┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️تماشاچى ممنوع!
هرثمه بن ابی مسلم، در میان راه به امام برخورد. امام انتظار یارى و هم راهی از او داشت. او ناامنی خانواده خود را بهانه کرد و صحنه را ترك کرد.
هرثمه گوید: هم راه علی بن ابی طالب در صفین جنگیدیم. چون ما را در کربلا فرود آورد، برای مان نماز خواند. پس از گفتن سلام نماز، کفی از خاکش برداشت و آن را بویید و فرمود: آه اى خاك! گروهی در تو اجتماع می کنند که بدون حساب به بهشت وارد می شوند. هنگامی که هرثمه پس از جنگ، نزد همسرش- جرداء دختر سمیر که از شیعیان علی بود- رفت، به وى گفت: آیا چیز شگفت انگیزى از دوستت برایت نقل کنم؟ چون در کربلا فرود آمد، خاکش را برداشت و بویید و گفت: آه اى خاك! گروهی در تو اجتماع می کنند که بدون حساب به بهشت وارد می شوند. او از کجا غیب می داند؟
زن گفت: اى مرد چیزى مگو! زیرا امیرالمؤمنین جز حقیقت چیزى نمی گوید. هرثمه گوید: هنگامی که عبیدالله بن زیاد سپاه را به جنگ با حسین بن علی گسیل داشت، من نیز در میان سپاه بودم، چون به مردم و حسین بن علی و هم راهانش رسیدم، منزلی که علی، ما را در آن فرود آورد و جایی را که از خاکش برداشت، شناختم و سخنی را که بر زبان آورده بود، به یاد آوردم. از حرکتم ناخشنود شدم؛ بر اسبم سوار گشتم و رفتم تا نزد حسین رسیدم. بر او سلام کردم و آن چه را که از پدرش در آن منزل شنیده بودم، بازگفتم. حسین فرمود: « با مایی یا علیه ما؟»
گفتم: اى پسر رسول خدا! نه با توام و نه علیه تو! زن و فرزندم را رها کرده ام و از ابن زیاد بر آنان بیم ناکم. حسین فرمود: « بنابراین از نزد ما بگریز تا شاهد قتل ما نباشی، زیرا به خدایی که جان محمد به دست اوست، هر کس امروز شاهد قتل ما باشد و ما را یارى نکند، خدا او را در دوزخ افکند»
. من نیز گریزان پیش رفتم تا قتل گاهش از دیده ام پنهان شد.
#توجیه_المسائل_کربلا۲۶
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️زاهد بی بصیرت
در میان اصحاب امیرالمؤمنین مردى را داریم به نام ربیع بن خُثَیم، همین خواجه ربیع معروف که قبرى منسوب به او در مشهد است. حالا این قبر، قبر او هست یا نه، من یقین ندارم و اطلاعم در این زمینه کافی نیست، ولی در این که او را یکی از زهّاد ثمانیه، یعنی یکی از هشت زاهد معروف دنیاى اسلام، می شمارند، شکی نیست. ربیع بن خثیم این قدر کارش به زهد و عبادت کشیده بود که در دوران آخر عمرش قبر خودش را کنده بود و گاهی می رفت در قبر و لحدى که خودش براى خودش کنده بود، می خوابید و خود را نصیحت و موعظه می کرد، می گفت: یادت نرود عاقبت باید بیایی این جا. تنها جمله اى که غیر از ذکر و دعا از او شنیدند، آن وقتی بود که اطلاع پیدا کرد که مردم حسین بن علی فرزند عزیز پیغمبر را شهید کرده اند؛ چند کلمه گفت در اظهار تأثر و تأسف از چنین حادثه اى: واى بر این امّت که فرزند پیغمبرشان را شهید کردند!
می گویند بعدها استغفار می کرد که چرا من این چند کلمه را که غیر ذکر بود، به زبان آوردم! همین آدم در دوران امیرالمؤمنین علی جزء سپاهیان ایشان بوده است.
یك روز آمد خدمت امیرالمؤمنین عرض کرد: « یا امیرَالْمُؤْمِنینَ! انّا شَكَكْنا فى هذَ االْقِتالِ».
« انّا» را هم که می گوید، معلوم می شود که او نماینده عده اى بوده است. یا امیرالمؤمنین! ما درباره این جنگ شك و تردید داریم، می ترسیم این جنگ، جنگ شرعی نباشد. چرا؟ چون ما داریم با اهل قبله می جنگیم، ما داریم با مردمی می جنگیم که آن ها مثل ما شهادتین می گویند، مثل ما نماز می خوانند، مثل ما رو به قبله می ایستند. و از طرفی شیعه امیرالمؤمنین بود، نمی خواست کناره گیرى کند. گفت: یا امیرالمؤمنین! خواهش می کنم به من کارى را واگذار کنید که در آن شك وجود نداشته باشد، من را به جایی و دنبال مأموریتی بفرست که در آن شك نباشد. امیرالمؤمنین هم فرمود: بسیار خوب، اگر تو شك می کنی، پس من تو را به جاى دیگرى می فرستم. نمی دانم خودش تقاضا کرد یا ابتدائاً حضرت او را به یکی از سرحدات فرستادند که در آن جا هم باز سرباز بود.
کار سربازى می خواست انجام بدهد، اما در سرحد کشور اسلامی که اگر احیاناً پاى جنگ و خون ریزى به میان آمد، طرفش کفار یا بت پرستان یعنی غیرمسلمان ها باشند. این نمونه اى بود از زهّاد و عبّادى که در آن زمان بودند. اسلام بصیرت می خواهد؛ هم عمل می خواهد و هم بصیرت.
این آدم (خواجه ربیع) بصیرت ندارد. در دوران ستم گرى مانند معاویه و ستم گرترى مانند یزیدبن معاویه زندگی می کند؛ معاویه اى که دین خدا را دارد زیرورو می کند، یزیدى که بزرگ ترین جنایت ها را در تاریخ اسلام مرتکب می شود و تمام زحمات پیغمبر دارد هدر می رود. آقا رفته یك گوشه اى را انتخاب کرده، شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذکر خدا کلمه دیگرى به زبانش نمی آید؛ یك جمله اى هم که به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن علی می گوید، بعد پشیمان می شود که اینْ حرفِ دنیا شد، چرا به جاى آن سُبْحانَ الله، الْحَمْدُ للهِ نگفتم؟ چرا به جاى آن یاحَیُّ یا قَیّوم نگفتم؟ بِالله نگفتم؟ این با تعلیمات اسلامی چرا اللهُ اکْبَر نگفتم، لا حَوْلَ وَلا قوَّةَ الاَّ جور درنمی آید. لا یُرَى الْجاهِلُ اّلا مُفْرِطاً اوْ مُفَرِّطاً جاهل یا تند می رود یا کُند. این زهد و عبادت چه قدر ارزش دارد؟ این، ارزش ندارد که آدم در رکاب مردى مانند علی باشد، اما در راهی که علی دارد راهنمایی می کند و در آن جایی که علی فرمان جهاد می دهد، شك کند که آیا این درست است یا نادرست و عمل به احتیاط کند، بنا را بر احتیاط بگذارد.
#توجیه_المسائل_کربلا۲۷
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️راز تنهایى مسلم
مردم کوفه بعد از مرگ معاویه همگی با هم متفق شدند که امام حسین را به حکومت برسانند و نامه های زیادی را به او نوشتند تا او به کوفه بیاید و در آن جا با در دست گرفتن قدرت، خود را برای مبارزه با حکومت یزید و سرنگونی آن آماده کند. ولی این مردم با روی کار آمدن ابن زیاد در کوفه از همه آرمان های خود گذشتند و نماینده امام، مسلم بن عقیل را تنها گذاشتند.
اما چرا مسلم تنها شد؟ چون افرادی بودند که بصیرت کامل نداشتند و نمی دانستند باید همان گونه که از امام اطاعت می کنند، از نایبش هم باید اطاعت کنند... عالم تر و مسن تر از نایب امام هم باید از نایب امام اطاعت کند، حتی آن جایی که نظر نایب امام با نظرش مخالف است... اگر این کار را نکنی، هم نایب امام را به کشتن می دهی و هم امام را روانه گودال قتل گاه خواهی ساخت... کسانی که به بهانه های سیاسی وارد جریان کربلا نشدند؛ روزگار سرنوشت آن ها را به گونه ای رقم زد که در صف دشمنان قرار گرفتند. با این بیان، این حدیث شنیدنی است:
بىِ حَمْزَةَ قَالَ َ حْمَدَ بن الْحَسَنِ الْمِیثَمِىِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بن أ َ وَ رَوَى یَعْقُوبُ بن یَزِیدَ عَنْ أ نَّهُ مَنْ لَمْ یُنْفِقْ فىِ طَاعَةِ اللَّهِ َ یْقِنْ بِالْخَلَفِ وَ اعْلَمْ أ َ نْفِقْ وَ أ َ بَا عَبْدِ اللَّهِ یَقُولُ أ َ سَمِعْتُ أ نْ یَمْشِىَ َ نْ یُنْفِقَ فىِ مَعْصِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ لَمْ یَمْشِ فىِ حَاجَةِ وَلىِِّ اللَّهِ ابْتُلِىَ بِأ َ ابْتُلِىَ بِأ فىِ حَاجَةِ عَدُوِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل
حضرت صادق فرمود: انفاق کن و یقین داشته باش که در آینده به تو خواهد رسید و بدان اگر در اطاعت خداوند انفاق نکنی مجبور خواهی شد که در معصیت پروردگار خرج کنی و هر کس در بر آوردن حاجات دوستان خدا قدم بر ندارد، کارش به جایی خواهد رسید که در راه دشمنان خدا گام بردارد.
▪️مى خواستم عبادت كنم (بهانه عبادت)
بعضی ها به بهانه این که به عبادت شان لطمه ای وارد نشود، کربلا نیامدند. افرادی مانند ربیع بن خثیم که شرح حالش گذشت. این افراد اسلام را کامل نشناختند. نمی دانند اسلام هم احکام فردی دارد و هم احکام اجتماعی. شهید مطهری در بیان رویکرد افراد نسبت به این دو دسته از احکام اسلامی می گوید:
« الآن در اجتماع ما اکثر آن هایی که شور اسلامی دارند، دو دسته هستند: یك دسته ربیع بن خثیمی فکر می کنند، مثل خواجه ربیع فکر می کنند. اسلام براى این ها عبارت است از ذکر و دعا و نافله خواندن و زیارت رفتن و زیارت عاشورا خواندن. اسلام براى این ها یعنی کتاب مفاتیح و کتاب زادالمعاد. همه اسلام براى این ها در کتاب مفاتیح خلاصه شده است و غیر از این چیزى اساساً وجود ندارد. درست مثل ربیع بن خثیم فکر می کنند؛ اصلاً کارى به دنیا ندارند، کارى به زندگی ندارند، کارى به مقررات اجتماعی اسلام ندارند، کارى به اصول و ارکان اسلام ندارند، کارى به تربیت اسلام ندارند، به هیچ چیز اساساً کارى ندارند.
دسته دوم کسانی هستند که می گویند: عبادت اهمیت زیادى ندارد؛ برو دنبال تعلیمات اخلاقی اسلام، برو دنبال تعلیمات اجتماعی اسلام؛ مساله عبادت مال بیکارهاست؛ آن هایی که کار مهم ترى ندارند، باید نماز بخوانند و عبادت کنند، اما آدمی که کار مهم ترى دارد که دیگر لزومی ندارد عبادت کند!
