💓 #بسم_رب_الحسین 💓
📚 رمان اجتماعی-سیاسی #نقاب_ابلیس 😈
👈تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه #تشیع_انگلیسی...👌
✍️نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_ششم: به روایت حسن
همه تعجب میکنند. حاج آقا با حوصله و بدون خستگی جواب میدهد:
-آسیب زدن به بدن طبق فقه شیعه و سنی حرامه، امام حسینم راضی نیست به این کار. بعد هم، شما برین توی گوگل کلمه مسلمان شیعه رو به انگلیسی سرچ کنید، ببینید چه صحنههای دردناکی میاد از قمه زنی و عزاداری خار و غیره. مردم دنیا میبینن شیعهها اینطورن، اونوقت اگه تو مثلا یه اروپایی علاقمند به اسلام بودی و اینا رو میدیدی، چه حسی پیدا میکردی؟ با خودت نمیگفتی اینا عقل ندارن، وحشیاند؟ تو حاضر بودی شیعه بشی و این کارا رو بکنی؟ قمه زنی باعث میشه شیعه چهره احمق و خشن پیدا کنه. این تهمته به اهل بیت و قرآنی که آسیب زدن به نفس رو حرام کردن.
صدای علی میآید که میگوید:
-بچهها برای امشب کافیه، داره دیر میشه! حاج آقا فرار نمیکنن که! بقیش باشه برای بعد.
بچهها با کمی اعتراض تسلیم علی میشوند. حاج آقا برای حرف آخرش میگوید:
-بچهها به عنوان شیعه واقعی، باید دشمنان الان اهل بیت رو بشناسیم و باهاشون دشمنی کنیم و دوستان رو هم بشناسیم و باهاشون دوستی کنیم. الان ادامه دهنده راه اهل بیت ولی فقیهه، حضرت آقا میفرمایند ما تشیعی که مرکز تبلیغاتش لندن باشه رو نمیخوایم. باید حواسمون باشه کیا حرف تفرقه و قمه زنی میزنن...
مصطفی دستانش را میشوید و بین بچهها میرود؛ من هم پشت سرش. دعای کمیل میخوانند و زیارت عاشورا. مصطفی بین زیارت آرام میگوید:
-ببین، لعن قبل سلامه! انگار تا از دشمن فاصله نگیری نمیای توی دامن دوست!
راست میگوید. یک لحظه جرقهای در ذهنم میخورد:
-توی قرآن هم خدا اول فرموده: «اشداء علی الکفار، بعد رحماء بینهم.»
دیگر حرفی نمیزنیم. شب جمعه است و ویران ویرانیم. علی قشنگ میخواند؛ طوری میخواند که انگار دقیقا در بین الحرمین ایستاده. مصطفی همراهش دم میگیرد:
-شبهای جمعه میگیرم هواتو/ اشک غریبی میریزم براتو... بیچاره اون که حرم رو ندیده/ بیچارهتر اون که دید کربلاتو...
بیچاره ما که از او جا ماندهایم!
#ادامه_دارد...
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💢 #واجب_فراموش_شده
#فصل_اول 1⃣ :
ضرورت #امر_به_معروف و عواقب ترک آن
#قسمت_ششم 6⃣ :
ﻧﻘﺶ ﺁﻓﺮینی دینی ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍی ﺍﻳﺠﺎﺩ #ﺗﻤﺪﻥ_ﺍﺳﻼمی
براى ايجاد يك #تمدّن_اسلامى - مانند هر #تمدّن ديگر - دو عنصر اساسى لازم است:
يكى #توليد_فكر، يكى #پرورش_انسان. ...
حال در آن جايى که #فکر و #انسان بايد #توليد شود، ببينيد #نقش_آفرينان چه کسانى هستند؟
اين #نقش_آفرينان کسانى هستند که بايد بتوانند #افکار را #هدايت کنند. اين يک بُعد قضيه است. چون اين راه جز با پاى #ايمان و #نيروى_ايمان و #عشق طىشدنى نيست، بايد کسانى باشند که بتوانند #روح_ايمان را در انسان ها پرورش دهند.
بدون شک #مديران جامعه جزو #نقش_آفرينانند؛ #سياستمداران جزو #نقش_آفرينانند؛ #متفکّران و #روشنفکران جزو #نقش_آفرينانند؛ آحاد مردم هر کدام به نحوى مىتوانند در خور استعداد خود #نقش_آفرينى کنند؛ اما نقش #علماى_دين، نقش کسانى که در راه #پرورش #ايمان مردم از روش #دين استفاده مىکنند، يک نقش #يگانه است؛ نقش منحصر به فرد است. #مديران جامعه هم براى اينکه بتوانند درست #نقش_آفرينى کنند، به #علماى_دين احتياج دارند. #سياستمداران و #فعّالان_سياسى در جامعه نيز همينطور.
محيط هاى گوناگون #علمى و #روشنفکرى نيز همينطور. ...
البته در آحاد مردم هم #نقش_آفرينىِ دينى هست؛ از راه #امر_به_معروف_و_نهى_از_منکر؛ از راه #آماده_سازى خود براى اينکه در يک جايگاه #نقش_آفرين قرار گيرند.
ﻧﻤﻰﮔﺬﺍﺭﺩ #ﺩﺷﻤﻦ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺷﻮﺩ
عوامل #استكبار، امروز فيلم بد درست می كنند، نوار بد درست می كنند، حرف هاى بد درست می كنند، شعر بد می گويند، داستان بد می نويسند و اين همه را، در داخل كشور، بين #نوجوانان، #جوانان و #مردم_عادّى #پخش و #منتشر می كنند و يا از طريق #ماهواره، رواج می دهند.
اين مورد اخير- #ماهواره- واقعاً #گنداب_فسادى است كه #تيرهاى_زهرآگين خود را به سمت #ملت_ها و #كشورها #هدفگيرى می كند.
بحمد اللّه سال گذشته، #مجلس_شوراى_اسلامى، با حسن فهم #قضيه، #ماهواره را ممنوع كرد.
با اين همه، اگر در جامعه، به #دستور_اسلام و فرموده ى #قرآن عمل شود، هيچكدام از #ابزار و #عوامل #فساد، نمی تواند كمترين اثرى بكند. به معناى دقيقتر، توجّه از جوانب مختلف و #امر_به_معروف_و_نهى_از_منكر، نمی گذارد #دشمن پيروز شود.
اين است كه #جامعه_ى_اسلامى، يك جامعه ى #ماندگار است. اين است كه «انّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظُونَ» اين است كه «وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ» اين است كه «وَ الّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»
📖 سیری موضوعی از بیانات #مقام_معظم_رهبری در زمینه #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°
•
شیعه باید اول تکلیفش رو با خودش روشن کنه..!
ادامه دارد . .🌱'
#قسمت_ششم
#حتما_ببینید
#نشردهندهباشید✨
#فقطحیدࢪامیرالمؤمنیناست🖐🏻♥️:)
🌼°`🌧-
『 @jahadesolimanie 』
شناخت امام زمان - قسمت ششم.mp3
2.49M
⸤🎧🎶⸣
آینه تمام اولیای خدا(:
#پادکست🎬 / شنـاختامـ🌤ـامزمـان!
✨#قسمت_ششم / #انتشار_آزاد💕
↠jihadmoghnie
🎊🎉 #من_میترا_نیستم 🎊 🎉
🌺#قسمت_ششم🌺
زینب با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه او را به بیمارستان شرکت نفت رساند.
دکتر معده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ وقت چنين اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود.
خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد.
شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان شرکت نفت بستری شد،پوست و استخوان شده بود.
چشم ترس شده بودم. انگاریکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت قوانین سختی داشت. مديرهای بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند.
حتی در بخش کودکان مادرها اجازه ماندن نداشتند. هر روز برای ملاقات زینب به بیمارستان می رفتم.
قبل از تمام شدن ساعت ملاقات، بالای گهواره اش می نشستم و برایش لالایی می خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم نبودن بابام عادت کردم.
مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود.
بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار معاش، سه اتاق را اجاره داد. هر هفته، یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او می رفتیم.
هرچند وقت یک بار بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. بچه ها خیلی ذوق می کردند و به آنها خوش میگذشت.
باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو بودند و من و دخترها هم ردیف عقب پشت سر آنها می نشستیم و فیلم میدیدیم.
همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من چادر سرنکردن، گناه بزرگی بود.
بابای بچه ها یک دختر عمه به نام بی بی جان» داشت.
او در منطقه شیک و معروف بیمه زندگی می کرد. شوهرش از کارمندهای گرد بالای شرکت نفت بود. ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در ایام تعطیلات عید یک بار به ما سر می زدند، تا سال بعد و عید بعد، هیچ رفت وآمدی نداشتیم.
اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی، کفش هایشان را درآوردند.
بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: «لازم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند.
آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود.
اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید.
او می گفت: «دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمين بشینن. تا مدت ها بعد ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودمان مثل قبل روی زمین می نشستیم.
در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر به چادر من ایراد می گرفت.
او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم و به او گفتم: «اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم.
اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه ت .) جعفر با دیدن جدّیت
من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت.
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」