🔴 #مستند_داستانی #دکل
🔺 #زنگ_اول 6
🔹 #جوخه_اعدام
برگشتم سمت پرده ویدئو پروژکتور. سمت راست، یک قسمت از تخته کلاس پیدا بود. ماژیک را برداشتم و با حوصله و سر صبر نوشتم " #بسم_الله_الرحمن_الرحیم".
از اول "بای" بسم الله طبق روال همیشگی، در دلم به #امام_عصر (عج) متوسل شدم و از حضرت خواستم آنچه را رضایت دارد بر زبانم جاری کند و بهترین دعاهای خود را شامل حال این بچهها نماید.
به "میم" رحیم که رسیدم، به ذهنم جرقه ای زد، برگشتم سمت بچهها و بادی به گلو انداختم و با صدای بلند و شمرده شمرده گفتم: " بسم الله الرحمن الرحیم".
صوت بلندم نگاهها را متوجه من کرد.
سکوت غیرقابل پیشبینی بر کلاس حاکم شد. بهترین موقع برای استفاده حداکثری از این فضای زودگذر بود.
سه سوته با همان صدای رسا و محکم و با گره به ابروها گفتم: آقای عزیز، ببین چه میگویم. آنهایی که مثل من به انقلاب آخوندها انتقاد دارند، خیلی سریع از جایشان بلند شوند!
بچه ها که انتظار شنیدن چنین حرفی را از من داشتند، گوششان را تیز کردند. میشد از چشمان بهت زده شان فهمید که هنوز پیام به مغزشان نرسیده یا اگر رسیده، چنان محکم اصابت کرده که به سیستم مغزی شان ضربه ی ناجوری زده.
تصمیم گرفتم یک بار دیگر آن پیام را مخابره کنم؛ این سری برای اینکه بعضی ها از خواب بیدار شوند، دستهایم را محکم به هم کوبیدم.
نمیدانستم اینقدر صدا میدهد، طفلکی بچههای ردیف اول از صدای دستانم جا خوردند.
گفتم: مگر نشنیدی؟ عرض کردم آنهایی که مثل من، مانند من و شبیه من، #منتقد #انقلاب_آخوندها هستند، قیام کنند.
نکند جا زدید؟ نه گونی در کار است و نه آمار دادن.
مرد باشید و بلند شوید، بایستید.
گویا این حرف آخری من، رگ غیرتشان را نشانه گرفت.
از سی نفر، بیست و پنج نفرشان، آرام آرام سر پا ایستادند.
#ادامه_دارد
@JADAZADQOM