این هم فکر غلطی است و بسیار بسیار خطرناك. اسلام را همان طورى که هست باید شناخت.»
در یک کلام باید گفت:
از مرز ظریف کفر و ایمان می گفت
از آدم و دام های شیطان می گفت
در کربُبلا حسین را می کشتند
در گوشه ی حجره، شیخ عرفان می گفت
#توجیه_المسائل_کربلا۲۸
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️مى خواستم راحت باشم (بهانه راحتی)
راحت طلبی شعبه و شاخه ای از دنیاطلبی است. عده ای در انجام مسئولیت خودشان تا آن جایی پای کار هستند که به راحتی آن ها لطمه ای وارد نشود. وقتی بحث بلا و رنج پیش می آید، عقب می کشند و مسئولیت خویش را رها می کنند و در صدد توجیه آن بر می آیند. این افراد ماهیت دنیا را درک نکرده اند وگرنه هرگز در دنیا به دنبال راحت طلبی نمی رفتند. امیرالمؤمنین در مورد دنیا می فرماید: دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَة دنیا خانه اى است پوشیده از بلاها.
پس محال است که در این دنیا به راحتی و آسایش رسید، دنیایی که پوشیده از بلا است. اصلا طلب راحتی در دنیا محال است. امام علی به یارانش فرمود: تمناى امر محال نکنید، گفتند: چه کسی امر محال تمنا می کند؟ فرمود: شما آیا راحتی را در دنیا تمنا نمی کنید؟ گفتند: بلی، فرمود: راحتی براى مؤمن در دنیا، محال است.
اصلا کربلا از کرب و بلا است. مگر می شود کربلا آمد و بلا را به جان نخرید. راحت طلبی نباید انسان را از انجام تکلیفش باز دارد. امیرالمؤمنین در وصف متقین بیان می دارد: راحت طلبی آن ها را به کوتاهی در انجام دستوراتش وادار نساخته.
خود امام در بین راه، بعد از شهادت مسلم، به همراهانش خبر از بلا و رنج ها را داد. تا برای آنان روشن کند که راه کربلا جز با بلا و رنج طی نمی شود.
#توجیه_المسائل_کربلا۲۹
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️آزمون رنج و بلا
امام حسین در منزل زباله وقتی خبر کشته شدن مسلم و هانی و عبد الله بن یقطر را به یاران خویش داد، فرمود: هر که می خواهد برگردد. در این زمان، عده اى از دور او پراکنده شدند.
به نقلی امام فرمود: « اى مردم! هر یك از شما که توان صبر کردن بر تیزى شمشیر و ضربه نیزه ها دارد، هم راه ما بماند، وگرنه برگردد!»
چنین سخنی را هنگام عزیمت از مکه به سوى عراق نیز در خطبه اى فرموده بود که هرکس آماده شهادت است، با ما حرکت کند « مَن کانَ باذِلاً فینا مُهْجَتَهُ... فَلْیَرْحَلْ مَعَنا» شب عاشورا، در آن خطبه معروف، ضمن تشکر از یاران، فرمود:
« بیعتی بر گردن شما ندارم، هر که می خواهد برود و از تاریکی شب استفاده کند. اما هیچ یك از یاران آن شب نرفتند. حتی وقتی قاسم بن حسن پرسید که آیا کشته خواهم شد، امام ابتدا پرسید که مرگ در نظر او چگونه است؟ گفت: شیرین تر از عسل. پس از این امتحان موفّقیّت آمیز بود که حضرت، بشارت شهادت را به وى نیز داد.
آری اباعبدالله درست می گفت: مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبان شان، حمایت و پشتیبانی شان از دین تا آن جا است که زندگی شان در رفاه است و آن گاه که در بوته امتحان قرار گرفتند، دین داران کم خواهند بود.
«النَّاسُ عَبیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلى الْسِنتَِهِم یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعایِشُهُمْ فَاذا مُحِصُّوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ»
رهبر معظم انقلاب در توصیف شرایط سخت که در کربلا حاکم بود، می گویند: « اما در حادثه کربلا، اصل قضایا و لبّ لباب اسلام - که همه آن را قبول داشتند - یعنی خود حسین بن علی، درون حادثه است و بناست شهید شود و این را خود او هم می داند، اصحاب نزدیك او هم می دانند. هیچ امیدى به هیج جا - در سطح این دنیاى بزرگ و این کشور اسلام عریض و طویل ندارند. غریب محض اند. بزرگان دنیاى اسلام در آن روز، کسانی بودند که بعضی از کشته شدن حسین بن علی غم شان نبود؛ چون او را براى دنیاى خودشان مضرّ می دانستند! عده اى هم که غم شان بود، آن قدر اهتمام به این قضیه نمی کردند. مثل عبدالله جعفر و عبدالله عباس. یعنی هیچ امیدى از بیرونِ این میدان مبارزه غم آلوده و سرشار از محنت، وجود نداشت. و هر چه بود در همین میدان کربلا بود و بس! همه امیدها خلاصه شده بود در همین جمع و این جمع هم دل به شهادت داده بود. بعد از کشته شدن هم - برحسب موازین ظاهرى - کسی براى آن ها یك فاتحه نمی گرفت.»
#توجیه_المسائل_کربلا۳۰
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️نابینا و علیل بودم (بهانه هایى از جنس نقص عضو)
عده ای از بزرگان که در کربلا حاضر نشدند به خاطر مشکلاتی از جنس معلولیت و کم بینایی و امثال آن بود. هرچند تقریر این سخنان از عهده راقم این سطور خارج است و معلوم نیست که اگر نگارنده خود در داستان کربلا بود، کدام جناح را بر می گزید و به چه عاقبتی دچار می شد، اما این بهانه ها و توجیه ها هم قابل قبول نیست، چون کسانی در سپاه امام حسی بودند که معلول بودند:
مسلم بن کثیر اعرج، لنگ و از یادگاران جنگ صفین بود، ولی به کربلا آمد و شهید شد. عبدالله بن عفیف ازْدِى نابینا بود و از یادگاران جنگ صفین. او را نیز با یاران کربلایی پیوندی است. کربلایی شد و به قافله شهدا پیوست. حرف حق را باید گفت، با وجود این دو شهید بزرگوار دیگر توجیه نابینایی و معلول بودن از ارزش افتاد. کربلا راه هرگونه توجیه را بست! چشم و پایت را از دست دادی، ولی دیگر اعضای بدنت که می تواند نثار عزیز فاطمه شود... توان رزم هم که نداشته باشی، باز پیکرت، آبرویت، حضورت، آن هم با آن سوابق روشن انقلابی دل گرمی اصحاب خواهد شد و لااقل سیاهی لشکر محبوب خواهی شد.
▪️باید با همه وجودت براى اسلام باشی، حتی...
« اى سید ما! اى مولاى ما!
ما آن چه باید بکنیم، انجام می دهیم؛ آن چه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندك آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همۀ این ها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ این ها هم نثار شما باشد.
سید ما، مولاى ما، دعا کن براى ما!
صاحب ما تویی! صاحب این کشور تویی! صاحب این انقلاب تویی! پشتیبان ما شما هستید! ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد. در این راه ما را با دعاى خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانی بفرما.»
«سیدعلی خامنهای»
#توجیه_المسائل_کربلا۳۱
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️معلول كربلا
سماوى گوید: مسلم بن کثیر اعرج ازدى از تابعان اهل کوفه و از یاران امیرمؤمنان بود. در یکی از جنگ ها پایش آسیب دیده بود. مورخان گفته اند: او از کوفه به سوى امام حسین رفت و هنگام فرود آمدنش در کربلا به او رسید. سروى گوید: او در حمله نخست به شهادت رسید.
نام او در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه امام، اسلم و در زیارت رجبیّه، سلیمان ذکر شده است. در زیارت ناحیه مقدسه بر وى چنین درود فرستاده شده است: « سلام بر اسلم بن کثیر ازدى اعرج.» او محضر پیامبر اکرم را درك کرد و در فتح مصر حاضر شد.
او تابعی و از یاران امام علی بود. در جنگ جمل حضور یافت و چون در این جنگ توسط عمرو بن ضبه تمیمی از ناحیه پا آسیب دید و فلج شد « اعرج» لقب گرفت. مسلم، از کسانی است که براى امام حسین نامه نوشت و مسلم بن عقیل را در کوفه یارى کرد. وى پس از تنها ماندن سفیر امام، از کوفه خارج شد و در نزدیکی هاى کربلا به سیّد الشهدا پیوست و در روز عاشورا در نبرد نخست به فیض شهادت نایل گشت.
▪️نابیناى كربلا
عبدالله بن عفیف ازْدِى غامِدِى والِبی، از شیعیان علی بود که در جنگ جمل و صفین هم راه آن حضرت شرکت داشت. وى که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین از دست داده بود، پیوسته تا شب در مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود و پس از فراغت از نماز به خانه باز می گشت. روزى نداى نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خداى را که حق را آشکار و امیرالمؤمنین، یزید و پیروان او را یارى کرد و دروغ گو پسر دروغ گو، حسین بن علی و شیعیان او را کشت. هنگامی که عبدالله سخن ابن زیاد را شنید برخاست و گفت: اى پسر مرجانه! دروغ گو و پسر دروغ گو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه کرد و پدر او هستید. اى پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را می کشید و سخن راست گویان را می گویید؟! ابن زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟ عبدالله گفت: من بودم اى دشمن خدا! فرزندان پاك [رسول خدا] را که خداوند آن ها را از هرگونه آلودگی پاك و منزّه گردانیده می کشی و به گمانت هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این ناپاك که رسول خدا، او و پدرش را لعن کرد، انتقام بگیرند.
این سخن بر خشم ابن زیاد افزود و رگ هاى گردنش باد کرد و گفت: وى را نزد من آورید. مأموران به سوى وى شتافتند و دستگیرش کردند. عبدالله شعار ازْد، « یا مبرور» را سر داد. عبدالرحمن بن مخنف که در مجلس نشسته بود، گفت: واى بر غیر تو، خود و قومت را به کشتن دادى. در آن زمان هفت صد جنگاور ازْدِى در کوفه بودند. عدّه اى از جوان مردان ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانواده اش بردند.
ادامه دارد...
#توجیه_المسائل_کربلا۳۲
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
ابن زیاد فرمان داد:
بروید این نابیناى ازدى را، که خداوند دلش را همانند چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید. جمعی بدین منظور رفتند. چون خبر به طایفه ازد رسید، جمع شدند و قبیله هاى یمن به آن ها پیوستند تا مانع دست گیرى عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آن ها به ابن زیاد رسید، قبیله هاى مُضَر را به هم راهی محمد بن اشعث به جنگ آن ها فرستاد.
جنگ سختی بین آن ها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آن که طرفداران ابن زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند. دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیك شده است، مواظب باش. عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وى داد و او به دفاع از خود پرداخت، در حالی که چنین می گفت: انَا بن ذِى الْفَضْلِ عَفِیْفِ الظّاهِرِ عَفِیفُ شَیْخِی وَابْنُ امِ عامِرِ کَمْ وارعٍ مِنْ جَمْعِکُمْ وحاسِرِ وَبَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُفادِرِ من پسر مرد بافضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده ام عامر است؛ از گروه شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بی زره را به خاك افکندم.
