#امام_حسین_علیه_السلام
#قتلگاه #عاشورا
از حَرَم تا قَتلگه زِینَب صَدا میزَد حُسین
دَست و پا میزَد حُسین زِینَب صَدا میزَد حُسین
سُوی دُشمَن عِصمتِ کُبرا هَراسان آمَدِه
پا بِرهنِه وا اَخا گُویان بِه میدان آمَدِه
زِینَبِ بی خانمان با چِشمِ گریان آمَدِه
از بَرای دِیدَنِ شاهِ شَهیدان آمَدِه
دِید دَر دُریای خونِین دَست و پا میزَد حُسین
دَست و پا میزَد حُسین زِینَب صَدا میزَد حُسین
اَمر بَر آن دُختَرِ زَهرا چِنِین دُشوار شد
دَر میانِ مَعرکه بی یار و بی غَمخوار شد
چارِهء دِیگر نَدِیدِه عاقِبَت ناچار شد
مُلتجی بَر اِبنِ سعدِ کَافَرِ غدّار شد
دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا میزَد حُسین
دَست و پا میزَد حُسین زِینَب صَدا میزَد حُسین
دَستها بَر سَر بِزَد با نالِه و فَریاد و آه
گُفت زِینب اِی عُمر سَعدِ لَعین و رُو سیاه
میکُشند اِین قُوم حُسینم را تُو مینمائی نِگاه
یک مُسلمان نِیست آیا دَر میانِ اِین سِپاه
دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا میزَد حُسین
دَست و پا میزَد حُسین زِینَب صَدا میزَد حُسین
صُوتِ زِینَب را شِنیدِه چِشمِ خُونِین کَرد وا
بَر تَکَلّم آمَدِه گُفتا غَرِیبِ کَربَلا
تو مَکُن اِینجا تَوَقُف رُو بِخیمِه خواهرا
از بَرای قَتلِ مَن میآیَد آن شِمرِ دَغا
دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا میزَد حُسین
دَست و پا میزَد حُسین زِینَب صَدا میزَد حُسین
مُنتَظِر بَرگشت آن غَمخوارِه بَر سُوی خِیام
جَمع میکَرد آلِ طاها را بیک خِیمِه تَمام
شد بُلَند آوازِ تَکبِیرِ صَدای اَهلِ شام
بانگ زَد از آسمان رُوح الاَمین قُتِل الاِمام
دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا میزَد حُسین
دَست و پا میزَد حُسین زِینَب صَدا میزَد حُسین
#غمگینا زِین مُحنَتِ غَم جُمله ذَرّاتِ جَهان
ضَجِه و نالِه کُنان بودِه هَمِه قُدُوسیان
فاطمِه بَر سَر بزَد آمَد بفَریاد و فَغان
گُفت یا جَدّا بِبین آیا چِه کَردِه است اُمّتان
دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا میزَد حُسین
دَست و پا میزَد حُسین زِینَب صَدا میزَد حُسین
#ملا_عبدالله_غمگین_اردبیلی
#حضرت_زینب
#قتلگاه #روز_یازدهم
بعد تو کی واسه من تب میکنه
کی منو سوار مرکب میکنه
نگرانم حالا که دارم میرم
کی تن تورو مرتب می کنه
#علی_ذوالقدر
#امام_حسین_علیه_السلام
#روز_یازدهم #اسارت #قتلگاه
فراق گشته مقدر ،گمان نمیکردم
رسید لحظه آخر ،گمان نمیکردم
به دست وپا وسرت بوسه ها زدم اما..
به پاره پاره حنجر گمان نمیکردم
همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد
ولی ز چکمه لشکر گمان نمیکردم!
گمان به نیزه وشمشیر وسنگ می بردم
ولی به کندی خنجر گمان نمیکردم
قبول! بی توسفر میکنم به شام اما..
کنار شمر برادر گمان نمیکردم
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم
سربریده به هرمادری نشان دادند
ولی به مادر اصغر گمان نمیکردم
به آیه خواندن تو با همان لب زخمی
که چوب خورده مکرر گمان نمیکردم
یزید ومجلس ونامحرمان همه به کنار
به میز وتخته و آن سر گمان نمیکردم
#حسین_قربانچه
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زینب_اسارت
#قتلگاه
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم..
گمان به نیزه و شمشیر و سنگ میبردم
ولی به کندی خنجر! گمان نمیکردم!
همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد
ولی ز چکمه ی لشکر گمان نمیکردم
تصورم ز اسارت طناب بود اما..
بدون چادر و معجر گمان نمیکردم
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زینب
#قتلگاه #روز_یازدهم
بعد تو کی واسه من تب میکنه
کی منو سوار مرکب میکنه
نگرانم حالا که دارم میرم
کی تن تورو مرتب می کنه
#علی_ذوالقدر
#امام_حسین_علیه_السلام
#روز_یازدهم #اسارت #قتلگاه
فراق گشته مقدر ،گمان نمیکردم
رسید لحظه آخر ،گمان نمیکردم
به دست وپا وسرت بوسه ها زدم اما..
