#هزینه_پزشک_درب_نوشابه_بود
#دکتر_مرتضی_شیخ ، پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست ، در #صندوق کنار میزش می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود ، خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان بود
اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به #مطب او مراجعه می کردند ، به جای پنج ریالی ، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن #سکه شنیده شود
دختر دکتر نقل می کند روزی متوجه شدم پدرم مشغول #شستن و #ضد_عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم : پدر! بازی تان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد . گفت دخترم ، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا #آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند
این سرنوشابه های تمیز را #آخر_شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند . آخر بعضی ها #خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند.
آمدم بنویسم #روحش_شاد اما یک لحظه فکر کردم اگر روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشد ، روح چه کسی میخواهد شاد باشد؟! بهتر دانستم بنویسم #راهش ، #اندیشه و #کردارش پر رهرو باد...
@jafar1352hodaei
.
امروز، به عرفاتی که در «من»، قد کشیده است، با تمام دلم قدم می گذارم! فرصتی دست داده، تا خود، این مدّعی عنوان خلیفه اللّهی را، به پای میز محاکمه بکشانم. باید لحظه های خطا کارم را، بی هیچ تعارفی، به قضاوت بنشینم! گذشته ی اندوهگینم را عارفانه بنگرم و صادقانه به اعتراف برخیزم.
فردا دیر است! امروز، باید خودم را بشناسم! بدانم کیستم و کجای عالم ایستاده ام؟!
ای روح خسته و آشفته ی من! شتاب کن! بلندتر قدم بردار! دیار معرفت، نزدیک است و من، بوی خوش «عرفه» را می شنوم! امروز، می خواهم غل و زنجیر اسارت از پایت، بگشایم و یوق بندگی «تن»، از گردنت بردارم! می خواهم به بال های همیشه بسته ات، وسعت پرواز ببخشم! ... با من بیا!
تو را به سرزمینی می برم که تمام سروهایش، از بار تعلّق آزادند! به دیاری که زیر «چرخ کبودش»، تمام «همّت ها» رنگ «او» را دارند و دل ها، «هروله ی» قُرب و اشک ها، طعم نیاز و سرها، همه سودای بندگی اش را! تو را به سرزمینِ کشف و شهود می برم؛ تاعظمتِ گشمده ات را بیابی و وسعتِ بی نهایتت را به تماشا بنشینی! فردا دیر است! همین امروز، باید دنیای درونم را بشناسم و سرگردانی ام را به مقصد برسانم! راه سخت و طولانی است و من، توشه ای جز حسرت و گناه، به همراه ندارم! باید تا قلّه ی «ندامت» صعود کنم و گردنه های وحشتناک «جهل و هوی» را دور بزنم. باید از آهِ جانسوز توبه، آتش فشان خاموشِ وجدانم را شعله ور سازم.
باید از برهوت «منیّت ها» عبور کنم و دریا دریا گناهم را پشت سر بگذارم!
آه، چه راهِ دشواری را پیش رو دارم!
باید امروز در عرفاتِ وجودم جاری شوم و از رایحه ی دل انگیزِ «دعا»، مست و سرشار.
امروز، وسعتِ بی نهایت خدا را، به رُخ خود خواهم کشید! باید امروز، ساکنان عرش و ملکوت، با فریاد «اَنْتَ الّذی»های من، هم آوا شوند و از اعتراف «انا الّذی»،هایم، به شِکوه، آیند!
امروز، صحرای عرفاتِ وجودم را، به بهشتِ دل انگیزی از «عرفه» مبدّل خواهم ساخت و هم زمان با هبوط «منیّت ها»، لحظه ی قشنگِ تولّد «آدمیّتم» را جشن خواهم گرفت.
#عرفه #دعا #دعای_عرفه #حج #عرفات #شناخت #تفکر #اندیشه #انسانیت #امام_حسین #خودشناسی
#خدا #الله #خداوند