دختر عبدالله می گفت: اى پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این مردم زشت کار که کشندگان عترت پیامبرند، می جنگیدم.
سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آن ها را از خود دور می کرد و هیچ کس نمی توانست بر وى پیروز شود. از هر طرف که حمله ور می شدند، دخترش می گفت: پدر از این طرف آمدند، تا آن که بر فشار حمله خود افزودند و از هر سو وى را محاصره کردند، عبدالله شمشیر خود را می چرخانید و می گفت: اقْسِمُ لَوْ یَفْسَخُ لی عَنْ بَصَرى ضاقَ علیکم مَوردى ومَضدَرى سوگند یاد می کنم! اگر چشم داشتم، راه دست رسی به من بر شما تنگ می شد.
برخی آورده اند: با آن که او نابینا بود، پنجاه سوار و ۲۳ پیاده را از پاى درآورد! دشمنان پیوسته با وى جنگیدند تا آن که وى را دستگیر کرده، نزد ابن زیاد بردند. چون ابن زیاد وى را دید گفت: سپاس خداوندى را که تو را خوار گردانید! عبدالله گفت: اى دشمن خدا، به چه چیز خدا مرا خوار کرد؟ واللهِ لَوْ فُرِّجَ لی عَنْ بَصَرى ضاقَ عَلَیکُمْ مَوْرِدِى وَمَصْدَرى به خدا سوگند! اگر چشم داشتم، راه دست رسی به من بر شما تنگ می شد. ابن زیاد گفت: اى دشمن خدا درباره عثمان چه می گویی؟ عبدالله او را دشنام داد و گفت: اى غلام بنی علاج و اى پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار؟ خوب یا بد و اصلاح یا افساد کرده باشد، خداوند ولیّ خلق خویش است و میان آن ها و عثمان به عدل و حق حکم خواهد کرد، ولیکن تو از خودت و پدرت و از یزید و پدرش از من بپرس! ابن زیاد گفت: از تو چیزى نخواهم پرسید تا آن که تو را به کام مرگ فرو افکنم. عبدالله پس از حمد و ثناى الهی گفت: پیش از آن که تو از مادر متولد شوى، من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون ترین و مغضوب ترین افراد می کردم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم، نومید گردیدم و اینك سپاس می گویم خداوندى را که پس از نومیدى مرا به مقصودم رساند و به من نشان داد که دعاى گذشته ام به اجابت رسیده است.
آن گاه قصیده اى ۲۹ بیتی را در مدح امام حسین و ترغیب مردم به یارى و خون خواهی آن حضرت و نکوهش بنی امیّه با فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن زیاد سراپاگوش شد، در حالی که هر بیت آن تیرى بر قلبش بود. چون اشعار وى به پایان رسید، ابن زیاد دستور داد، او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام « سَبْخه» و به نقلی در مسجد به دار آویختند.
#توجیه_المسائل_کربلا۳۳
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️مى خواستم خانواده ام راحت باشد (بهانه خانواده)
شهدای کربلا زنان خود را طلاق دادند تا بیایند در کربلا و مسئولیت خود را انجام دهند. امام حسین نیز خانواده اش را آورد تا آن ها هم مسئولیتی که در محافظت از دین خدا را به عهده دارند، انجام دهند. با این تفاسیر آیا صحیح است که کسی با بهانه خانواده در کربلا حاضر نباشد؟
آیا طرماح می تواند با توجیه خانواده خیال خود را راحت کند؟ امام فرمود: اگر قصد یاری داری، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید. طرماح گوید: دانستم به یاری من محتاج است."
خوب برو! اما زود بیا! وقتی داشت می آمد، آن هم با عجله، گفتند: کجا می روی؟ گفت: یاری حسین. گفتند: بنشین که دارند سرها را می برند! دیر شد. حالا او هم مثل ما باید هر شب زانوی غم بغل بگیرد و با حسرت بگوید: "یالیتنا کنا معکم..." خب، کارهای مان را انجام ندهیم؟ بله، انجام بده، طرماح! اما تو که دیدی حسین را محاصره کرده اند، تو که دیدی زن و بچه ی حسین در محاصره اند؛ زن و بچه ی خودت از زن و بچه ی امام حسین مهم تر بود؟!
یک وقت است که ندیده ای، اما تو که داستان غربت امام را دیدی!
همیشه دعوا سر اولویت بوده و هست. این اولویت ها جهت زندگی ها را مشخص می کند. مْوَالٌ َ زْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأ َ بْنَاؤُكُمْ وَِإخْوَانُكُمْ وَأ َ قُلْ ِإنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأ حَبَّ ِإلَیكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولهِِ َ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أ مْرِهِ وَاللَّهُ َلا یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ َ تىِ اللَّهُ بِأ ْ وَجِهَادٍ فىِ سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتىَّ یأ بگو:
« اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کساد شدنش می ترسید و خانه هایی که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیت نافرمان بردار را هدایت نمی کند!
#توجیه_المسائل_کربلا۳۴
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️جامانده از قافله شهدا
« طرماح بن حکم» از کسانی است که در راه کوفه به حضور پیشواى آزادمردان شرف یاب گردید و با آن حضرت به گفتگو نشست و چون، مردى هوشمند و روشن فکر و سیاست مدار بود و به ظاهر به روند تاریخ و اوضاع و احوال جارى آگاهی داشت و مردم شناس بود. با رفتن آن حضرت به سوى عراق مخالفت ورزید و پیشنهادى دیگر ارائه کرد، امّا حسین نپذیرفت و روشن گرى فرمود که چرا این راه پرخطر را برگزیده است.
از او، این دیدار را این گونه آورده اند: در راه عراق به حجاز در حالی که در تلاش و کوشش براى اداره زندگی و فراهم آوردن آذوقه و امکانات براى خانواده ام بودم، با حضرت حسین دیدار کردم. به آن گران مایه جهان هستی گفتم: سرورم! مایل هستم واقعیّتی را به یادتان آورم تا مبادا کوفیان شما را با وعده ها و پیمان هاى خویش بفریبند و گرفتار رنج و مشکلات سازند!
به خداى سوگند اگر با دعوت و بیعت آنان و وعده یاری شان وارد کوفه گردى، کشته خواهی شد و من نگران آن هستم که به آن جا نیز نرسی و پیش از ورود به آن جا گرفتار گردى. اگر به راستی کمر همّت بر پیکار با استبداد اموى بسته اى، در منطقه تسخیرناپذیر « یمن» و کوه هاى سر به آسمان کشیده آن جا فرود آى؛ چرا که در آن جا دست دشمن به تو نخواهد رسید و در آن جا پیکار با دشمن و دفاع از حقوق و آزادى و امنیّت خود و یارانت برایت آسان خواهد شد.
به خداى سوگند آن جا از نظر جغرافیایی به گونه اى است که تاکنون از سوى مهاجمان و تجاوزکاران، ذلّت و حقارتی به ما نرسیده و هماره از تعرّض دشمن در امان بوده و به راحتی از خود دفاع کرده ایم و چنین می نگرم که اگر شما به آن جا بیایید، همه عشیره و قبیله ام به یاری تان به پا خواهند خواست و تا زمانی که در آن جا رحل اقامت افکنی، از تو دفاع خواهند کرد.
امّا آن حضرت فرمود:
واقعیّت این است که میان من و مردم منطقه، عهد و پیمانی است و من خوش نمی دارم که از وعده ام تخلّف ورزم و به سوی شان نروم؛ از این رو من به راه خویش ادامه می دهم؛ پس اگر خدا شرارت دشمن را از ما دفع کرد، این لطفی است که از او نسبت به ما دیرین است و ذات پاك او هماره به ما نعمت ارزانی داشته و ما را کفایت فرموده است و اگر هم در راه او به محاصره دشمن گرفتار آمدیم، در آن صورت نیز به خواست خدا در پیشاروى ما شهادت پرافتخار و رستگارى جاودانه خواهد بود.
آرى، پس از این گفتگوى صریح و دوستانه بود که آن حضرت به راه خویش رفت و من نیز به راه خود. آن گاه پس از انجام کار اقتصادى خویش و فراهم آوردن زاد و توشه براى خانواده ام سفارش هاى لازم را به آنان کردم و پس از وصیّت و خداحافظی راه کوفه را در پیش گرفتم تا خود را به پسر گران مایه پیامبر برسانم و افتخار هم راهی او را کسب کنم، امّا دریغ و درد که در راه، « سماعة بن زید» را دیدم و او مرا از شهادت جان سوز حسین آگاه ساخت و من با اندوهی عمیق و دردى جانکاه به خانه بازگشتم.
#توجیه_المسائل_کربلا۳۵
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️مى خواستم یكه تاز و بی بدیل باشم (بهانه عقب افتادگى)
وقتی انسان چیزی را در اثر تکبر نپذیرد، قدرت فکر و ذهن او فعال می شود و شروع می کند به دلیل تراشیدن در جهت توجیه نظر خودش و مقابله با سخن حق. این طور نیست که به راحتی بگوید: « چون دچار تکبر هستم و قلبم بیمار است، این مطلب را قبول ندارم.» بلکه به عنوان مثال می گوید: « این دلایل مرا متقاعد نمی کند.»
بهانه های عمر بن سعد در صحبت با امام حسین از این جنس است. ابن اعثم کوفی می گوید: حسین به عمرسعد چنین پیغام داد: « می خواهم با تو صحبت کنم، امشب میان لشکر من و لشکر خودت با من دیدار کن. عمرسعد با سوار به سوى آن حضرت رفت و امام حسین نیز با همین شمار آمد. چون به هم رسیدند، امام حسین به یارانش فرمود تا از وى کناره بگیرند و برادرش عباس و پسرش علی اکبر با وى ماندند. عمرسعد نیز به یارانش فرمان داد تا از او کناره بگیرند و پسرش حفص و غلام او به نام لاحق با وى ماندند.
امام حسین فرمود: واى بر تو اى پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوى اوست نمی ترسی که با من بجنگی! تو نسبت مرا با رسول خدا می دانی. اینان را رها کن و با من باش. من تو را به خداى- عزوجل- نزدیك می کنم. عمرسعد گفت: اى ابا عبدالله، بیم دارم که خانه ام ویران شود! حسین فرمود: من آن را برایت می سازم.
گفت: می ترسم املاکم گرفته شود! حسین فرمود: من بهتر از آن را از اموال خود در حجاز به تو می دهم. گفت: خانواده اى دارم که بر آنان بیم ناکم! فرمود: من سلامت شان را تضمین می کنم. عمر به هیچ یك از این ها پاسخی نداد و امام حسین از نزد او بازگشت، در حالی که می فرمود: تو را چه شده است؟! خداوند هر چه زودتر سرت را در رخت خوابت ببرد و در آن روزى که تو را محشور سازد، نبخشاید!
به خدا سوگند من امیدوارم که تو از گندم عراق جز اندکی نخورى. عمر گفت: اى اباعبدالله! به جاى گندم، جو می خورم! و سپس به اردوگاه خویش بازگشت .
#توجیه_المسائل_کربلا۳۶
─┅─═इई 💠ईइ═─┅
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️ مجبورم انجام دهم
در دیدار امام با عمرسعد توجیهاتی که عمرسعد آورد، نشان از این است که وی می خواهد بگوید که مجبور است این کارها را انجام دهد. برای تحلیل گفته های عمرسعد باید توجیهات او در چهار بعد بررسی شود:
ذکر توجیه
تقریر توجیه
خواستگاه توجیه
پاسخ امام به توجیه عمرسعد
در مورد خاستگاه این توجیهات باید گفته شود که عمرسعد گویا خود را مجبور به کشتن امام می بینید و این توجیه خاستگاه همه توجیهاتی است که او آورده است. به عبارت دیگر، زبان حال عمرسعد این است که: « درست است که مقابله با امام کار پسندیده ای نیست، ولی من مجبورم!».
