eitaa logo
حجت الاسلام دکتر هدایی تبریزی
2.6هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
156 فایل
استاد حوزه و دانشگاه وکیل و نماینده مراجع عظام تقلید دارای اجازات علمی از مراجع تقلید دارای دو مدرک دکترای phdدانشگاهی کارشناس عالی مشاوره وراهنمایی کارشناس اخلاق و تربیت کارشناس طب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد جوانی در آرزوی با دختر کشاورزی بود. پس آن دختر را از کشاورز خواستگاری کرد کشاورز به او گفت برو در آن قطعه زمین بایست ، من سه گاو نر را آزاد می‌کنم اگر توانستی دم یکی از این را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد جوان قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و ‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود از آن به بیرون دوید . گاو با سم به زمین کوبید و به طرف مرد حمله برد . جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد . گاوی کوچکتر از قبلی که با می کرد . جوان پیش خودش گفت منطق می‌گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی از این هم کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد آن گاو ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا را بگیرد اما آن گاو دم نداشت ... فرصت های را از دست ندهیم @jafar1352hodaei
شیخ مرتضی انصاری ، مرجع تقلید شیعیان بود. وی روزی که از رفت ، با آن ساعتی که به صورت یک طلبه فقیر دزفولی ، وارد نجف شد ، فرقی نکرد وقتی مردم خانه او را دیدند ، متوجه شدند که او مانند فقیرترین مردم می کند روزی شخصی به ایشان گفت: آقا خیلی هنر می کنید که این همه وجوهات به دست شما می آید و از آنها هیچ گونه شخصی نمی کنید گفت چه هنری کرده ام؟ مرد سؤال کننده گفت چه هنری از این بالاتر شیخ مرتضی گفت حداکثر ، ، مثل کار خرک چی های کاشان است که می روند اصفهان و بر می گردند . های پول می گیرند که بروند از اصفهان کالا بخرند و بیاورند. آیا شما دیده اید که اینها به مال مردم کنند! این مسئله ، مسئله مهمی نیست که به نظر شما مهم آمده است داستان های معنوی ، صفحه 265 - 264 🏴@jafar1352hodaei
روزی مرد ثروتمندی ، پسر بچه کوچکش را به روستایی برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا می کنند ، چقدر فقیر هستند آنها یک شبانه روز در خانه ساده یک مهمان بودند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد بله پدر! و پدر پرسید چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی فکر کرد و بعد گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا . ما در حیاط خانه یک فواره داریم و آنها ای دارند که نهایت ندارد ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط خانه ما به دیوارهایش محدود می شود اما آنها بی انتهاست با شنیدن های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . بعد پسر بچه اضافه کرد متشکرم پدر ، تو به من نشان دادی که ما چقدر هستیم 🏴 @jafar1352hodaei
💢 باوجود اینکه همه امامان به شهادت رسیده اند، چرا فقط برای امام حسین(ع) اینگونه عزا میگیرند؟ دين از زمان پيغمبر اكرم و زمان ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ داده‌اند كه بايد نام حسين بن على زنده بماند، بايد حسين بن على هر سال تجديد بشود، چرا؟ بحث در اين «چرا» است. اين چه دستورى است در اسلام؟ چرا اين همه ائمه دين به اين اهتمام داشتند؟ چرا براى زيارت حسين بن على اين همه اهتمام و ترغيب است، اين همه تشويق است؟ ما بايد به اين «چرا» دقت كنيم. ممكن است كسى بگويد: «اين براى اين است كه تسلى خاطرى براى حضرت زهرا باشد.» آيا اين مسخره نيست كه بعد از هزار و چهار صد سال، هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته باشد؟ در صورتى كه به نصّ خود امام حسين و به حكم ضرورت دين، بعد از امام حسين ديگر امام حسين و حضرت زهرا نزد يكديگر هستند. اين چه حرفى است؟! مگر حضرت زهرا بچه است كه بعد از هزار و چهار صد سال هنوز هم دائماً به سر خودش بزند، گريه كند، بعد ما برويم به ايشان سرسلامتى بدهيم! اين حرفها دين را خراب مى‌كند. حسين مكتب عملى در تأسيس كرد. حسين عليه السلام نمونه عملى قيام‌هاى اصلاحى است. خواستند مكتب حسين بماند، خواستند حسين سالى يك بار با آن نداهاى شيرين و عالى و حماسه انگيزش ظهور پيدا كند، فرياد كند: «أَ لا تَرَوْنَ إلى الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً» خواستند «الْمَوْتُ اوْلى مِنْ رُكوبِ الْعارِ» (مرگ از زندگى ننگين بهتر است) براى هميشه زنده بماند. خواستند «لا ارَى الْمَوْتَ الّا سَعادَةً وَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ الّا بَرَماً» براى هميشه زنده بماند. با ستمكاران براى من خستگى‌آور است؛ مرگ در نظر من جز سعادت چيزى نيست. خواستند آن جمله‌هاى ديگر حسين: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جِيدِ الْفَتاةِ» زنده بماند، «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» زنده بماند. 📚حماسه حسینی، ج 1 ص 78 @jafar1352hodaei
هدایت شده از رادار انقلاب
@Panahian_ir4_6028367705269077119.mp3
زمان: حجم: 2.08M
💢 کلید طلایی زندگی مشترک سرش را بشکن ولی دلش را نه! با انجام این کار آسوده‌تری خواهید داشت! @mobahelegharn_21
نقل است عطاری که مشهور به تقوا بود مریض و مرضش طولانی شد . یک نفر از دوستان به عیادتش رفت و دید از وسائل و خانه چیزی برایش نمانده حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست و این آقای به چنین روزی افتاده . پسرش وارد شد گفت پدر برای نسخه امروز پول نیست تا دوا بخرم ، متکای زیر سرش را به او داد و گفت این را هم ببر و بفروش ببینم راحت می شوم یا نه؟ دوستش پرسید مطلب چیست؟ گفت من در کربلا نمایندگی فروش آبلمیوی داشتم آبلیمو وارد میکردم به مبلغ گزاف می فروختم. ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شد و طبیبها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است مردم برای خرید آمدند ، از فردا به خودم گفتم چرا را ارزان بفروشم حالا که خریدار فراوان دارد دو بربر و بعد چند برابر کردم مردم بیچاره هم ناچار می خریدند بعد دیدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه می کنم می خرند ولی تمام می شود شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم ، مال فراوانی به دست آوردم ، مدتی بعد در اثر این بستری شدم آنچه پول آبلیمو به دست آوردم دادم تا امروز که دیدی همین باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحت می شوم یا نه؟ فاعتبروا یا اولی الابصار پس عبرت گیرید ای دارندگان بصیرت ❄ @jafar1352hodaei
روزی مرد ثروتمندی پسر بچه کوچک خود رابه روستایی برد تا به او نشان دهد مـردمی که در آنجا می کننـد ، چقـدر فقیر هستند. آن دو یک شب در خانه ی یک روسـتایی مهمان بودنـد. در راه برگشت مـرد از پسرش پرسیـد نظرت در مـورد مسافـرت چه بـود؟ پسـر در جواب گفت عـالی بـود پرسید آیا به زندگی آن‌ها توجه کردی؟ پسـر پاسخ داد بله پدر! و پدر پرسید چه چیز از این سفر آموختی؟ پسر گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم وآنها چهار تا. ما در حیاط خانه یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد ما در حیاط خود فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط خانه ما به دیوارهایش محـدود است امـا باغ آن ها بی انتهاست. با شنیدن های پسر ، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسربچه اضافه کرد متشکرم پدر، تو به‌من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم
🌹 خاطره ای از مرادی ، اززبان همسر شهید که در کتاب شهید آورده است: 👇 بعداز شهادت حمید ،معمولا میرفتم برسر مزارش. یه شب نزدیک اذان صبح ، اومد به خوابم و گقت : !خیلی دلم تنگ شده ! پاشو بیا مزار ❤️ ازخواب پاشدم و رفتم بهشت شهدا. 🌼 وچون میدونستم به حق خیلی اهمیت میده ، ازنزدیکترین گلفروشی به مزارش ، گل خریدم و رفتم کنار حمیدم🌹🌿🌹🌿🌹🌿 . همین که شروع کردم به چیدن گلها ، دیدم دختر خانمی اومد و خودشو انداخت توی بغلم و شروع کرد به گریه 😭 وگفت :شک ندارم شما شهید هستید.❤️ من دیروز عکس همسر شمارو دیدم وگفتم من شنیدم شما حرم برا میرید . اگ تو ، حقی و راست میگی ، یه نشانه به من بده💫 .میخوام وقتی فردا میام سر مزارت، و اونجا ببینم.❣ اشکم سرازیرشد و گفتم :👇 من معمولا میام اینجا. ولی امروزچنین دیدم و صبح اومدم به زیارتش... چنین اتفاقاتی باعث میشه همیشه حس کنم حمید من ، زنده است..... 🔸《 آل عمران آیه 169 👈 ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیاء عند ربهم یرزقون 》🔸 🔹ترجمه 👈 《 کسانی را که درراه خدا کشته شدند ، ، حساب نکنید. بلکه اند و نزد پروردگارشان رزق میگیرند》🔹