#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو
از خار، گرچه گِرد حرم پاک کردهای
تا شام و کوفه راه درازیست پیش رو...
خون، گوشوارهها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و میرویم
اما سر تو همسفر ماست کو به کو
بیتاب نیستیم... خداحافظت پدر!
بیآب نیستیم... خداحافظت عمو!
#محمدمهدی_سیار
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
ما را به سر کوی تو اعدا نگذارند
خواهیم بمانیم در اینجا نگذارند
زینب ز تو ای جان برادر! نَکنَد دل
اعدا بگذارند اگر یا نگذارند
خواهم همهی عمر کنار تو بمانم
اما چه توان کرد که اعدا نگذارند
ای مَحرم دل تا غم دل گویم از این بیش
آوَخ که مرا پیش تو تنها نگذارند
شب میرسد و قافله در حال رحیل است
زین بیش دگر پیش تو ما را نگذارند
رفتم من و داغ تو و هجر همهیاران
یکلحظه من ِ دلشده را وا نگذارند
گفتی نکنم گریه به شیون ز فراقت
اما چه کنم شورش غمها نگذارند
دانی چه کسان یار حسیناند مؤید
آنانکه به جز در ره او پا نگذارند
مرحوم #سیدرضا_مؤید
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
مبریدم! که در این دشت مرا کاری هست
گرچه گل نیست ولی صحنهی گلزاری هست
ساربانا! مزنید این همه آواز رحیل
که در این دشت مرا قافلهسالاری هست
من و این باغ خزاندیده خدا را چه کنم
همره لالهرخان، لالهی تبداری هست
ساربان! تند مران قافلهی گلها را
که در این حلقهی گل، نرگس بیماری هست
نیست اندیشه مرا، از سفر کوفه و شام
مهر اگر نیست، ولی ماه شب تاری هست
تشنهکامان بلا را، چه غم از سوز عطش
ساقی افتاده ولی، ساغر سرشاری هست
هستیام رفته ز کف، بعد تو یا ثارالله
هیچم ار نیست تمنای توأم باری هست
تا به مرغان چمن، رسم وفا آموزد
یادگار از تو پرستوی پرستاری هست
با وجودی که بُوَد بار جدایی سنگین
للَه الحمد مرا روح سبکباری هست
گر چه از ساحت قدس تو جدایم کردند
هست پیوند وفا با تو مرا آری هست
باغبان چمن معرفت! آسوده بخواب
که مرا شب همه شب دیدهی بیداری هست
در نماز شب خود غرق مناجات توأم
یار اگر نیست ولی زمزمهی یاری هست
مبرید از چمن حُسن، (شفق) را بیرون
که در آنجا که بُوَد جلوهی گل، خاری هست
#محمدجواد_غفورزاده
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
#حضرت_زینب_س_شام_غریبان
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
کربلا اما برای زینب از این پیشتر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد
کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد
خیمهای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعلههای پشت در آغاز شد
کربلا را دیدهای از چشم زینب؟ معجزهست!
وَه! چه اعجازی که با شقّالقمر آغاز شد
اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد
کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...
#محمدحسین_ملکیان
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
... دیشب اگر چه ره به سوی قتلگاه برد
از موجخیز غم به برادر پناه برد
امروز هم به سوی چمن ره گزیده است
گلهای باغ سوخته را شب ندیده است
هنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید
نوباوگان فاطمه را سربریده دید
هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت
از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت
پرسید بانویی که قد از غم خمیده است
یاران! عزیز گمشدهام را که دیده است؟
خم شد کنار یک تن بیسر، دلش شکست
قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست
بر زخم بیشمار برادر نظاره کرد
هی پلک بست باز نگاه دوباره کرد
باور نمیکنم که حسینم چنین شده
سر در بدن ندارد و نقش زمین شده
در بر گرفت پیکر در خون تپیده را
بوسید جای گونه، گلوی بریده را
یک چند لحظهای نظر از دوست برگرفت
اندوه شعلهور شد و سوز دگر گرفت
«پس با زبان پر گله آن زادهٔ بتول
رو کرد بر مدینه که یا اَیهاالرسول
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»
::
هر لحظه سوزهای فراوان به سینه داشت
سوز مکاشفات حسین و سکینه داشت
شیرازههای صبر و امیدش گسسته دید
خورشید را دمی که به زنجیر بسته دید
بیمار روز واقعه جان بر لبش رسید
نزدیک بود جان بدهد زینبش رسید
یک آن اگر توجهش از یاد رفته بود
از دست عمه حضرت سجاد رفته بود
صد شعله در وجود من از گریه روشن است
این سوختن نشانهٔ آرامش من است
این داغ در اجاق دلم بیشرر مباد
این زخم کهنه کمتر از این شعلهور مباد
#سیدفضل_الله_قدسی
#حضرت_زینب_س_کوفه
زندان کوفه بود که بال و پرم شکست
از طعنهها دوباره دلِ مادرم شکست
تسلیت عزای تو بر ما حرام شد
زندان کوفه بود که صبرم تمام شد !