با این پیش فرض است که عمرسعد بهانه هایی از جنس مال و خانه و خانواده می آورد...
◾️رقابت شمر و عمر بن سعد
گویا عمرسعد متقاعد شد که از جنگ دست بردارد و در نامه اى خطاب به عبیدالله زیاد عنوان کرد که حسین حاضر است به [حجاز] باز گردد و نیازى به درگیرى نیست. عبیدالله نیز از این قضیّه خشنود گشت، ولی شمر که نزد وى حاضر بود، هشدار دارد که باید تا حسین در دست رس قرار دارد، کارش را یك سره کند، وگرنه چنان چه دور شود، دیگر بر او دست نخواهد یافت.
با این پیشنهاد شمر، عبیدالله تغییر رأى داد و ضمن نامه اى خطاب به عمرسعد از او خواست که یا با حسین بجنگد و یا آن که فرمان دهی سپاه را به شمر واگذار کند. عمرسعد از نامه و پیغام شمر ناخشنود گردید و او را نکوهش کرد. شمر بار دیگر از او خواست که یا با امام بجنگد و یا آن که فرمان دهی سپاه را بر عهده او نهد.
عمرسعد کسی نبود که بتواند به آسانی از مقام کناره بگیرد و گفت که او خود، این کار را به انجام خواهد رساند.
سرانجام عمرسعد سپاه اموى را به جنبش درآورد و به سوى اردوگاه حسینی حمله ور شد.
عمرسعد در مسابقه با شمر عقب نیفتاد و در ریختن خون پسر فاطمه شریک شد... چه توجیهی کرد عمرسعد:
عقب نیفتادن از کشتن عزیز زهرا...
#توجیه_المسائل_کربلا۳۶
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️مى خواستم هم رنگ لشکر باشم (بهانه سیاهى لشکر)
در کربلا بهانه بی طرف بودن اصلا جایگاهی ندارد. در صحنه کربلا یا با حسینی یا با یزید! سه نمونه (موردکاوی) عجیب در کربلا (الهام بخش در بحث نقش ها و نیز جایگاه تشکیلاتی حضور فرد):
عطاء ابن ابی ریاح
هرثمه بن سلیم
عبیدالله حر جعفی
نمونه اول: چرا بر سیاهی لشکرشان افزودى؟ (داستانی از عطاء بن ابی رباح [مفتی اهل مکّه، وفات یافته سال 411 ه. ق ] می گوید: مردی را دیدم کور شده بود، او در سپاه عمرسعد در کربلا حضور داشت، از او پرسیدم: « چرا چشمانت کور شده است؟»
گفت: من در کربلا در روز عاشورا (در میان لشکر عمرسعد) حاضر بودم، ولی نه نیزه اى انداختم و نه شمشیر زدم و نه تیرى افکندم ...)
نمونه دوم و سوم: تماشا ممنوع! (داستان هرثمه بن سلیم و عبیدالله بن حر). چون پیش تر داستان هرثمه بن سلیم و عبیدالله بن حر بیان شد، در این جا فقط داستان عطاء بن ابی ریاح بیان می شود.
▪️مى خواستم ثواب كنم (بهانه ذكر و قرب و خدا)
برخی آمدند کربلا و مقابل امام ایستادند و امام را شهید کردند تا به قرب خدا برسند. راستی که چه بهانه و توجیه عجیبی است! امام سجادبه عبیدالله بن عباس بن علی نگاهی کرد و اشك چشمش را گرفت و فرمود روزى به رسول خدا سخت تر از روز احد نگذشت که عمویش حمزه در آن کشته شد و بعد از آن موته است که عموزاده اش جعفر بن ابی طالب کشته شد، سپس فرمود:
روزى چون روز تو نباشد، اى حسین! سی هزار مرد که گمان می کردند از این امت هستند، دور او را گرفتند و هر کدام به کشتن او به خدا تقرب می جست و او خدا را به آن ها یادآور می شد و پند نمی گرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان کشتند.
حْمَدُ بن زِیَادٍ الْهَمَدَناىُِّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا َ بُو عَِلىٍّ أ َ حَدَّثَنَا أ عَِلىُّ بن ِإبْرَاهِیمَ بن هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بن عِیسَى بن عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِىِّ عَنْ یُونسَُ بن عَبْدِ الرَّحْمَنِ بىِ صَفِیَّةَ قَالَ نَظَرَ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ َ بِیهِ عَنْ ثَابتِِ بن أ َ سْبَاطٍ عَنْ عَِلىِّ بن سَالِمٍ عَنْ أ َ عَنِ ابْنِ أ بىِ طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ یَوْمٍ َ عَِلىُّ بن الْحُسَیْنِ؟ع؟ ِإلىَ عُبَیْدِ اللَّهِ بن عَبَّاسِ بن عَِلىِّ بن أ سَدُ َ سَدُ اللَّهِ وَ أ َ حُدٍ قُتِلَ فِیهِ عَمُّهُ حَمْزَة ُبن عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أ ُ شَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ یَوْمِ أ َ أ بىِ طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ؟ع؟ وَ َلا یَوْمَ كَیَوْمِ َ رَسُولهِِ وَ بَعْدَهُ یَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِیهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَر ُبن أ نَّهُمْ مِنْ هَذِهِ اْلأُمَّةِ كُلٌّ یَتَقَرَّبُ ِإلىَ َ لْفَ رَجُلٍ یَزْعُمُونَ أ َ الْحُسَیْنِ؟ع؟ ازْدَلَفَ عَلَیْهِ ثَلاَثُونَ أ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ یُذَكِّرُهُمْ فَلاَ یَتَّعِظُونَ حَتىَّ قَتَلُوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً
#توجیه_المسائل_کربلا۳۷
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️بی تفاوتی ممنوع حتی در دیدن و شنیدن!
داستان سیاهی لشکر و مرد نابینا و نقش عجیب او در سپاه عمر سعد.
چرا بر سیاهی لشکرشان افزودى؟
« ابن ریاح» در این مورد آورده است که:
مدتی پس از شهادت سالار شایستگان، مرد نابینایی را در جایی دیدم که ضمن گفتگو برایم روشن شد که در ریختن خون پاک حسین هم دست و هم داستان سپاه بیداد اموى بوده است.
از او پرسیدم: چرا نابینا شده است؟ در پاسخ گفت: من در روز عاشورا و به هنگام شهادت حسین در کربلا و در میان سپاه شوم اموى بودم، امّا نه شمشیرى زدم و نه تیرى افکندم و نه نیزه اى به سوى حسین و یارانش پرتاب کردم. آن روز فراموش نشدنی به پایان رسید و من به خانه ام بازگشتم و شام گاهی پس از خواندن نماز خوابیدم و در عالم خواب، دیدم که مردى به سوى من آمد و گفت:
پیامبر خدا تو را خواسته است، زود باش خودت را معرفی کن!
گفتم: شگفتا من و پیامبر خدا! مرا با آن حضرت چه کار؟ او گریبان مرا گرفت و کشان کشان مرا نزد پیامبر برد. هنگامی که نزد آن حضرت رسیدم، دیدم آن بزرگوار در پهن دشتی نشسته و آستین خود را بالا زده و سلاحی بر گرفته و فرشته اى در همان حال در برابر او با شمشیرى آتشین ایستاده است. خوب نگاه کردم، دیدم همان فرشته با همان شمشیر آتشین، نه تن از هم راهان مرا که در کربلا با هم بودیم، یکی پس از دیگرى، هر کدام را با یک ضربت نابود ساخت و خود دیدم که به هر کدام، تنها یک شمشیر فرود می آورد و با همان ضربت سراپای شان از آتش شعله ور می شد! ترس و دلهره سراپایم را گرفت و در همان حال به حضور پیامبر رفتم و در برابر آن حضرت بر
دو زانو نشستم و گفتم:
سلام بر تو اى پیامبر خدا! آن حضرت پاسخ مرا نداد و مدتی به من نگاه کرد! آن گاه سر برداشت و به من فرمود:
تو از کسانی هستی که حرمت خاندان مرا شکسته و فرزندانم را کشتی و حق مرا رعایت نکردى.
« یا عبد الله! انتهکت حرمتی و قتلت عترتی و لم ترع حقّی.»
گفتم: اى پیامبر! به خداى سوگند که من نه شمشیرى زدم و نه نیزه اى افکندم و نه تیرى نشانه رفتم؛ من در ریختن خون فرزندانت دست نداشتم و سپاه جنایت کار اموى را یارى نکردم.
پیامبر فرمود: « صدقت و لکنّک کثّرت السّواد.» درست می گویی، امّا بر سیاهی لشکر ظالمان و استبدادگران افزودى؛ چرا چنین کردى؟ نزدیک بیا! به ناگزیر نزدیک رفتم و دیدم طشتی پر از خون در آن جا بود و آن حضرت به من فرمود: این خون فرزندم حسین است و آن گاه از همان خون، ذره اى بر چشم من کشید و من از خواب بیدار شدم و دریافتم که کور شده ام و دیگر نه چیزى را می بینم و نه جایی را!
#توجیه_المسائل_کربلا۳۸
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️كوفه: كنزالایمان یا قاتل الحسین
امیرالمؤمنین در مورد کوفه فرمود: کوفه گنجینه ایمان است، جمجمه اسلام است و شمشیر خداست که هرجا که لازم آید، فرود می آید. ویقول: « الكوفة كنز الإیمان، وجمجمة الإسلام، وسیف اللّه ورمحه، یضعه حیث یشاء».
اما چه شد کوفه که کنز الایمان بود، شد قاتل حسین؟! در قسمت های قبلی گذشت که فرزدق در مورد مردم کوفه گفته بود: دل های کوفیان با تو است، ولی شمشیرشان علیه تو است. ترجمان عملی این جمله جایی بود که لشکر حر مقابل امام ایستاده بودند، ولی پشت سر امام نماز جماعت شان را می خواندند. نماز با حسین، شمشیر بر حسین!
کوفه ای که ده ها هزار نامه برای دعوت امام شان نوشتند، شد محل اسلحه سازی برای لشکر عمرسعد برای کشتن حسین... و همه این کارها برای ثواب و تقرب بود. وقتی بصیرت نباشد، کنز الایمان می شود قاتل حسین بن علی فرزند پیامبر...
رهبر معظم انقلاب در این زمینه می فرمایند: « عامل پیروزى این است که یك جماعتی - در یك مقیاس بزرگ، یك ملّتی - ایمان درستی داشته باشد و این ایمان راسخ باشد و این ایمان با بصیرت هم راه باشد و این ایمان و بصیرت با عمل و اقدام هم راه باشد؛ این ها وقتی روى هم گذاشته شد، نصرت قطعی است. آن جایی که شما می بینید، مؤمنینی هستند و نصرت پیدا نمی کنند، به خاطر این است که یا ایمان ضعیف است، یا ایمان غلط است - ایمان به چیزى است که نباید به آن مؤمن بود - یا ایمان هم راه با بصیرت نسبت به مسائل جهان و مسائل حول وحوش خودشان نیست.
نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمی بیند.
بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمی دانید کجا باید بروید. اگر بصیرت نبود، همان ایمان ممکن است انسان را به بی راهه بکشاند. کسی که علم ندارد، بصیرت درست ندارد به آن چه پیرامون او دارد می گذرد، گاهی اوقات می شود که راه را عوضی طی می کند؛ همۀ نیروى او نه فقط هدر می رود، بلکه به کج راهه او را می رساند و می کشاند؛ پس بصیرت لازم است. عمل صالح بر اساس ایمان، ایمان راسخ و ایمان درست، ایمان هم راه با بصیرت و تداوم و استقامت، اگر چنان چه بود، پیروزى قطعی است. این هایی که پیروز نمی شوند، یکی از این ها را ندارند:
یا ایمان نیست،
یا ایمانِ درست نیست،
یا استقامت نیست،
یا بصیرت نیست؛
در نیمه راه بار را بر زمین گذاشتن است؛ طبعاً به نتیجه نمی رسند.»
و این همان عصاره کلام سید شهیدان اهل قلم است که می گوید:
« کارتان را برای خدا نکنید؛ برای خدا کار کنید! تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضایت خدا...!»
#توجیه_المسائل_کربلا۳۹
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️قرب به خدا با كشتن ولى خدا!
اگر نگاهی به شعارهایی که لشکر عمرسعد در کربلا داشتند، بیندازیم متوجه می شویم که کارها برای تقرب به خدا بوده است، نه مقابله با خدا کردن!
عمر بن سعد- فرمان ده کوفیان- در روز عاشورا پس از نماز عصر، فرمان حمله را با این جمله صادر کرد:
« یا خَیْلَ اللهِ ارْکَبی وَ بِالْجَنَّةِ ابْشِرى »این شعار عمربن سعد همان شعار پدرش سعد بن ابی وقاص بود که فرمان ده سپاه مسلمانان بود و در جنگ با مشرکان می خواند.
این ارثی بود که عمرسعد از پدرش برده بود. حتی در موقع کشتن پسر فاطمه تکبیر و تحلیل می گفتند. حتی بعدها این کار افتخار هم شمرده می شد و افرادی که پشت سر امام حسین تکبیر می گفتند، معروف شدند به « بنو المکبرین».
شاعر هم در این مورد می گوید: ویكبّرون بأن قتلت وإنّما قتلوا بك التكبیر والتهلیلا
این ها ضرورت بصیرت را مشخص می کند. بصیرت و عدم آن باعث می شود که کنز الایمان بشود قاتل حسین بن علی... اگر شخص بصیرت نداشته باشد، می رود امام را شهادت کند و فکر می کند کار درستی انجام می دهد.
قرآن می فرماید:
بگو: « آیا به شما خبر دهیم که زیان کارترین (مردم) در کارها، چه کسانی هستند؟ آن ها که تلاش های شان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده، با این حال، می پندارند کار نیك انجام می دهند!»
« قُلْ هَلْ نُنبَِّئُكُم بِاْلأَخْسَرِینَ نهَّمْ یحُسِنُونَ صُنْعًا»
◾️مى خواستم عزیز باشم (بهانه عزت)
عده ای در مقابل امام حسین ایستادند تا به عزت برسند. عزت را در دستگاه یزیدی جستجو می کردند، ولی هرگز به آن نرسیدند. مگر می شود عزت که مال خداست، در دست دشمنان خدا باشد؟
عزتی که در دست پیامبر و مومنان است، مگر می شود در درگاه حیوان هایی چون ابن زیاد و یزید جست.
« عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، ولی منافقان نمی دانند!»
وَ للَِّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولهِِ وَ للِْمُؤْمِنینَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُون.
منافقان این را نمی فهمند...!
می خواستند با حکومت ری عزیز شوند، اما...
می خواستند با خدمت به یزید عزیز شوند، اما...
مستكبر، عزت نمى دهد
مستکبر هیچ وقت معتدل نیست:
حتی اگر سر امام حسین را ببُری و برایش ببَری. مستکبر همیشه دنبال بهانه است: با کوچک ترین بهانه سر خدوم ترین اعضا و نیروهایش را هم خواهد برید!
مستکبر هیچ وقت قابل اعتماد نیست... کربلا را دوباره باید دید:
سنان بن انس سر مبارک امام حسین را در حالی نزد ابن زیاد آورد که شعر می خواند. معنای آن چنین است:
رکاب مرا پر از نقره و طلا کن، زیرا من پادشاه محجوب و محترمی را کشته ام.
من شخصیتی را شهید کرده ام که از لحاظ مادر و پدر و حسب و نسب بهترین مردم است.
عبیدالله بن زیاد به سنان گفت: واى بر تو! اگر می دانستی که حسین از نظر پدر و مادر بهترین مردم است، پس چرا او را شهید کردى!؟ سپس دستور داد تا گردن سنان را زدند و به دوزخش روانه کردند.
#توجیه_المسائل_کربلا۴۰
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️مى خواستم آبرو داشته باشم (بهانه آبرو)
بعضی ها به خاطر حفظ آبروی خودشان نیامدند کربلا. اگر آبرویت را ندهی، باعث می شود که معصومان شهید شوند...
« این سنت الهی است. وقتی که از خون ترسیدیم، از آبرو ترسیدیم، از پول ترسیدیم، به خاطر خانواده ترسیدیم، به خاطر دوستان ترسیدیم، به خاطر راحتی و عیش خودمان ترسیدیم، به خاطر پیدا کردن کاسبی، به خاطر پیدا کردن خانه یك اتاق بیش تر از خانه قبلی، وقتی به خاطر این چیزها حرکت نکردیم، بله، معلوم است ۱۰ نفر مثل امام حسین هم که بیایند و سر راه قرار بگیرند، همه شهید خواهند شد، همه از بین خواهند رفت، کما این که امیر المؤمنین شهید شد، کما این که امام حسین شهید شد.
خواصّ! خواصّ! طبقه خواصّ، عزیزان من، ببینید شما کجایید؟»
وقتی امام حسین قیام کرد، با آن عظمتی که امام حسین در جامعه اسلامی داشت، خیلی از همین خواص، پیش امام حسین نیامدند تا به او کمك کنند. ببینید به وسیله همین خواص چه قدر وضعیّت در یك جامعه خراب می شود، خواصّی که حاضرند دنیاى خودشان را به راحتی بر سرنوشت دنیاى اسلام در قرن هاى آینده ترجیح بدهند... همه این ها وقتی با شدت عمل دستگاه حاکم مواجه می شوند، می بینند بناست که جان شان، سلامتی شان، راحتی شان، مقام شان، پول شان به خطر بیفتد، همه پس می زنند. این ها که پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو می کنند. اسامی کسانی را که از کوفه به امام حسین نامه نوشتند و دعوت کردند، نگاه کنید، این هایی که نامه نوشتند، همه جزو آن طبقه خواصّ اند، طبقه زبدگان و برجستگان اند... تصمیم گیرى خواصّ در وقت لازم، تشخیص خواصّ در وقت لازم، گذشت خواصّ از دنیا در لحظه لازم، اقدام خواصّ براى خدا در لحظه لازم، این هاست که تاریخ را نجات می دهد، ارزش ها را نجات می دهد، ارزش ها را حفظ می کند. باید در لحظه لازم حرکت لازم را انجام داد. اگر وقت گذشت، دیگر فایده ندارد...
امام خمینی قدس سره در این باره می گوید: « انگیزه این گریه و اجتماع، نه فقط این است که ما براى سیدالشهداء گریه می کنیم، نه سیدالشهداء احتیاج به گریه ما دارد و نه این گریه فی نفسه « منشأ اثر است» و کارى از آن بر می آید. بلکه به خاطر آن است که این مجالس، مردم را مجتمع می کنند و یك وجهه [و عزّت و آبرو] می دهد.»
با نظر به راز سیاسی این گریه ها است که برخی از ائمه نمی فرمودند: براى من در منبرها روضه بخوانند، بلکه وصیّت می کردند که در مرکزى همچون « مِنا» گریه کنند، این مسأله سیاسی است. زیرا که ائمه ما با همان دید الهی که داشتند، می خواستند این ملت ها را بسیج و یك پارچه کنند.
#توجیه_المسائل_کربلا۴۱
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️وجیها بالحسین
آبرو اگر می خواهی، در درگاه حسینی طلب نما.
اللهُمَ اجْعَلْنِى عِنْدَكَ وَجِیهاً بِالْحُسَیْنِ فىِ الدُّنْیَا وَ اْلآخِرَة
این قدر امام حسین در نزد خدا آبرو دارد که اگر تو به حسین وصل شوی، خیلی آبرودار می شوی. اما مواظب باش آبروداری کنی... شاه کار حبیب و فضل او از "آبرو" هم مایه گذاشتن است به پای حسین.
این است فضل حبیب بر اصحاب به تصدیق امام عاشورا: "للِّهِ درک یَا حَبیب لَقَدْ كُنْتَ "فَاضِلاً" تَخْتِمُ الْقُرآنَ فىِ لَیْلَة وَاحِدَة" از "خون" تا "آبرو" مایه گذاشتن پای درس های حبیب بن مظاهر...
ما عزّت و آبرو ز قرآن داریم
با خون حسین عهد و پیمان داریم
دستی به سلاح و دست دیگر به دعا
این درس ز سالار شهیدان داریم
▪️مى خواستم امام حسین را هم داشته باشم (بهانه اولویت)
چه اولویتی از امام حسین بالاتر؟ مگر سفارش های پیامبر را نشنیده اند؟ در این مورد شاید اولویت دهی بدیهی به نظر برسد، اما تاریخ قضاوت دیگری دارد. باید از منظر آن هایی سخن گفت که امام حسین را از نزدیک درک کرده اند، باید خود را جای شخصیت های کربلای ۱۶ هجری قرار داد و آن وقت تصمیم گرفت. تاریخ را از دریچه امروز نباید دید، تاریخ را در تاریخ خود باید بررسی کرد، در سال ۱۶ هجری، تا شاید اندکی طعم اولویت ها بهتر فهمیده شود.
🔻 اول حسین...
وقتی چیزی اولویت شد، برایش همه کار می کند و اصلا بهترین معیار برای تشخیص اولویت داشتن همین است: برای آن حاضری چه قدر خرج کنی؟ چه چیزی را؟ و این جا فضیلت اشخاص مشخص می شود. این جا مقام "فضل" حبیب بیش تر آشکار می شود، از آبرویش، از ریش سفیدیش هم برای حسین مایه گذاشت و برایش از "خون" نیز مایه گذاشت. کسی که اولویتش حسین شد دیگر به هیچ وجه از این قصه جدا نخواهد شد، حتی اگر حسین بگوید!
🔻یك مخالفت خوب با ارباب!
شب عاشورا فرمود: یْل ُ قَدْ نْتُمْ فىِ حِلٍّ لَیسَْ عَلَیْكُمْ مِنِىّ ذِمَامٌ هَذَ االلَّ َ ذِنتُْ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا أ َ ىِ قَدْ أ َلا وَ ِإنّ َأ غَشِیَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. همه برای شان مهم بود، بلند شدند و گفتند که اولویت دیگری جز حسین نداریم!
