eitaa logo
جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
13.6هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
129 ویدیو
22 فایل
🌹آموزش سبک زندگی بر اساس ایمان🌹 نذر امام زمان عجل الله فرجه الشریف ارتباط با ما 👇👇 @assabeghoon313 ✅ لطفاً مطالب را با #آدرس_کانال ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد بخیر؛ یکی از کارهایی که شهید گلستانی برای رابطه گرفتن با اعضای دسته میکرد این بود که بچه ها هر کدوم، بعد از مطالعه هر موضوعی که میخواستن برای دسته میکردن. وقت خواندن از بچه ها میخواست هر کدوم یک قسمت از دعا رو بخونن. بعضی از شبها گلستانی با بچه های دسته یک،برای مناجات شبانه بیرون از چادر و کنار گودالی شبیه به قبر میرفتن،بچه ها به نوبت درون گودال میخوابیدن و گلستانی علیه السلام رو میخوندن و بچه ها راز و نیاز میکردن بعضی شبها هم تنها و دورتر از چادر ها با یه سجاده و فانوس و مهر و قرآن مینشست و از کتاب شادی روحش @shabhayeshahid
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید بخیر؛ بعد از شهادتش،معلم دبستان مسعود به دیدن ما آمد،او گفت مسعود شیرهایی را که در کلاس به او میدادند را نمیخورد و . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 برای دوستش تعریف کرده بود: یک روز سرد زمستانی بود،همه جا پر از برف و یخ بود، ده سال داشتم، مادرم مرا برای خرید نان فرستاد، وقت برگشت توله سگ لاغری را دیدم که با گوش های آویزان گوشه ای کز کرده بود،سرما زیر صفر بود، حیوان میلرزید، ترسیدم بمیرد، دلم سوخت و به خانه بردم. چند روزی در حیاط و زیر زمین نگه داشتم،حالش که بهتر شد رفت،اما هر وقت مرا در کوچه میدید می افتاد دنبالم. از کتاب شادی روحش @shabhayeshahid
هدایت شده از شبهای با شهدا
یاد شهید #اکبر_مدنی بخیر؛ یک سال در شروع سال تحصیلی برایش کتاب خریدم.اما بعد از چندماه دیدم تمام کتابهایش کهنه است.او کتابهایش را به یک دانش آموز #هدیه کرده بود و برای خودش #کتاب_دست_دوم تهیه کرده بود. وقتی خواست به جبهه برود شانزده سال بیشتر نداشت،ما مخالف بودیم.اوهم شناسنامه اش را دست کاری کرد و ثبت نام کرد،اما قبل از اعزامش به کردستان از من و پدرش عذر خواهی کرد و رفت.وقتی از کردستان برگشت بدنش پر از تاول و زخم بود،به خاطر سردی هوا رزمنده ها در سنگر می‌ماندند و بهداشت آنان به خوبی رعایت نمیشد.کفش کتانی را که برایش فرستاده بودم نپوشیده بود و به خانه آورد و گفت مادر این را به مرکز #کمک_به_جبهه برسان. دیگر رزمنده ها بیشتر از من به این احتیاج دارند. اولین حقوق بسیج را که گرفت یک قسمت آن را به #فقرا بخشید و با یک قسمت آن برای خواهر کوچکش هدیه خرید.جبهه اخلاق و رفتار پسرم را به کلی عوض کرده بود.در هر فرصتی کتاب دعا و یا قرآن میخواند. در نیمه شبی از اتاق اکبر صدای گریه شنیدم.نگران شدم و بی هوا وارد اتاق شده و چراغ را روشن کردم.اکبر در گوشه ای نشسته و مشغول #نماز_شب بود و در نماز گریه می کرد.صورتش خیس بود که او را بغل کردم و صورتش را به صورتم چسباندم و صورت و پیشانی اش را بوسیدم. شادی روحش #صلوات از کتاب #دسته_یک @shabhayeshahid
هدایت شده از شبهای با شهدا
یاد شهید #غلامرضا_نعمتی بخیر؛ اوقات بیکاری اش را در مسجد میگذراند.شبهای ماه رمضان تا سحر در مسجد میماند. پانزده سالش تمام نشده بود که تصمیم گرفت به جبهه برود.پدرش میگفت تو بچه ای و باید به درس و مشقت برسی اما او دست بردار نبود، مرتب دور من می‌چرخید و اصرار و التماس میکرد که پدرش را راضی کنم. هیچ وقت او را آنقدر مصمم و مشتاق کاری ندیده بودم. سرانجام رضایت نامه را امضا کردم و او رفت.نمیدانم چقدر در کردستان خدمت کرد چرا که روزها در نظرم مثل ماه بود وقتی به مرخصی آمد دیدم سر به زیرتر شده. در خانه شلوار خاکی جبهه و زیر پیرهنی را میپوشید که در جبهه به او داده بودند.مثل همیشه در کارهای خانه کمکم میکرد.خودش لباسهایش را میشست. خیلی زود مرخصی غلامرضا ( جعفر) تمام شد،با هم تا جلوی در رفتیم.گفت مادر نمیخواهد بیرون بیایی،بعد به سرعت از در بیرون رفت و در را بست. پارچ آب دستم بود، میخواستم پشت سرش آب بریزم،رفتم به کوچه،او دور شده بود، آب را ریختم پشت سرش و قل هو الله خواندم.برگشت و نگاهم کرد.تا برگشت پارچ آب از دستم افتاد و جان از دست و پایم رفت. او رفت و دیگر نه خودش و نه پیکرش برنگشت. سالهاست دلخوشی ما یک تکه سنگ است که برای یادبودش گذاشته ایم.حالا هر وقت به بهشت زهرا میروم احساس میکنم هر شهیدی خفته در خاک به ویژه شهید گمنام،فرزند من است.خاک قبرشان را میبوسم و می بویم و با آنها از غلامرضا میگویم. شادی روحش #صلوات از کتاب #دسته_یک @shabhayeshahid