eitaa logo
✨جهاد تبیین ✨
526 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.2هزار ویدیو
315 فایل
«جهاد تبیین» یک فریضه‌ی قطعی و یک فریضه‌ی فوری است و هر کسی که میتواند[باید اقدام کند].» با ما بیائید. شادی روح استاد افشاری صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجه ارتباط با مدیرکانال: @Spouladi313
مشاهده در ایتا
دانلود
👧🧒 ※ ننه نبات آن روز ظهر بعد از نماز همه یکی یکی رفتند. فقط ننه نبات نشسته بود گوشه ی مسجد و ذکر می گفت. چشمش به بچه ها افتاد که با تمام بازیگوشی هایشان حالا فقط فکر آماده کردن مسجد بودند. احساس کرد بیشتر از همیشه دوستشان دارد. بلند شد و دولا دولا با کمک عصا به طرفشان رفت و.... دانلود قصه شانزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 ننه نبات 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ ابـــرک ابرک از خانه خیلی خوشش آمد از آقای باد پرسید «آقای باد مهربان اینجا چه شهری است» آقای باد گفت «مکه» ابرک خوب که نگاه کرد یک عالم فرشته دید که توی آسمان بالا و پایین می‌رفتند. ابرک تا حالا این همه فرشته را یکجا ندیده بود. آقای باد گفت... دانلود قصه هفدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 ابـرک 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ ممنونم باباعلی - همیشه اینجا بساط دستفروشی بود. اما این بار نیرویی مرا نگه داشته بود. در بساط پیرمرد دستفروش، چشمم به قاب عکس کهنه ایی افتاد. حال عجیبی داشتم! تنم یخ کرده بود! دانلود قصه هجدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 ممنونم باباعلی 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ جوانمرد کوچک صدای به هم خوردن شمشیرهای چوبی در کوچه پیچیده بود. گروه کلاس پنجمی ها با گروه کلاس چهارمی ها در جنگ بودند. شمشیرها بالا و پایین می رفت و گرد و خاک به پا می‌شد. صدای بچه ها بلند بود. -یالا زود باش. بزنش . -نذار بیاد جلو.. دانلود قصه نوزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 جوانمرد کوچک 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ بذر آرزو پدر بزرگ گفت: " میدانی بابا جان، هرآدمی همان چیزی می‌شود، که آرزو کرده است. یکی آرزو می‌کند علف هرز شود، یکی آرزو می‌کند گل شود و یکی هم برای فردایش آرزو می‌کند و درخت سیب می‌شود." دانلود قصه بیستم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 بذر آرزو 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ آن شب که او نیامد. روز داشت به آخر می رسید ک پرطلا از دور پیدایش شد. پر زد و روی لبه چاه نشست. با ناراحتی گفت: در کوفه خبرهایی بود.. بچه ها با ظرف‌های شیر دور خانه علی جمع شده بودند و برای سلامتی‌اش دعا می کردند، شنیدم که حالش زیاد خوب نیست... دانلود قصه بیست‌ویکم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 آن شب که او نیامد. 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ کارنامه آرزوها مامان و مهسا از جا پریدند، مامان رفت پشت در. مهسا پشت شکاف راهرو مخفی شد و به در نگاه کرد. بابا پشت در بود. مامان گفت « ا وا! تو مگه کلید نداری؟» بابا خسته و عصبانی آمد توی خانه کیفش را گذاشت روی جاکفشی و گفت « واای هلاک شدم»... دانلود قصه بیست‌ودوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 کارنامه آرزوها 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ نقش شیطان مامان از آشپزخانه سرش را بیرون آورد و به مهدی نگاه کرد اما چیزی نگفت مهدی سلام نکرده رفت توی اتاقش. این اخلاق مامانش را خیلی دوست داشت. مامان خوب می دانست که وقت عصبانیت مهدی نباید از او چیزی بپرسد. اما خواهرش نرگس اصلاً این حرفها سرش نمی شد، تا مهدی میرسید خانه باید تمام روزش را برای نرگس تعریف می‌کرد. اما امروز نرگس هم سراغی از او نگرف، مهدی نگران نرگس شد... دانلود قصه بیست‌وسوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 نقش شیطان 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ کلاس زبان نیلوفر در کیفش را باز کرد. یواشکی به لقمه نان و پنیرش نگاهی انداخت. آهی کشید. این چندمین بار بود که؛ این کار را انجام می‌داد. زهرا که حواسش به نیلوفر بود، گفت:" چرا نگرانی؟" نیلوفر به زحمت آب دهنش را قورت داد و گفت:" هیچی، هیچی " زهرا گفت:" باشد ، اگر دوست نداری چیزی نگو!".... دانلود قصه بیست‌وپنجم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 کلاس زبان 🌍 @jahad_org
👧🧒 گل‌های چادر دنیا تا امروز فکر کرده بود که بابایش همیشه پول دارد. با اینکه دختر بزرگی شده بود و می‌دانست که برای به دست آوردن پول باید کار کرد اما هیچ فکر نکرده بود که حالا که بابا نمی‌توانست به خاطر بیماری سرکار برود پس پول از کجا می آوردند؟!.... دنیا نشسته بود روی تختش و داشت به همه خریدهایی که بابا هر روز انجام می داد فکر می‌کرد.... دانلود قصه بیست‌وششم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 گل‌های چادر دنیا 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ گواهینامه مهرسا مهرسا نگاهی به نیمکت‌های خالی انداخت، یاد روز اولی افتاد که به این کلاس قدم گذاشته بود، یاد هم‌کلاسی‌هایی که نمی‌شناخت اما چه زود با همه‌ی آنها صمیمی شده بود، چه شوخی‌ها و چه خنده‌هایی بین‌شان بود و چقدر هوای هم را داشتند... دانلود قصه بیست‌وهشتم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 گواهینامه مهرسا 🌍 @jahad_org
👧🧒 ※ پرواز تماشایی مهمانی عید فطر خانم جان مثل همیشه شلوغ و پر از مهمان است. ریحانه و سارا دختر عموهایم با پیراهن های خیلی خوشگل رسیده اند. خانم جان با اشاره ی دست صدایم می کند توی اتاق . می گوید : تو چرا لباس عوض نمی کنی ؟ می گویم : «من با همینا اومدم خانوم جون ، لباس دیگه ای نیاوردم » سمت کمد می رود و... دانلود قصه بیست‌ونهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 پرواز تماشایی 🌍 @jahad_org