"بهتر از شما، و نه اهل بیتی برتر و نیکوکارتر از اهل بیتم نمی بینم، خداوندا از من به شما پاداش نیکو دهد، این شب است که سیاهی و تاریکی آن شما را فرا گرفته، پس آن را چون شتر رهوارى گرفته و هر یك از شما دست یکی از اهل بیتم را گرفته و در این تاریکی شب، پراکنده شده از صحنه بیرون شتابید و مرا با دشمن واگذارید، چه آنان جز مرا نخواهند". برادران و فرزندان او و فرزندان عبدالله بن جعفر همگان هماهنگ گفتند: چرا چنین کنیم؟ براى این که بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا هرگز چنین روزى را پیش نیاورد. آغازگر این سخن عباس بن علی بود و دیگران در پی وى سخن گفتند.
ادامه دارد...
#توجیه_المسائل_کربلا۴۲
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
آن شب مجالی باز شد برای سنجش اولویت ها، باید تاریخ این لحظات را در خود ضبط می کرد:
سپس مسلم بن عوسجه برخاست و گفت:
ما تو را این گونه تنها گذارده، از نزدت باز گردیم و دشمن تو را در محاصره داشته باشد؟! نه به خدا، خدا هرگز چنین وضعی را نیاورد تا آن که نیزه ام را در سینه دشمنانت بشکنم تا آن جا که دسته شمشیر در دستم باشد، دشمنت را از پاى درآورم. اگر من سلاح نبرد هم نداشته باشم تا با آنان بجنگم، آنان را سنگ باران کرده هرگز از حضرتت جدا نگردم تا در کنارت جام شهادت در کام کشم.
و اما سعید که در باب وفایش نیز در مجموعه ای با عنوان "وفا به رنگ کربلا" از او گفته شد. او نیز شب عاشورا در هنگامه عشق بازی، اولویتش را به زبان آورد:
سعیدبن عبدالله حنفیّ برخاست و به عرض رسانید: نه، به خد ا! اى فرزند رسول الله هرگز تنهایت نگذارم، تا خدا بداند که ما وصیّت پیامبرش، محمّد را در باره تو حفظ و رعایت کردیم، و اگر می دانستم که در راه تو کشته می شدم و بعد زنده به آتش کشیده می شدم و خاکسترم به باد داده می شد و هفتاد بار این وضع تکرار می شد، هرگز از حضرتت جدا نشده تا در پیش رویت، شاهد مرگ و شهادت را در آغوش کشم. چرا نه، حال که این یك کشته شدن بیش نیست و بعد هم به کرامت ابدى و جاویدان خدا می رسم.
همه اصحاب عاشورایی اولویت زندگی را به خوبی فهمیده بودند: آن گاه زهیربن قین بجلی برخاست و به عرض رسانید:
به خدا، اى فرزند رسول خدا! چه قدر دوست داشتم که هزار بار کشته شده، زنده گردم تا خدا با این کار تو و برادران و فرزندان و اهل بیت جوانت را از کشته شدن حفظ می فرمود. جمعی از اصحاب نیز چنین سخن گفتند:
جان هاى ما به فدایت، تو را با همه وجودمان پاس داریم و چون در راهت به شهادت رسیم، وفاى به عهد کرده و پیمان خویش را به پایان برده ایم.
آری می خواستم امام حسین را هم داشته باشم، ولی نشد... مثل این که راست گفته اند پیران قدیم:
"دعوا سر اولویت است!"
#توجیه_المسائل_کربلا۴۳
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️كربلا، سرزمین بی بهانگى
انسان نیازمند حجّت، برهان و بهانه شکنی است. توجیه گرى، بهانه آورى و یافتن گریزگاه از حق، کوشش هماره انسان است؛ آن گاه که در اسارت نفس و کشش ها و کشمکش هاى پست و فرومایه دنیوى فرو می غلتد.
همه پیامبران آمده اند تا فرصت « بهانه» را از انسان بگیرند تا هیچ کس نگوید: نمی دانستم. کسی نگوید: چراغی نداشتم.
خداوند در هدف بعثت انبیا می فرماید: « لِئَلَّ یَكُونَ للِنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل» تا براى مردم، پس از [فرستادن ] پیامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتی نباشد.
کربلا حجّت بالغه است. براى همه آنانی که «نتوانستن» یا «نمی شود» را فریاد می زنند، اتمام حجّت است.
کربلا از نظرگاه سِنّی « حجّت» است و تقریباً هرکس در کربلا می تواند الگوى سنّی خود را بیابد؛ نوجوانان، قاسم، عبدالله بن الحسن و عمرو بن جناده را؛ جوانان و میان سالان، علی اکبر، عبّاس، عبدالله و جعفر را؛ پیران، حبیب، عابس و مسلم بن عوسجه را؛ معلولان، مسلم بن کثیر اعرج را؛ زنان، زینب (س)، رباب و ام وهب را و حتی کودکان، اصغر و سکینه را.
کربلا از این جهت نیز در جنگ هاى تاریخ اسلام یك استثنا است. همه رنگ ها نیز در کربلا یافت می شوند؛ سیاه مانند جون، غلام ابوذر و سفید مانند اسلم ترکی. همه گروه هاى اجتماعی نیز گویی در کربلا نماینده دارند؛ معلّمان، بازاریان، تازه ایمان آورندگان، غلامان و... کربلا هرکس را که بخواهد با تکیه بر بهانه ها صحنه حق را رها کند، خلع سلاح می کند؛ حتی کودك با گریه خویشتن می تواند نقش آفرین باشد. همه حالات انسانی نیز در کربلا چهره و جلوه نموده است؛ حضور خانوادگی و دسته جمعی، نوعروسان، بیماران و گرفتاران. براى مثال، عبدالله بن عمیر کلبی و جنادة بن حارث انصارى با خانواده در جبهه حضور یافته اند، یا فرزند یکی از صحابه را به اسارت گرفته اند و اباعبدالله هرچند وى را براى رفتن و آزاد کردن فرزند تشویق می کند و حتّی هزینه لازم را براى رهایی فرزند می پردازد، امام را رها نمی کند.
غم، شادى، آرامش، اضطراب، تشنگی، گرسنگی، غربت، قساوت و شقاوت، محبّت و مهربانی و همه جلوه ها و حالات، از فروترین تا فراترین، در کربلا دیده می شود.
#توجیه_المسائل_کربلا۴۴
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️كربلا پایان بخش سردرگمى
کربلا سرزمین بی بهانگی است؛ تشنگی، بهانه نجنگیدن و تنهایی، دلیل گریز، تسلیم و ذلت پذیرى نیست. اگر بدانی زن و فرزند نیز از قساوت و بی رحمی دشمن مصون نمی مانند و اسارت و رنج در انتظار نشسته است، نمی توان صحنه را رها کرد و مسؤولیت را نادیده گرفت.
کربلا نشان داد که داغ دیدگی و اسارت نیز سلب مسؤولیت نمی کند. در زنجیر هم باید خروشید. در تنهایی باید فریاد زد و در همه گاه و همه حال نباید « راه» را رها کرد و نیمه تمام گذاشت.
امتداد خون، پیام است و اکمال شهادت، پیام گزارى، روشن گرى، رسواسازى ستم گر و نشان دادن چهره مظلوم حقیقت است. شاید این فقره از زیارت اربعین رساترین وصف از کربلا و شهادت اباعبدالله و یارانش باشد:
« وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ لِیسَْتنَْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالةَِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالةَ» و [حسین] جانش را فداى تو کرد تا بندگانت را از جهالت و نادانی و سردرگمی و گم راهی رهایی بخشد.
کربلا پایان بخش سردرگمی و بلاتکلیفی است. تکلیف همه پس از کربلا معلوم است. هرکس در هرکجا، در هر موقعیت و در هر شرایطی باشد، از کربلا ناگزیر است. اگر بپذیریم که کربلا هر روز در ما اتّفاق می افتد (کل ارضٍ کربلا و کل یومٍ عاشورا) و هر روز حسینِ خوبی ها و پاکی ها به کربلاى قلب ما می آید و یزید گناه و زشتی در مقابلش صف آرایی می کند، باید از خودمان بپرسیم:
چندبار، رها از بهانه و توجیه، این حسین را لبیك گفته ایم؟
اسماء، دختر عقیل بن ابی طالب، با عده اى از زنان هاشمی به مزار پیامبر رفتند و گریستند. او رو به مهاجران و انصار گفت:
« اگر پیامبر در قیامت بگوید چرا خاندان او را واگذاشتید و به دست ستم کاران حاکم سپردید، چه خواهید گفت؟ آن روز شفیعی در پیشگاه خدا نخواهید داشت و هیچ کس بهانه و عذرتان را نخواهد پذیرفت.»
همه گریستند و تا آن روز، آن همه مرد و زن گریان دیده نشده بود.
#توجیه_المسائل_کربلا۴۵
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
🔸جمع بندی🔸
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِاْلأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أ ذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فىِ لَمْ یسَْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَیْثُ یَقُولُ- تِلْكَ الدَّراُ اْلآخِرَةُ نَجْعَلُها للَِّ اْلأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ للِْمُتَّقِینَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فىِ أعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا
(نهج البلاغه، خطبه شقشقیه)
امّا آن گاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند و برخی از اطاعات حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که می فرماید:
« سراى آخرت را براى کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است.»
آرى! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده آن ها زیبا نمود و زیور آن چشم های شان را خیره کرد.
◾️تكلیف نشناسى
مهم ترین کاری که امام حسین و اصحابش انجام دادند، این بود که به تکلیف شان عمل کردند.
کسانی دیگر چون عبدالله جعفر و محمد بن حنفیه که نیامدند، تکلیف شان را نشناختند. دیگران هم که تکلیف را شناختند، با توجیهات مختلف درصدد بودند که تکلیف را از دوش خودشان بردارند.
رهبر معظم انقلاب می فرمایند:
« امام حسین هم در مقابل چنین انحرافی قرار گرفته است. پس باید آن تکلیف را انجام دهد. موقعیت هم مناسب است؛ پس دیگر عذرى وجود ندارد. لذا عبدالله بن جعفر و محمدبن حنفیه و عبدالله بن عباس - این ها که عام نبودند، همه دین شناس، آدم هاى عارف، عالم و چیزفهم بودند - وقتی به حضرت می گفتند که « آقا! خطر دارد، نروید.» می خواستند بگویند وقتی خطرى در سرراه تکلیف است، تکلیف، برداشته است.
آن ها نمی فهمیدند که این تکلیف، تکلیفی نیست که با خطر برداشته شود.»
« حسین بن علی کارى کرد که در همۀ دوران هاى حکومت طواغیت، کسانی پیدا شدند و با این که از دوران صدراسلام دورتر بودند، اراده شان از دوران امام حسن مجتبی براى مبارزۀ با دستگاه ظلم و فساد بیش تر بود. همه هم سرکوب شدند. از قضیۀ قیام مردم مدینه که به « حره» معروف است، شروع کنید تا قضایاى بعدى و قضایاى توابین و مختار، تا دوران بنی امیه و بنی عباس، مرتب در داخل ملت ها قیام به وجود آمد.
این قیام ها را چه کسی به وجود آورد؟ حسین بن علی اگر امام حسین قیام نمی کرد، آیا روحیۀ تنبلی و گریز از مسؤولیت تبدیل به روحیۀ ظلم ستیزى و مسؤولیت پذیرى می شد؟
چرا می گوییم روحیه مسؤولیت پذیرى مرده بود؟ به دلیل این که امام حسین، از مدینه که مرکز بزرگ زادگان اسلام بود، به مکه رفت. فرزند عباس، فرزند زبیر، فرزند عمر، فرزند خلفاى صدراسلام، همۀ این ها در مدینه جمع بودند و هیچ کس حاضر نشد در آن قیام خونین و تاریخی، به امام حسین کمك کند.»
