eitaa logo
کتابخانه رایگان (جهان کتاب) 📚
31.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
145 ویدیو
8هزار فایل
🌍جهانی از کتاب برای کتابخوان ها #داستان #روانشناسی #تاریخی #فلسفی 📮پیشنهادات و تبلیغات: @admin_ketabs استفاده از کتابها با ذکر منبع(لینک کانال)مجاز است. کتاب‌های این کانال از سایت‌های مختلف تهیه شده، اگر کتابی، حق مولف را سهوا رعایت نکرده،اطلاع دهید
مشاهده در ایتا
دانلود
عباس دست طلا (5).mp3
9.33M
🎙کتاب صوتی " عباس دست طلا " داستان زندگی حاج عباس علی باقری قسمت پنجم @jahaneketab
عباس دست طلا (6).mp3
8.55M
🎙کتاب صوتی " عباس دست طلا " داستان زندگی حاج عباس علی باقری قسمت ششم @jahaneketab
عباس دست طلا (7).mp3
8.82M
🎙کتاب صوتی " عباس دست طلا " داستان زندگی حاج عباس علی باقری قسمت هفتم @jahaneketab
📚کتاب 🖌 نویسنده   تعداد صفحات: ۲۰۸ صفحه درباره کتاب: این کتاب داستان عاشقانه بالتازار و بلیمونداست که در عصر شخصیت‌های تاریخی و مطرح پرتغال در قرن شانزدهم زندگی می‌کنند. دورانی که ساراماگو آن را مملو از فقر بی‌امان، ترس، بیماری طاعون و خفقان سیاسی ترسیم می‌کند. @jahaneketab
📚کتاب نویسنده درباره کتاب: رمانی تخیلی- ترسناک و تکان دهنده که با بهره از مسائل ماوراءالطبیعه و شیاطین و اقتباس از افسانه ای از کتاب مقدس تخیل خواننده را به تکاپو وامی دارد و او را با حوادث دلهره آور داستان و شخصیت ها همگام می کند. یک سیاستمدار آمریکایی به نام رابرت تورن پس از اینکه فرزند تازه متولد شده اش را در بیمارستان از دست می دهد، برای جلوگیری از آزار روحی همسرش، پسری را به سرپرستی قبول می کند. پس از بزرگ شدن دیمین رفتارهای عجیبی از او سر می زند که باعث نگرانی مادرش می شود. کشیش که دیمین را فرزند شیطان می داند سعی در فهماندن این موضوع به والدینش دارد، اما آن دو پذیرای این موضوع نیستند تا اینکه همسر رابرت به طرز مشکوکی می میرد. اکنون که رابرت به حرف های کشیش مطمئن شده به دنبال راهی برای خلاصی از دست پسرش می گردد، اما… @jahaneketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی که همدیگر را دوست دارند بی‌آنکه خود متوجه باشند به قالب و اندازه همدیگر درمی‌آیند. 📚 🖌 @jahaneketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم که راه دورتر از عمر آرزومند است - هوشنگ ابتهاج @jahaneketab
📚کتاب 🖌 نویسنده در آغاز داستان چنین می خوانیم: امروز دیگر کار آلفرد را هر طوری هست، تمام کنم و خیال خود را راحت نمایم. نقشه من هم خیلی خوب است و با دیدن آن جسد خرد شده که پای تخته سنگ و کوه افتاده است، اصلا کسی تصورش را هم نمی کند که او به قتل رسیده باشد و همه خیال می کنند که از کوه به طور طبیعی افتاده و به آن وضع کشته شده است. حتی بتی هم از این ماجرا نباید اطلاع حاصل کند و حقیقت قضیه را هم نخواهد فهیمد. این هم افکاری بود که از سر "والتر فیرباخ" 48 ساله و نماینده کارخانه نساجی میگذشت. والتر فیرباخ هنوز پیژامه بر تن داشت و روی تخت خواب اتاق پانسیون "لاروژ" واقع در دامنه کوهستان نشسته بود. از پنجره مقابل قلل مرتفع و عظیم کوه که از برف پوشیده شده بود، دیده میشد. صبح زود بود و آفتاب داشت کم کم از پشت این قلل مرتفع خارج میشد و انوار زرین خود را به زمین می فرستاد. 📖 در کتابخانه‌ی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید دور شد برای دیدن خویشتن باید از خود دور شد ... 📕 خانه ی زیبارویان خفته ✍🏻 @jahaneketab