به پاره پاره حنجر گمان نمیکردم
همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد
ولی ز چکمه لشکر گمان نمیکردم!
گمان به نیزه وشمشیر وسنگ می بردم
ولی به کندی خنجر گمان نمیکردم
قبول! بی توسفر میکنم به شام اما..
کنار شمر برادر گمان نمیکردم
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم
سربریده به هرمادری نشان دادند
ولی به مادر اصغر گمان نمیکردم
به آیه خواندن تو با همان لب زخمی
که چوب خورده مکرر گمان نمیکردم
یزید ومجلس ونامحرمان همه به کنار
به میز وتخته و آن سر گمان نمیکردم
#حسین_قربانچه
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زینب_اسارت
#قتلگاه
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم..
گمان به نیزه و شمشیر و سنگ میبردم
ولی به کندی خنجر! گمان نمیکردم!
همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد
ولی ز چکمه ی لشکر گمان نمیکردم
تصورم ز اسارت طناب بود اما..
بدون چادر و معجر گمان نمیکردم
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زینب
#قتلگاه #روز_یازدهم
بعد تو کی واسه من تب میکنه
کی منو سوار مرکب میکنه
نگرانم حالا که دارم میرم
کی تن تورو مرتب می کنه
#علی_ذوالقدر
#امام_حسین_علیه_السلام
#روز_یازدهم #اسارت #قتلگاه
فراق گشته مقدر ،گمان نمیکردم
رسید لحظه آخر ،گمان نمیکردم
به دست وپا وسرت بوسه ها زدم اما..
به پاره پاره حنجر گمان نمیکردم
همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد
ولی ز چکمه لشکر گمان نمیکردم!
گمان به نیزه وشمشیر وسنگ می بردم
ولی به کندی خنجر گمان نمیکردم
قبول! بی توسفر میکنم به شام اما..
کنار شمر برادر گمان نمیکردم
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم
سربریده به هرمادری نشان دادند
ولی به مادر اصغر گمان نمیکردم
به آیه خواندن تو با همان لب زخمی
که چوب خورده مکرر گمان نمیکردم
یزید ومجلس ونامحرمان همه به کنار
به میز وتخته و آن سر گمان نمیکردم
#حسین_قربانچه
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زینب_اسارت
#قتلگاه
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم..
گمان به نیزه و شمشیر و سنگ میبردم
ولی به کندی خنجر! گمان نمیکردم!
همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد
ولی ز چکمه ی لشکر گمان نمیکردم
تصورم ز اسارت طناب بود اما..
بدون چادر و معجر گمان نمیکردم
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_شهادت
#قتلگاه
هر چند کهنه، پیرهنی داشتی؛ چه شد؟
گر بود پیرهن، کفنی داشتی؛ چه شد؟
ای یوسف عزیز! چه کردند گرگها؟
آخر تو "کهنهپیرهنی" داشتی؛ چه شد؟
جسم تو ذرّه ذرّه در این دشت، پخش گشت
در زیر آفتاب، تنی داشتی؛ چه شد؟
ای دور از دیار که تا دیر میروی!
آواره تا به کی؟ وطنی داشتی؛ چه شد؟
خود را چه خوب خرج خدا کردی! ای کریم!
سر داشتی؛ چه شد؟ بدنی داشتی؛ چه شد؟
هم بی حبیب ماندی و هم بی زهیر؛ آه!
نامآوران صفشکنی داشتی؛ چه شد؟
تو شمع و در طواف تو جمع مخدّرات
در خیمهگاه، انجمنی داشتی؛ چه شد؟
بالین تو سکینه، کنارت رقیّه بود
در باغ، یاس و یاسمنی داشتی؛ چه شد؟
#جواد_هاشمی_تربت
#امام_حسین_علیه_السلام
#قتلگاه #عاشورا
کسی که سفرهی افلاک را بی وقفه نان میداد
چرا با تشنه کامی زیر پای شمر جان میداد
به زیر دست و پا روح عبادت دست و پا میزد
همان ساعت کسی در لشکر دشمن اذان میداد
مناجاتش به مقتل روبه پایان بود بی تردید
سنان تنها اگر یک لحظهی دیگر امان میداد
گمانم این خطا از کارهای قاتلش باشد
کجا سلطان عالم پشت سوی آسمان میداد
لگد کوب آنچنان شد زیر پای مرکب دشمن
نسیمی پیکر او را در آن صحرا تکان میداد
حسینی را که من فهمیده ام حاجت اگر میدید
خود انگشتر بدون زخم دست ساربان میداد
رها شد کشته زیر آفتاب داغ آن صحرا
کسی که قد و بالایش به زهرا سایه بان میداد
سر او را اگر چه برد خولی با خودش کوفه
ولی انگشت او تنها مخیم را نشان میداد
#زخم_حسینی