#توجیه_المسائل_کربلا۴۶
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️ولایت؛ عاملى موثر براى مقابله با توجیه
بعضی وقت ها افراد دلیل انجام دادن کارشان را اهمیت آن کار می دانند. البته این اهمیت را خودشان توجیه کرده اند!
برای مثال در جنگ احد، پیامبر به آن گروه گفته بود که تنگه احد را در هیچ شرایطی رها نکنید، ولی این گروه خودشان وقتی دیدند که مسلمانان پیروز شده اند و غنایم به دست آمده است، به بهانه این که جمع آوری غنایم اهمیتش بالا است، تنگه را رها کردند و به جمع آوری غنایم پرداختند. شاید دلیل شان این بود که: می توان با به دست آوری غنایم لشکر اسلام را برای جنگ های بعدی تقویت کرد. (و یا حتا از ترس خطر اسراف غنایم بر زمین مانده احساس تکلیف کردند!) با این توجیه از فرمان رسول الله سر باز زدند و باعث شدند که لشکر اسلام در آن جنگ متحمل شکست شود.
نمونه دیگر این گونه توجیهات، توجیهی است که ابوبکر برای تخلف از جیش اسامه می کند. بعد از نماز، پیامبر رو به ابوبکر می کند و می فرماید: مگر من به شما نگفته بودم که به سپاه اسامه بپوندید؟ چرا از دستور من سرپیچی کردید و به مدینه برگشتید؟
ابوبکر در جواب می گوید: « من به اردوگاه اسامه رفته بودم، اما چون شنیدم حال شما بدتر شده است، با خود گفتم بیایم و یک بار دیگر شما را ببینم.»
پیامبر رو به آن ها می کند و می فرماید: « هرچه سریع تر به سپاه اسامه ملحق شوید و به سوی روم حرکت کنید، بار خدایا! هرکس را از که از سپاه اسامه تخلف کند، لعنت کن!»
راهی که برای مقابله با این توجیه بیان می شود، این است که افراد باید ولایت پذیر باشند و بر اساس نظرات ولی جامعه حرکت کنند تا مجالی برای این توجیهات و اثرات منفی آن پیش نیاید. این گونه است که ولایت پذیری مانعی بزرگ برای مقابله با توجیه می شود و برای همین از پنج رکن دین، محوری ترین رکن ولایت است:
قالَ: بُنِیَ الْاسلام علی خمس ِ وَ الْوَلاَیَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ ءٍ عَلَی الصَّلاَةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْم ِ وَ الْحَجّ نُودِیَ بِالْوَلاَیَةِ.
ولایت شاخصی برای محک زدن است، شاخصی برای فهم صحت و سقم و حجت بالغه ای برای بستن ابواب توجیه.
#توجیه_المسائل_کربلا۴۷
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️چرا امت از امام حسین حمایت نكردند؟
در ریشه یابی عقب نشینی امّت از حمایت امام حسین به نکاتی بر می خوریم که قابل تأمل است.
1⃣عقب گرد به جاهلیت
الف) مال و منال و تعصبات قومی و عشیره ای که معیار ارزش در عصر جاهلی شمرده می شد، در این عصر بار دیگر ملاک ارزش گذاری اجتماعی قرار گرفت. از این رو افرادی پیدا شدند که با چند درهم و دینار بهترین بندگان خدا را سر می بریدند.
ب) پایه های مفاسد اخلاق عرب روز به روز در جامعه محکم تر شد. شراب خواری، باده گساری، رقاصی، آوازه خوانی و... رونقی دوباره یافت و قبح خویش را از دست داد. حقه و حسد دوران جاهلی عرب جانی دوباره گرفت و غارت گری به گونه ای رسمی گسترش یافت و فجایع وحشتناکی به بار نشست.
ج) امراض نظام اقتصادی عرب پیش از اسلام بار دیگر عود کرد و در اثر تبعیض و بی عدالتی جامعه به دو قشر اغنیای دنیاپرست و فقرای تهیدست مبدل شد.
د) عصبیت قومی و اشرافیت میراث نظام سیاسی جاهلی دوباره در متن جامعه قرار گرفت و حاکمیت سیاسی در دست معاویه و یزید و فرزندان سرکرده سیاسی مخالفان اسلام در قبل از اسلام یعنی ابوسفیان قرار گرفت. حاکم شدن این ظلمت های جاهلیت بر فضای جامعه اسلامی و ظهور عوام زدگی و خفتگی وجدان در بین امّت اسلامی بستر مناسبی برای تغییر و تخریب دین پدید آورد و روز به روز احکام و عقاید شریعت دست خوش تأویل و تغییر شد. جامعه ای که جاهلیت، تمام ارکان آن را قبضه کرده بود و اصل دین در آن دچار تغییر و دگرگونی شده بود، معلوم بود که با پیشوایان و رهروان راستین اسلام ناب چه معامله ای می کند. جهل و نادانی و تعصبات جاهلی عصر امام حسین از میان امواج سهمگینی از مقاومت ها گذشت و به مراتب نیرومندتر و آب دیده تر و باصلابت تر از جاهلیت کهن ظاهر گردید که در آن جامعه مردم به اصل دین پای بند نبودند. از این رو امام مجبور شد برای شکستن این بت بزرگ به تنهایی دست به قیام بزند. با سلاح کتاب خدا و سنّت پیامبر و موعظه نمی شد به جنگ جهل رفت، چون مبارزه با جاهلیت نو سلاحی نو و کارآمدتر می طلبید.
#توجیه_المسائل_کربلا۴۸
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
2⃣دنیاطلبی
دل بستگی به دنیا و خو گرفتن به رفاه و لذائذ زندگی، سبب می شود که افراد در هنگام نیاز به فداکاری و جانبازی، حضور لازم را در صحنه دفاع از حق و مبارزه با باطل نداشته باشند. تأکیدهای فراوان پیامبر و پیشوایان دین در مورد دل بسته نشدن به زندگی مادی برای درمان همین درد است.
خود سیدالشهدا نیز مردم را « بندگان دنیا» می شمارد که تا وقتی زندگی شان بر مدار دین بچرخد، دم از دین می زنند. امّا هرگاه که با بلاها و رنج ها و سختی ها آزموده شوند، دین داران واقعی اندک می شوند: « الناس عبید الدنیا... فاذا مُحِصّوا بالبلاء قَلَّ الدّیانون»
به ویژه اگر این دنیاطلبی از راه حرام باشد و شکم ها را از حرام پر کرده باشد، هم دل ها از درک و دریافت هدایت و حق محروم می شود و هم دین داری و تعهد را کاهش می دهد. امام حسین در روز عاشورا خطاب به سپاه کوفه و نکوهش از این که آنان به سخن حق حضرت گوش نمی دهند و دعوتش را نمی پذیرند، رمز این حالت را همین گرایش به دنیای حرام می داند و می فرماید:
« همه شما فرمان مرا سرپیچی می کنید، به سخنم گوش فرا نمی دهید (حق دارید) چرا که تحفه ها و هدیه های تان از حرام است و شکم های تان از حرام پر شده است، پس بر دل های شما مهر خورده وای بر شما چرا ساکت نمی شوید و چرا گوش نمی دهید و نمی شنوید».
علاه بر این که گرایش های دنیاخواهانه و ریاست طلبانه، گاهی انسان را از نصرت حق و مبارزه با باطل باز می دارد، گاهی هم از سوی ظالمان و اهل باطل، با بذل مال و وعده های دنیوی، دام بر سر افراد می گسترند و دل ها را به سوی خودشان جذب می کنند.
در زیارت اربعین از حادثه عاشورا چنین گزارش شده است: « کسانی برای کشتن امام حسین هم دست شدند که دنیا فریب شان داد و بهره خویش را به چیزی فرومایه و بی ارزش فروختند و آخرت خود را به بهای ناچیز و اندک معامله کردند و از روی تکبر در هواپرستی خود غوطه خوردند و پیروی از اهل دشمن و نفاق کردند».
#توجیه_المسائل_کربلا۴۹
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
3⃣رهاكردن تكلیف از سوى خواص
آن چه از سوی خدا به عنوان « تکلیف» برعهده مسلمانان گذاشته شده، همواره برای رسیدن به « مصالح» و جلوگیری از مفاسد است. اگر افراد به تکلیف خویش عمل کنند، در ابعاد مختلف، جامعه رو به پاکی و تکامل معنوی خواهد رفت.
مخصوصاً افرادی که در جامعه به عنوان شاخص یا خواص از آن ها یاد می شود. امام درباره کوتاهی ها و سستی ها و بی تکلیفی عالمان وابسته به دربار در عصر خویش می فرماید:
« شما با دیدن عهد الهی که شکسته می شود، فریاد بر نمی آورید و با ستم گران با مداهنه و سازش کاری رفتار می کنید و جایگاه خود را از دست می دهید... آن چه به آنان این قدرت را بخشیده، فرار شما از مرگ و دل بستن به این زندگی ناپایدار بود. در نتیجه مستضعفان را در دست ستم گران سپردید که به بردگی کشیده شوند و ظالمان به رأی خویش رفتار کنند».
در مورد نقش خواص بزرگانی چون علامه "مامقانی" در" تنقیح المقال" و علامه مجلسی در "بحارالانوار" حرکات افرادی چون عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه را توجیه می کنند. علامه « مامقانی» در تنقیح المقال بیان می دارد که:
« امام حسین در مدینه یا مکه فردی را مکلف به هم راهی نکرد. او می نویسد: امام حسین هنگامی که از حجاز به طرف عراق حرکت کرد، خود می دانست که به فیض شهادت خواهد رسید، ولی به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حرکت نکرد، تا بر همه مکلفان واجب شود که به عنوان جهاد، با او هم راه شوند؛ بلکه بر اساس وظیفه خود، یعنی به دست گرفتن رهبری ظاهری و پیشوایی مردم، که حضرتش را دعوت کرده بودند، حرکت کرد. در این صورت بر دیگران واجب نیست که با او هم سفر شوند و اگر کسی هم هم راهی نکند، گناهی را مرتکب نشده است»
ادامه دارد...
#توجیه_المسائل_کربلا۵۰
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
علامه « مجلسی» نیز بیان می دارد:
« امام دیگران را بین آمدن به کربلا و نیامدن مخیر کرده بود؛ پس چون آمدن آنان امر واجبی نبود، بلکه تخییری بود، تخلف از آن، گناه محسوب نمی شود.»
در مورد نقش خواص علی رغم نظراتی که بزرگانی چون علامه "مامقانی" در تنقیح المقال و علامه مجلسی در" بحارالانوار"، رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای، در تحلیلی شفاف تر و زلال تر در این مورد می فرمایند: وضع زمان امام حسین این بوده است، خواص تسلیم بودند، حاضر نبودند حرکتی بکنند. لذا وقتی امام حسین قیام کرد با آن عظمتی که امام در جامعه اسلامی داشت، همین خواص خیلی ها پیش امام نیامدند تا به او کمک کنند. اینان که به خاطر دنیای شان، راحتی شان، مقام شان، به تکلیف عمل نکردند، عوام هم از این ها تبعیت کرده و به آن سو رفتند.
