫که بخواهد تنها پخت وپز کند. چون ریخت وپاش می کرد و کارم دو برابر می شد. بهش می گفتم: ( شما کمک نکنی, بهتره) آدم منظمی نبود. راستش اصلاً این چیزها برایش مهم نبود😏 در قوطی زرد چوبه ونمک را جابجا می گذاشت🙃 ظرف وظروف را طوری می چید لبه ی اُپن که شتر 🐪با بارش آنجا گم می شد. روزه هم اگه می گرفتیم, باید با هم نیت می کردیم. عادت داشت مناسبت ها روزه بگیرد. مثل عرفه, رجب, شعبان. گاهی سحری درست می کردم , گاهی شام دیر می خوردیم به جای سحری . اگه به هر دلیلی یکی ازما نمی توانست روزه بگیرد. قرار براین بود آن یکی ,به روزه دار تعارف کند. جزء شرطمان بود که آن یکی باید روزه اش را افطار کند.👌 اینطوری ثوابش را می برد. برای خواندن نماز شب 📿کاری به کار من نداشت . اصرار نمی کرد با هم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هرشب 🌃بلند می شد برای تهجد نه هر وقت مکان و فضا مهیا بود, از دست نمی داد.✅ گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می کرد. گاهی فقط به یک سجده . کم پیش می آمد مفصل وبا اعمال بخواند. می گفت: ( آقای بهجت می فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفته ن و فقط یه سجده ی شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی , همونم خوبه!)