هشتاد و چار کودک و زن، لشگرم شدند
عباسهای دور و برِ معجرم شدند
پاییزها به یاد بهارم گریستند
زندانیان به حالِ وقارم گریستند
محبس کجا و منزلت این حرم کجا !؟
محبس کجا و این حرم محترم کجا !؟
پشت سر قبیلهی ما حرف میزدند
از قیمت سر شهداء حرف میزدند
#وحید_قاسمی
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
آزار دیدم
خود را میان معرکه بیمار دیدم
در خیمه بودم
هفت آسمان را برسرم آوار دیدم
در بین گودال
آیینۀ جسم پدر را تار دیدم
بابای خود را
دربین یک لشکر بدون یار دیدم
اینها بماند
از شام دیدم هرچه من آزار دیدم
شبهای بسیار
در بین صحرا عمه را بیدار دیدم
صد بار مُردم
وقتی به پای خواهرانم خار دیدم
ای وای از شام
گهواره را در بین یک بازار دیدم
بزم شراب و...
بی حرمتی در مجلس اغیار دیدم
نامحرمان را
نزدیک مَحرمهای خود بسیار دیدم
#مجید_تال
#حضرت_زینب
#قتلگاه #روز_یازدهم
بعد تو کی واسه من تب میکنه
کی منو سوار مرکب میکنه
نگرانم حالا که دارم میرم
کی تن تورو مرتب می کنه
#علی_ذوالقدر
#امام_حسین_مناجات
ای نفس مطمئنّهی قالوا بَلَی حسین
راضیترینِ خلق به جام بلا حسین
ای از ازل حرارت داغ تو شعلهور
جان جهانیان به غمت مبتلا حسین
آلودهایم و نام تو را جار میزنیم
نام تو میدهد دل ما را جلا حسین
ای مقصد حقیقی حیَّ عَلَیالصّلوة
ای در گلوی مأذنههامان صلا حسین
سر دادهای که سر بدهی سِرّ عشق را
بر روی نیزه راز تو شد برملا حسین
در سینهام محبت تو موج میزند
ای کشتی نجات و چراغ ولا حسین
دلدادهی تو را چه هراس از قیامت است؟
آنجا که عشق توست چه هول و ولا حسین؟
وقتی به شوق کربوبلا سینه میزنم
حس میکنم دلم شده ایوان طلا حسین
جان مرا بگیر و به آغوش خود ببر
یک شب میان تشنگی کربلا حسین
گل میکند به روی لبم وقت رفتنم
بعد از شهادتین "سلامٌ عَلَی حسین"
#علی_سلیمیان
#امام_حسین_قتلگاه
سلام بر سرِ به روی نیزه در سفر حسین
سلام بر تنِ برهنهء بدون سر حسین
شنیده ام وحوش بر تن تو گریه کرده اند
شنیده ام که رفته ای تنور، بی خبر حسین
به پیش چشم مادر تو اسب بر تنت دوید
سراغ تو گرفتم از نسیم هر سحر حسین
کدام قسمت از تن تو مانده که بغل کنم
سی و سه نیزه خوردی از هجوم صد نفر حسین
لباس پارهء تو هم به درد پیکرت نخورد
زمان غارتش که شد، شدی کشیده تر حسین
به روی ریگ داغ، رنگ پیکرت عوض شده
نمانده بهر بوسه ام دو جای مختصر حسین
مُقَطَّعی و بر حصیر پاره دفن میشوی
تن مطهرت شده مسیر رهگذر حسین
#رضا_دین_پرور
#امام_حسین_علیه_السلام
#روز_یازدهم #اسارت #قتلگاه
فراق گشته مقدر ،گمان نمیکردم
رسید لحظه آخر ،گمان نمیکردم
به دست وپا وسرت بوسه ها زدم اما..
به پاره پاره حنجر گمان نمیکردم
همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد
ولی ز چکمه لشکر گمان نمیکردم!
گمان به نیزه وشمشیر وسنگ می بردم
ولی به کندی خنجر گمان نمیکردم
قبول! بی توسفر میکنم به شام اما..
کنار شمر برادر گمان نمیکردم
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم
سربریده به هرمادری نشان دادند
ولی به مادر اصغر گمان نمیکردم
به آیه خواندن تو با همان لب زخمی
که چوب خورده مکرر گمان نمیکردم
یزید ومجلس ونامحرمان همه به کنار
به میز وتخته و آن سر گمان نمیکردم
#حسین_قربانچه
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_اسارت
#روز_یازدهم
ای تشنه ای که شرح غمت در بیان نبود
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود
ناراحتم زیاد نماندم کنار تو
شمر آمد و برای نشستن زمان نبود
هر ناقه ای به غربت من گریه کرده است
مانند من غریب دراین کاروان نبود
ای کاش در رکوع عقیق از تو میگرفت
ای کاش بین قافله ای ساربان نبود
ماندم چرا به زور کشیدند از تنت
آخر لباس کهنه ی تو که گران نبود
گفتم به آفتاب نتابد روی تنت
شرمنده ام که روی تنت سایبان نبود
با لشگری برای سرت جنگ کرده ام
پس حق بده اگر که به جسمم توان نبود
دیروز شش برادر کرار داشتم
امروز دور خواهر تو جز سنان نبود
آغوش من که هست چرا مانده ای به خاک
جای تن تو برروی ریگ روان نبود
ای وای از این سفر که بدون تو میروم
تنها شدن که حق من نیمه جان نبود
باد صبا ببر به نجف روضه مرا
روضه بخوان که دخت علی در امان نبود
ما رسممان شهادت و از جان گذشتن است
اما دگر اسیر شدن رسممان نبود
#سیدپوریا_هاشمی