آری
تصمیم گیری خواص در وقت لازم،
تشخیص خواص در وقت لازم
و اقدام آن ها برای خدا در لحظه لازم،
این هاست که تاریخ را نجات می دهد.
در این دوران در واقع تکلیف گریزی و بی طرفی بعضی ها سبب دوام سلطه ظالمان گشت و امام حسین در این مورد می فرماید: « این نیز درسی است بزرگ که هواداران حق، اگر از نصرت حق و پیشوای صالح و جبهه دین کوتاهی کنند، نتیجه اش تقویت ظالمان و موفقیت طاغوت ها و ریشه کن کردن حق و نابود ساختن پیروان آن خواهد بود».
4⃣غفلت
انسان پیوسته نیازمند تذکر و یادآوری است. غفلت از اهداف و آرمان ها سبب در افتادن انسان به ورطه شوم بی تفاوتی می شود. مردم زمان امام حسین چنان در زندگی روزمره خود غرق شده بودند که اهداف والای دین و ارزش های متعالی مکتب و رسالتی را که در قبال دین خدا داشتند، از یاد برده بودند.
دشمنان نیز از همین غفلت سوء استفاده کرده، بر آنان غلبه پیدا کردند و با به کار گرفتن نیروی مردم در زدودن حق و مقابله با امام معصوم به میدان آمدند، امام نیز پیوسته می کوشید تا پرده های غفلت را از برابر دیده و فهم و درک آنان کنار بزند.
#توجیه_المسائل_کربلا۵۱
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
5⃣ترس از جان و مال
یکی دیگر از عوامل، ترسی بود که دستگاه ابن زیاد و یزید بر مردم وارد کردند و آن ها از ترس جان و مال خود، به یاری فرزند رسول خدا نرفتند و بلکه برخی مقابل ایشان نیز ایستادند.
گاهی این قدر خودمان را خوب توجیه می کنیم و عیبی را در وجودمان انکار می کنیم که خودمان هم باورمان می شود. همیشه باید از توجیه کردن عیوب مان مثل سم مهلک پرهیز کنیم. حتی اگر واقعا عیبی در درون ما نیست و ما را به آن متهم می کنند، شرط عقل و سلامت دل آن است که ولو موقت هم که شده آن را بپذیریم.
5⃣جهل و نادانى
دیگر از عوامل، جهل و نادانی مردم نسبت به امور حکومت، دین و دنیای شان بود. اگر مردم امام زمان خود را به خوبی می شناختند و در صدد حمایت از او بودند، اگر چه صدها خواص و عالم دیگر، آن ها را نهی می کرد، حرف و فعل امام را حجت می دانستند نه قول و فعل آن ها را و دچار بدفهمی و کج اندیشی و سپس عمل کرد نادرست نمی شدند.
چنان که، خاندان اموى براى توجیه جنایات خود به تأویل آیات قرآن کریم پرداختند و با همان توجیهات باطل در مقابل اهل بیت پیغمبر ایستادند.
علی در این باره می فرماید:
« ... اکنون با برادران اسلامی خویش به خاطر تمایلات نابه جا و کجی ها و انحرافات و شبهات و تأویلات ناروا می جنگیم.»
به عبارت دیگر، مبناى فرهنگی و فکرى تخلّف هاى خلفاى بنی امیّه و بنی عبّاس از همین طریق فراهم آمد، و با توجیهات غلط مبانی اسلامی بود که فساد، جامعه اسلامی را فرا گرفت و حقّ و باطل مخلوط شد و معاویة بن ابی سفیان به عنوان امیرالمؤمنین معرّفی گردید و فرزند هوس باز او بر جایگاه رسول خدا تکیه زد و جامعه اسلامی را آن چنان به انحطاط کشیدند که قرآن کریم و سنّت پیامبر
در آستانه نابودى قرار گرفت.
چنان که امام حسین فرمود: « من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرامی خوانم. زیرا سنّت پیامبر از بین رفته و بدعت زنده شده است.
#توجیه_المسائل_کربلا۵۲
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️توجیه گر نباشیم؟!
باید یک محاسبه بین خودمان و خدای متعال بکنیم. که اگر الآن واقعا سال ۶۱ هجری بود، ما با همین وضعیتی که داریم، کجا بودیم؟ با همین وضعیت، با همین دارایی ها و همین تعلقاتی که داریم.
الحمدالله به برکت عاشورا قلوب نورانی است و به برکت سیدالشهداء محبّان حضرت خیلی از آمادگی ها را کسب کرده اند که سال ۶۱ فقط همان ۷۲ نفر کسب کرده بودند.
بنابراین الآن حضرت جنودی دارند که واقعا حاضرند جان خودشان را کف دست بگذارند. ولی اگر صحنه مثل عاشورا سخت شد، چه؟! کار در عاشورا خیلی سخت بود و یک امتحان عادی نبود و صحنه ای که سیدالشهداء اصحابش را وسط آن فرستاد، از دستوری که امام صادق به ابوهارون مکفوف داد، سنگین تر بود.
اوج و قله دستور خدا به اصحاب یمین در عالم ذر بود، که آتش برافروخت و به اصحاب یمین گفت: بفرمایید در آتش! همه رفتند و آتش، گلستان شد و اصحاب شمال تا نزدیک آتش آمدند و ترسیدند.
بعد دیدند آتش بر آن ها گلستان شد. عذرخواهی کردند و گفتند: خدایا امتحان را تکرار کن. خدای متعال قبول کرد، برای بار دوم هم تا دم آتش رفتند و باز ترسیدند و باز اصحاب یمین رفتند و آتش بر آن ها گلستان شد. برای بار سوم که تکرار شد، خدای متعال صف ها را جدا کرد.
گفت: تمام شد و امتحان دیگر قابل تکرار نیست. در این دنیا هم همین طور است، کوره هایی که خدا برای آدم آماده می کند، همیشگی نیست. یک بار، دو بار، سه بار امتحان های اصلی در عمر تکرار می شوند.
هر صحنه، صحنه امتحان است. در دنیا هیچ چیز پیش نمی آید که امتحان نباشد. لقمه ای که جلوی آدم می گذارند، امتحان است که بخورد یا نخورد، درست بخورد یا غلط بخورد، برای خدا بخورد یا برای نفس بخورد. دو تا استکان که جلوی آدم می گذارند، امتحان است که سر پر را جلوی خودت بکشی یا سرخالی را. دنیا از کوچکش تا بزرگش امتحان است. سحر که بیدارت می کنند، امتحان است که بلند می شوی یا نه، حاضری این قدر از خوابت برای خدا بگذری؟
ولی امتحان های سنگین که مثل امتحان عالم میثاق است که آتش روشن کنند و بگویند برو وسط آتش، آن امتحانی که حضرت از ابوهارون مکفوف گرفت که گفتند برو در آتش. این امتحان تکرارپذیر نیست. جریان این است که فردی آمده بود از خراسان امام صادق را موعظه می کرد که آقا شما یاور دارید. می خواست امام صادق را آگاه کند. چرا نشسته اید؟ این قدر در خراسان لشکر دارید! حضرت فرمودند: خب، بلند شو، برو بنشین در تنور! گفت: آقا! ببخشید! ولی من که حرف بدی نزدم! حضرت مشغول شدند به صحبت تا حواسش را پرت کنند.
ابوهارون مکفوف از در آمد، سلام کرد، بند کفشش دستش بود. حضرت فرمودند: علیکم السلام، بروید بنشینید در تنور. بند کفشش را ول کرد، رفت نشست در تنور. وقتی نشست در تنور، حضرت شروع کرد از خراسان گفتن، دیدم مثل کف دست خراسان را می شناسند، همه شان را می شناسند. بعد حضرت گفتند: برویم سری بزنیم، ببینیم این رفیق ما چه کار می کند!
آمدم دیدم مثل گلستان وسط آتش نشسته.
ادامه دارد...
#توجیه_المسائل_کربلا۵۳
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
بله وقتی وسطش رفتی، گلستان می شود. اصحاب عاشورا وقتی وسط این صحنه رفتند، از گلستان هم برای شان بهتر بود.
« بریر» پیرمردی بود که قاری قرآن بود، شب عاشورا شوخی می کرد.
گفت: اگر امشب مزاح نکنم، کی مزاح کنم؟ مگر ندیدی جایگاه مان را کنار امام حسین و یک قدم مانده ما به امام حسین برسیم، منزلت قرب در بهشت، خود امام حسین است. کسانی که در دنیا امام حسین را می شناسند، لحظه شماری می کنند سفره قیامتش را ببینند. دنیایش این گونه بود، ببینیم قیامتش چه خبر است. سبقت می گرفتند که خون شان را بدهند و بروند سر سفره بنشینند.
شب عاشورا وقتی به اصحاب گفتند که بروید، ملتمسانه ماندند. بعد اشاره کردند و فرمودند بین دو انگشت من را ببینید. مقامات شان که مقام قرب سیدالشهداء است و نه بهشت معمولی را به آن ها نشان دادند. آن صحنه عاشورا که سیدالشهداء برای اصحابش پیش آورد، از صحنه ابوهارون مکفوف داغ تر بود. گفت بروید وسط آتش و رفتند.
حالا سوال این است که اگر سال ۶۱ هجری بود، ما الان کجا بودیم؟ واقعا پیش روی امام حسین خون مان را به راحتی داده بودیم؟ به آن فوز « یا لیتنی کنت معکم فافوز معکم» رسیده بودیم؟
این باب بسته نیست، بنابراین امام رضا (ارواحنا فداه) فرمود، اگر می خواهید در ثواب شهداء امام حسین شریک باشید، هر وقت یاد امام حسین افتادید، بگویید:
« یا لیتنی کنت معکم...» ای کاش من با شهدا هم راه شما بودم و من هم فائز می شدم.
پیدا است که این باب باز است. اما نیت حقیقی می خواهد و نیت از روی هوس به درد نمی خورد. اگر کسی نیت هم راهی داشت، به فوز هم راهی می رسد. داستان امام حسین تمام شده نیست. هنوز دعوت حضرت هست که « هل من ناصر ینصرنی» و زائر روز اول رجب در زیارت ایشان در این روز به امام حسین می گوید « لبیک یا داعی الله». یعنی یک لبیک به امام حسین بگویید و رجب تان را با لبیک به امام حسین شروع کنید. این باب هنوز باز است.
پس ما اگر سال ۶۱ هجری بود، واقعا لبیک گفته بودیم و خون مان را پیش روی امام حسین داده بودیم؟ یا این که طواف های مان را با همان قوت انجام می دادیم و می گفتیم موسم حج هست و بعد هم به خانه های مان می رفتیم؟!
یا این که مثل « طرماح» هنوز داشتیم گندم به یمن می بردیم؟! یا این که ظهر عاشورا اسب مان را بر می داشتیم و می رفتیم؟! ضحاک مشرقی با حضرت برخورد، گفت: آقا! تا امید پیروزی هست، من با شما هستم. ظهر عاشورا گفت: آقا! دیگر امید پیروزی نیست. اسبش را سوار شد و رفت.
ما جزء کدام ها بودیم؟ آن هایی بودیم که شب عاشورا صف مان را جدا می کردیم و می رفتیم؟
یا وقتی خبر شهادت مسلم رسید، صف مان را جدا می کردیم و می رفتیم؟ واقعا کجای کار بودیم؟
🔹پایان🔹
#توجیه_المسائل_کربلا۵۴
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan