🔺شصت و نه بار!
▫️ آیتالله سیّدعباس کاشانی به نقل از آیتالله مرعشی نجفی:
🔹 وقتی آیتالله حاج شیخ #مرتضی_حائری_یزدی از دنیا رفتند، خیلی متأثر شدم. شب که شد نماز وحشت برای ایشان خواندم و سوره یس هم تلاوت نمودم.
🔸همان شب در عالم خواب دیدم باغ بسیار با عظمت و بزرگی که نمی توان آن را وصف نمود، است. تعجب کردم؛ من حدود شصت سال در قم هستم چنین باغی را ندیدهام.
🔷 یک استخر بزرگ وسط آن باغ بود که آبش صاف، مثل شیر بود. کنار آن تختی از سنگ مرمر بود. دیدم آقای حائری روی آن نشستهاند. از ایشان پرسیدم: اینجا کجاست⁉️
🔶 گفتند: وادی السلام و قطعهای از بهشت که مرحمتی امام رضا علیه السلام است.
⚡️بعد گفتند: پناه به خدا از مرگ؛ ما همه چیز را مشاهده کردیم. تا مرا در قبر گذاشتند، قبر روشن شد و یک کرسی گذاشته شد، آقایی روی آن نشستند. به من الهام شد که ایشان #امام_رضا علیه السلام هستند.
🔅 آن حضرت به من رو کردند و بعد از تفقّد زیاد فرمودند: شیخ مرتضی ۶۹ بار به زیارت ما آمدهای، ۶۹ بار بازدید طلب داری، این اوّلی آن است، باز هم خواهم آمد.
🌱 اینجا را از خدا برای شما گرفتهام و در عالم در برزخ متنعّمی، در قیامت هم شما را تنها نمیگذارم.
📚 شرح زندگانی آیتالله مؤسس و فرزند برومندشان، ص ۱۱٠.
♨️ #سیره_علما؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما
@sireyeolama
🔺اضطراب امام رضا (ع)
◾️علاّمه #سيدمحمدحسن_ميرجهانى:
🔹در روز دوشنبه سوّم جمادى الاولى يعنى همان روز رحلت آیت الله #سیدمحمد_حجت_کوه_کمری، ساعت يازده قبل از ظهر در مشهد مقدس در حجرهاى كه در صحن جديد داشتم، خواب قيلوله بودم.
🔸 ناگاه ديدم حضرت #امام_رضا (عليه الصلاة و السلام) با حالى پريشان از حرم مطهر بيرون آمده و عازم است كه به جائى رو.
▪️بعد از تقديم سلام و اخلاص، عرض کردم: آقاجان چرا مضطربى و كجا تشريف مىبريد؟
▫️فرمودند به قم مىروم.
▪️گفتم براى چه؟
▫️فرمودند: سيد محمّد حجّت از دنيا رفته است.
🍁 از خواب پريدم و يك ساعت بعد، راديو فوت آن مرحوم را خبر داد.
♨️ #سیره_علما؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما
@sireyeolama
🔺ملکوت حرم امام رضا (ع):
▫️علامه #سیدمحمدحسن_میرجهانی می فرمودند:
🔹روزی از حرم #امام_رضا (ع) بیرون آمدم که باران گرفت. یاد آن روایت افتادم «کسی که هنگام رفتن به زیارت یک قطره باران به او بخورد، تمام گناهانش بخشیده می شود.»، خیلی خوشحال شدم و اراده کردم دوباره به حرم بازگردم.
🔸داخل صحن عتیق که شدم، دیدم داخل صحن را مانند صحرای عرفات چادر سفید زده بودند و با طنابهای محکم آنها را بسته بودند. تمام صحن این گونه بود و انتهای صحن دیواری سیاه رنگ مانند دود بود. گنبد و ضریح هم میان زمین و آسمان معلق بود.
