eitaa logo
جهادگران | JAHADGARAN
3.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
57 فایل
وَجَاهِدُوافِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ 📌 کانال رسمی پایگاه اطلاع رسانی جهادگران ارتباط با ما: @jahadgaran_admin 🔗 وب سایت جهادگران: 📲 jahadgaran.org جهادگران در شبکه های اجتماعی: 📲 zil.ink/jahadgaran_org
مشاهده در ایتا
دانلود
#دلنوشته 9 ✍عجب روزهایی است روز های جهادی؛ عجب بچه هایی هستند بچه های جهادی؛ عجب لذتی دارد سفرهای جهادی. کاش هیچ وقت تمام نشود. @jahadgaran | جهادگران
#دلنوشته 10 ✍هر روز ظهر باید چند دقیقه قبل از اذان می رفتیم سر پمپی که منتهی الیه آخر روستا بود تا دست و صورتمان را از رنگ پاک کنیم و این کار بسته به روغنی یا پلاستیک بودن رنگ از ده دقیقه تا گاهی ۴۵ دقیقه طول می کشید این معطلی برای ما گاهی فرصتی می‌شد برای یاد دادن وضو به بچه هایی که با ما می آمدند... @jahadgaran | جهادگران
#دلنوشته 11 ✍نماز تموم شد حاج آقا بلند شد و برگشت سمت ما و گفت: " برای خدا کار کردن بفهمی و نفهمی وجودت رو آروم میکنه حالت رو خوب میکنه خیلی خوب" داشتیم از جهادی برمیگشتیم: "حالمون خوب شده بود خیلی خوب @jahadgaran | جهادگران
#دلنوشته 12 ✍روز آخر بود. بچه ها مشغول جمع و جور کردن وسایل بودند. مسئولمان داد زد و گفت: « بچه ها کسی چیزی جا نذاره... » اما من جا گذاشته بودم! « دلم » رو... @jahadgaran | جهادگران
#دلنوشته 13 ✍دلم لک زده برای غروب های جهادی، وقتی که فقط من بودم و دشت بود و این نوا ، "بی تو ای صاحب زمان بی قرارم هر زمان..." @jahadgaran | جهادگران
14 ✍در بین راه سربند دادند به ما اینجا هم دعوا سر سربند "یا فاطمه" است مگر در جهادی هم میشود شهید شد؟! @jahadgaran | جهادگران
#دلنوشته 15 ✍جهادی اگر جهادی باشد، شب بعد از نماز کسی نای ایستادن نباید داشته باشد! یعنی کسی نیامده است برای استراحت یا تفریح @jahadgaran | جهادگران
#دلنوشته 16 ✍آب قطع شده بود. همه کلافه بودند، نه مسواکی، نه حمامی و نه... نه می شد ظرفی شست، احساس بدی بود. دو روز بعد به روستای دیگری رفتیم که هفته ای یک بار از دولت آب شیرین می گرفتند برای خوردن! از آنجا که برگشتیم بچه‌ها بیشتر مراقب آب بودند... @jahadgaran | جهادگران
17 ✍جهادی مثل شاقول میمونه تو زندگی. اگه جهادی تو زندگیت نباشه دیوار زندگی ات کج بالا میره. @jahadgaran | جهادگران
#دلنوشته 18 ✍در اینجا مدام کسی در گوشم زمزمه می کند: "نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ" ما از رگ کردن به انسان نزدیکتریم. انگار در شهر گوشهایم سنگین است. @jahadgaran | جهادگران
19 ✍گفتن از ساعت آخر و جدایی سخت است. و باز مثل همیشه من بودم و غبطه ها و حسرت های بی پایانی که از رویت بندگانی خوش صورت و مَه سیرت می خوردم و خاطرات نابی که به یادگار می بردم. و من از جهادی و اهلش سیر نخواهم شد... @jahadgaran | جهادگران
#دلنوشته 20 ✍ یک تپه ای بود مجاور مدرسه اسکانمان صبح ها برای دعای عهد می رفتیم آنجا. با آن صدای باد و نمای طلوع خورشید و زمزمه حاج آقا و پرچم بزرگ «یا مهدی» که بالای تپه زده بودیم و قیام، به هنگام گفتن: اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَانَا الْإِمَامَ الهادی الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِک... اصلاً عهد بستن آنجا و در آن حال یک مزه دیگری داشت @jahadgaran | جهادگران