‧⊰🥀‧🕯⊱‧
روزبیستوهشتمچلهزیارتعاشورا بهنیابتاز ‧⌯شهیدمحمودرضابیضایی⌯‧ ‧ امیرالمومنین‧ع‧ : اللهُ اللهُ فی الـجهادِ بأَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم وَ اَلسِنَتِكُم فی سبیلِ الله. از خدا بترسید و با مال و جان و زبان خود در راه خدا مجاهدت نمائید. Ⅰنهجالبلاغه،وصیت(نامه)⁴⁷Ⅰبهامیدگوشهچشمی(: ‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧•‧ ➺❘𝕛𝕒𝕙𝕒𝕕𝕖𝕤𝕠𝕝𝕚𝕞𝕒𝕟𝕚𝕖❘‧‧
بسمربالحسین🖤✨
سلام و نور رفقاے عزیز ..🌿
گروه جھادی فرهنگے بنات الحیدر
با استعانت از خداوند متعال و لطف
مولا امام علے علیہالسلام بہ مناسبت
سالروز ولادت شھیده فائزه رحیمی♥️
قصد اجراے برنامہاے بدین منظور
را دارد که همچون همیشہ به یارے
شما عزیزان در این راه نیازمندیم🙏🏻🌿
جھت همیارے شما:
6037_7015_6439_4176
بهنام:خانماسماءمشتاقے🌸
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
𖧧 . .
ماصاحبِ آرزوییهستیم
که شیرینیوصالشرا؛
شهداءچشیدهاند
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
#شهیدغازیعلیضاوی(:
#شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۲
"تنبیه عمومی"
🔹 علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ...
✅ اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم...
💢به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ...
🔹تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم😒
🔸علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... 😒
💢 بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...
و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ...
غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...😌
🔸داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...😒
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...
💢 علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ...
خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ...
و لبخند ملیحی زد ...😊
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
❤️ و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ...
هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ...
💢 بچه ها هم دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ...
💞 منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ...
چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
✅ اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ...
این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ...
و اولین و آخرین بار من...☺️
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
'📷🥀'
عشق …
یک واژۀ بیارزش و بیمعنی بود
تا که یکبار خدا گفت
که عشق است حسین ..
#اربعین|#محرم|#امام_حسین✨
『 @jahadesolimanie 』
‧⊰🥀‧🕯⊱‧
روزبیستونهمچلهزیارتعاشورا بهنیابتاز ‧⌯شهیدعلیلندی⌯‧ ‧ امامجعفرصادق‧ع‧ : مَن بَلَّغَ رسالَةَ غازٍ كانَ كَمَن أَعتَقَ رَقَبَةً وَ هُوَ شَریكُهُ فی بابِ ثَوابِ غَزَواتِه. کسی که نامه و پیام یک مجاهد در جبهة جنگ را (به مقصد) برساند همچنان است که یک برده آزاد کرده و در ثواب جهاد با او شریک خواهد بود. Ⅰوسائل،ج¹¹،ص¹⁴Ⅰبهامیدگوشهچشمی(: ➺❘𝕛𝕒𝕙𝕒𝕕𝕖𝕤𝕠𝕝𝕚𝕞𝕒𝕟𝕚𝕖❘‧‧
دست های گشاده 14.mp3
12.95M
#دستهای_گشاده 14
درست وقتیکه تصمیم میگیری؛
از چیزهایی که محبـ💙ـوبته، ببخشی؛
شیطان وارد عمل میشه
و از آینده می تـرسونَـــتِت...
نَتَـرسیــا❗️
اینبــار به خــدا اعتماد کن
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
‹🇵🇸🌿›
در دلِ ما داغِ ابراهیم بود
ناگهان کشتند اسماعیل را …
داغ سنگینی است ،
و آخر اسماعیل هم به قربانگاه رفت...
فرقی نمیکند کجا باشد،
اسماعیل هنیه فلسطینی باشی ، تهران مشهد توست …
قاسم سلیمانی ایرانی باشی ،
بغداد مشهد توست …
شیخ صالح العاروری فلسطینی باشی ، بیروت مشهد توست …
عماد مغینه لبنانی باشی ،
دمشق مشهد توست …
ابوحامد افغانستانی باشی ،
سوریه مشهد توست …
عزالدین قسام سوری باشی ،
جنین مشهد توست …!
شهادت همه جا هست ؛
همه زمان و همه مکان و چه جمعاند ...
#اسماعیل_هنیه
『 @jahadesolimanie 』
𖧧 . .
بقولِ آسید مرتضی آوینی :
ما نه از رفـتن آنهـا
که از ماندن خویش دلتنگیم !
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲
࣪#ارسالے #شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰🥀⊱
میگفت ملیحه
ما یک دیدن داریم ،
یک نگاه کردن …!
من تو خیابون شاید ببینم
ولی نگاه نمیکنم …( :
#شهیدانه🖤"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیدعباسبابایی🌦"
「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
'📷🥀'
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست
در جوابش این چنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانه اند
عشق در دست حسین ابن علیست!
#اربعین|#محرم|#امام_حسین✨
『 @jahadesolimanie 』
4_6017092793346822529.mp3
5.85M
دلم برای دیدن تو لک زده..
•سجادمحمدی🎙'!
#عشقِعلیهالسلامِمن🥀
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۳
"نغمه اسماعیل"
🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
🔸 دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ...
⭕️ هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... 😕
🔸اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ..
🔵 عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ...
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
✔️ پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ...
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...✅
🔵 بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ...
مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟
💢 یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...😣
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」