🍁 حیرت کردم و از پیر مردی که آنجا بود، پرسیدم: صحن چرا اینطور است ؟
تبسمی کرد و گفت: اینجا همیشه این گونه است:«این چادرها متعلق به دوستان و محبان است که به زیارت می آیند و آنها که ولایت آقا را قبول ندارند در آن دیوار سیاه محو می شوند».
♨️ #سیره_علما؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما
@sireyeolama
🔺نجات از عذاب
▫️آیت اللّه شبیری و آیه الله مروارید
🔹#حسنعلی_تهرانی برادری به نام حاج میرزا حسینعلی داشته كه در دربار ناصرالدّین شاه بود، و تمام لباسهای شاه زیر نظر او دوخته می شد. روزی مرحوم حاج شیخ حسنعلی در حرم امام رضا علیه السّلا مشغول زیارت بوده، به او خبر می آورند كه برادرش در گذشته است.
🔸ایشان شدیداً گریه می كند و به حضرت #امام_رضا علیه السّلام متوسّل می شود و عرض می كند: «برادر من در دربار بود و طبعاُ حقوق و مظالم زیادی به گردنش خواهد بود، از شما می خواهم در حقّ او شفاعت فرمایید». جنازه او را با تشریفات خاصّی از تهران به قم می برند و بعد از شوط دادن درحرم، در یكی از بقاع صحن مطهّر به خاك می سپارند.
🌀یكی از علمای بزرگ، همان شب در عالم رؤیا می بیند مهم جنازه را از تهران به طرف تشییع می كنند ولی مأمورین عذاب در مسیر تشییع او را به انواع عذابها عذاب می كنند. هنگامی كه جنازه به صحن مطهّر می رسد، مأمورین عذاب دمِ درِ صحن مطهّر می ایستند و به احترام كریمه اهلبیت وارد صحن نمی شوند.
🔅در آن هنگام بانوی مجلّله ای از حرم مطهّر خارج می شود و به این فرشته ها كه مأمور عذاب بودند می فرماید: «برادر ایشان به برادرِ من متوسّل شده، برادرم در حقِّ او شفاعت نموده است، دیگر شما برگردید و با او كاری نداشته باشید. فرشته ها اطاعت می كنند و بر می گردند».
#حضرت_معصومه
📚کتاب جرعه ای از دریا، جلد سوم، صفحه 348. و کرامات معصومیه علیها السلام، علی اکبر مهدی پور،ص 288.
♨️ #سیره_علما؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما
@sireyeolama
🔺خوب با حضرت روی هم ریخته اید!
▫️شیخ ابراهیم صاحب الزمانی:
🔹روز تولد #امام_رضا (ع) مشهد بودم و دچار عسرت و سختی. با خود گفتم بهتر است قصیده ای برای امام رضا (ع) بسرایم و آن را به نائب التولیه حرم مطهر ارائه کنم و صله ای بگیرم.
🔸وقتی وارد صحن شدم با خود گفتم:«چرا شعر را برای حضرت نخوانم و از ایشان صله نخواهم». به سمت ضریح مطهر آمدم و شعرم ار مقابل ضریح خواندم و عرض کردم:«یا مولای! از جهت معیشت در فشارم، امروز هم عید است، اگر صله ای عنایت فرمایید به جاست».
🌀ناگاه از سمت راست کسی ده تومان (که در آن موقع مبلغ قابل توجهی بود) در دستم گذاشت، عرض کردم:«یا مولا! کم است»،کسی دیگر ده تومان گذاشت. باز عرضه داشتم کم است. آن قدر تکرار شد تا به شصت تومان رسید و دیگر خجالت کشیدم بیشتر بخواهم.
🔺ادامه در مطلب بعد👇
♨️ #سیره_علما؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما
@sireyeolama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نصیحت جن به آیت الله #محمدباقر_صدیقین
🎙به روایت فرزند مرحوم
#امام_رضا
♨️ #سیره_علما؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما
@sireyeolama