#حکومتداری_علی
💢لباسی برای امیرالمومنین
امام على(ع) در بازار، به دکانی که لباس می فروخت رسیدند و به فروشنده گفتند:
"دو جامه مى خواهم به #قیمت پنج درهم."
فروشنده به ناگاه از جاى بر خواست و گفت:
"فرمانبردارم يا امير المؤمنين!"
امیرالمومنین وقتی فهمید فروشنده او را شناخته است، از او چيزى نخريد و به جاى ديگر رفت.
امام علی به فروشنده ای دیگر رسيد و گفت:
"دو جامه می خواهم به پنج درهم."
فروشنده گفت:
"دو جامه دارم ، آنكه بهتر از ديگرى است، به قیمت سه #درهم می دهم و آن ديگری را به دو درهم."
امام على(ع) لباس ها را خریدند و به غلام خود (قنبر) گفتند:
"لباسی که به #سه درهم می ارزد برای تو باشد."
قنبر گفت:
"شما به منبر می روید و برای مردم سخن می گویید و #لباسی که گران تر است ، براى شما مناسبتر است"
امام على(ع) گفتند:
"نه ! تو #جوانى و شور جوانى داری. من از پروردگارم شرم دارم كه خودم را بر تو برترى دهم. زیرا از حضرت محمد(ص) و سلم شنيده ام:
"برای #زيردستان خود ، همان لباسی را تهیه کنید كه خود می پوشيد و همان خوراکی را به آنها بدهید كه خود می خوريد."
📚الغارات–ابراهيم بن محمدثقفى صفحه 46
@jafar1352hodaei
🌸🍃﷽🌸🍃
🔻نعمتِ جوانی، در قیامت🔻
✍ قرآن کریم میفرماید، وقتی #قیامت میشه، از همهی نعمتهایی که خدا بهمون داده، سوال میکنند...
🕋 ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ (تکاثر/8)
💢 در آن روز از #نعمتهایی که داشتهاید سوال خواهید شد!
😨😰 طبق این آیه، روزِ #قیامت از همه #نعمتها سوال میکنند، که اونها رو چگونه، و در چه راهی صرف کردیم...
☝️ امّا پیامبر (ص) فرمود 4 تا #نعمت هستند، که از بقیه #نعمتها مهمتر هستند، و همون اولِ بسم الله، قبل از اینکه قدم از قدم برداریم، دربارهشون از ما سوال میکنند.😱
خیلی مراقبِ این چهار تا باشیم👇
قال رسول الله (ص):
⚡️ لا تَزُولُ قَدَما عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيامَةِ حَتّي يُسْألُ عَنْ أربَعٍ:
① عَنْ عُمْرِهِ فِيما أفْناهُ..
② وَ عَنْ شَبابِهِ فِيما أبْلاهُ..
③ وَ عَنْ مالِهِ مِنْ أيْنَ اِکتَسَبَهُ وَ فِيما أنْفَقَهُ..
④ وَ عَنْ حُبِّنا أهْلَ الْبَيْتِ..
💢 بندهی خدا در #قيامت، قدم از قدم بر نمیدارد، جز آنکه از چهار چيز سؤال میشود:
1⃣ از #عمرِ او سؤال میشود، که چگونه و در چه راهی آن را از دست داده است.👨🏻🦳
2⃣ از #جوانیِ او میپرسند، که در چه راهی آن را به فرسودگی رسانده است.👱🏻♂
3⃣ از #ثروتِ او میپرسند، که از چه راهی به دست آورده، و در چه راهی آن را خرج نموده است.💰
4⃣ از #محبّت و دوستیِ #اهلبیت سؤال میشود.❤️
📚 بحار الأنوار، ج 7، ص 258.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💎 صدقهای که مرا از مرگ حتمی با نیش عقرب سیاه نجات داد!!
🔸روزی در دوران #جوانی به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید نمیدانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها #خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن آنها را از خواب بیدار میکردیم برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم #اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم.
🔸البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. وقتی در اواخر شب به #چادر خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده. من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو برای خودم یک #رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچه ها میخواهد من را اذیت کند لذا همینطور که #پوتین پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم.
🔸یکباره دیدم حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد میزد کی بود؟ چی شد؟ #وحشت کردم سریع از چادر آمدم بیرون بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن به حاج آقا گفتن که این جای #حاضر و آماده برای شماست اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت الهی پات بشکنه مگه من چیکار کردم که اینجوری #لگد زدی؟ اومدم جلو و گفتم حاج آقا غلط کردم ببخشید من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه #ضربه شدید باشه!
🔸خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم شرمنده شما برید بخوابید من میرم تو #ماشین میخوابم فقط با اجازه بالش خودم رو بر میدارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر همین که بالش رو برداشتم دیدم یک #عقرب به بزرگی کف دست! زیر بالش من قرار داره. حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو #نجات دادی، اما بد لگدی زدی هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم.
🔸اردو که تمام شد و برگشتیم، روز بعد من در حین تمرین در #باشگاه ورزشهای رزمی پایم شکست. اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. #جوان پشت میز به من گفت آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم عصر همان روز خانم من زنگ زد و گفت فلانی که #همسایه ماست خیلی مشکل مالی داره، هیچی برا خوردن ندارن اجازه میدی از پول هایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم آخه این پولها رو گذاشتم برا خرید #موتور اما عیب نداره هر چقدر میخوای بهشون بده. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد، ولی به #نفرین ایشان پای تو هم شکست!
📕 کتاب سه دقیقه در قیامت
بهترین ها در کانال ما😊
🌴https://eitaa.com/jafar1353hodaei🌴