eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
749 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهــر مدینـه صحنــۀ صحـرای محشراست بـــاور کنیـم عمـــر جهـــان رو بـه آخر است مـلـک خـــدای عــــزوجـل خیمـــۀ عـزاست کـی صـاحب عـزاست؟ خـداونـد اکبر است در بیــت وحــــی آمــده در مـی‌زنـــد اجـــل ایــن لحظــۀ یتیـمــی زهـــرای اطهــر است جــاری اسـت اشــک دیـدۀ شیــرخدا علی انگــار آب غســل نبـی اشـک حیــدر است عتـــرت غــــریـب گشتــه و قـرآن بـه زیــر پا دسـت امیـن وحــی خــداوند بـر سر است بـــاور کنیـد بــر جگـــر شیــــر حــــق علـی داغ نبـــی فقــط نــه کــه داغ بــــرادر است رکـن علـی شکسته و از بــس شده غریب از غصه گشته مثل همایی کـه بی‌پر است یـــارب بـــر او تـو فــاطمــه‌اش را نگـــــاه‌دار زهـــــرا بــــــرای شیــرخـدا رکن دیگر است مــــویی مبـــاد کـــم ز ســـر فـاطمه شــود کــو دست و تیغ و بازوی سردار خیبر است «میثــم» اگــــر رســول خــدا رفت از جهان نفس نبی به خلق امام است و رهبر است
مرغ شب میرود و انجمن آماده کنید خانه را بَهرِ عزای حسن آماده کنید بر نیاید دگر از دست طبیبان کاری کارم از کار گذشته کفن آماده کنید مخفی از زینب و طفلان حرم تابوتی بهر تشییع غریب وطن آماده کنید تا تنم جای بگیرد به جوار زهرا بروید و به بقیع قبر من آماده است چشم پوشید ز من مادر من منتظر است تیرباران شدن این بدن آماده کنید
طایر قدسم و بشکسته زکین بال و پرم آسمان سوخته از آه و سرشک بصرم من جگر پاره‌ی زهرا و علی هستم و آه به همین جرم شده پاره تمام جگرم با همه غربت خود فاطمه را داشت علی حق گواه است که مظلوم ترم از پدرم یار بی مهر مرا قاتل و خانه مقتل زده از زهر جفا بر دل و بر جان شررم مجلس صلح به پا کرد عدو سرخ شدم قاتل فاطمه را روبروی خود نگرم سالیان است که بگذشته از آن وقعه ولی صحنه‌ی کوچه و سیلی نرود از نظرم تیرها بر بدنم خورد ولیکن یادِ سینه‌ی فاطمه و خونِ روی میخ درم گیسویم گشت سپید از غم زهرا امّا از جفا چنگ نخورده‌ست دگر موی سرم
درحسینیه ی جبین روضه است خط به خط گریه، چین به چین روضه است آسمان گریه کرده بالأخره هرشبی راکه در زمین روضه است به کجا می روی؟در عالم اگر؛ خبری هست در همین روضه است سند ادعای من محشر که بفهمی تمام دین روضه است هدیه ی ما به ساکنان بهشت باز در روز واپسین روضه است درمیان اهالی گریه اولین روضه آخرین روضه است اینکه بعد از غدیر،پیغمبر ازعلی گفت و گفت، این روضه است زهر کم کم براو اثر می کرد زردی چهره هم یقین روضه است *لفظِ اِرْجِع فاِنَّه یَهْجُر تا قلم خواست بدترین روضه است با گریزش شکستن دندان وسط کوچه اولین روضه است با دلیل شهادت زهرا لفظ پیغمبر امین روضه است شتر سرخ درجمل فتنه است اسب اما بدون زین روضه است . روضه ازاین به بعد رفت به دشت روضه دنبال خواهرش می گشت روضه شد عاطفی دمی که حسین یک قدم رفت یک قدم برگشت باغدیر و کریم و بزم شراب روضه می زد گریز هی بر تشت کاش بودم پس از دوماه عزا پشت باب الجواد، ساعت هشت *وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله لحظات آخر قلم و دوات خواست تا حقایق را بنگارد دومی خبیث لعنت الله علیه فریاد زد: اِرْجِع إنَ الرَجُل لَيَهْجُر بازگرد این مرد(پیامبر) هذیان میگوید
گرچه بعد از غم تو طی شده دورانی چند ما ندیدیم درین شهر رفیقانی چند شهر من نان مرا خورد و نمک‌گیر نشد هیچکس مثل من از زندگی اش سیر نشد حق مارا سر هر قصه که میشد خوردند قاتل مادر من‌ را روی منبر بردند باخبر نیست درعالم کسی از حال حسن قنفذ از کوچه ما رد شد و خندید به من آن چهل مرد که آتش‌زن جنت بودند در صف اول هر وعده جماعت بودند شیر غرّان جمل بودم و تاوان دادم سالها قبل درآن کوچه بد جان‌ دادم سوختن چاره ی این خسته ی غم پرور بود از عسل آتش این زهر گواراتر بود مادرم از دل آزرده ی من باخبر است مرگ از دیدن قنفذ به خدا خوب‌تر است مثل آن پهلوی زخمی گرفتار شده جگر پاره ی من پاره ی مسمار شده کاش ثانی عوض فاطمه من‌ را میزد جای مادر لگدش را به تن ما میزد کاش میشد که به بالای سرم شب برسد خبر طشت مبادا که به زینب برسد چشم من تا دم مرگ است به دنبال حسین روضه طشت کجا روضه گودال حسین؟!
آتشی بر جگر شعله ورش بود حسن شاهد آتش دل چشم ترش بود حسن نفسش تنگ میآمد ز رمق می افتاد اگر از کوچه ی تنگی گذرش بود حسن داغ او را نه دوا بود به عالم نه طبیب که فقط زهر ، شفای جگرش بود حسن مادر و کوچه و سیلی نرود از نظرش عمری آن منظره پیش نظرش بود حسن گاهی از درد کسی جان به لبش میاید داشت دردی که از آن جان به سرش بود حسن مثل مادر که تمنای اجل داشت و بس ز خدا مرگ، دعای سحرش بود حسن زیر بار فقرا پینه زد و گشت کبود هر دو کتف اش ،  که شبیه پدرش بود حسن فخر دارد که دو سرباز حسین است ازو زانکه عبداله و قاسم پسرش بود حسن دیدن صورت زیبای اباالفضل و حسین خوشتر از دیدن شمس و قمرش بود حسن کام او تلخ شد از جرعه ی آلوده به زهر آن شب تلخ که وقت سفرش بود حسن بر غم و محنت آن سوخته جان سنگ صبور خواهرش بود که نور بصرش بود حسن صبر میکرد به هر زخم زبان تا چه کند عبد راضی به قضا و قدرش بود حسن قاتل مادر خود دیدن و دم بر نزدن بدتر از زهر به کام و جگرش بود حسن ز یتیمان و فقیران و مساکین همه جا هر کسی بود همه زیر پرش بود حسن بارها آمد اجل دور سرش گشت و گذشت به سراغش همه جا در به درش بود حسن چه دوا بود بمیرم که یکی جرعه ی  زهر آب بر آتش داغ جگرش بود حسن گر چه بسیار رثا گفت غریبانه "یتیم" ناظر مرثیه در هر اثرش بود حسن
سِرِّ توحید نهان است در ایمانِ حسن معرفت رنگ گرفته‌ است از عرفانِ حسن خاکِ سلمان همه هستند مسلمان حسن پس بگوئید به ما ساکنِ ایران حسن زیر چتر حسنی پیر نخواهم گردید قدرِ یک لحظه زمین‌گیر نخواهم گردید هرگز از عشق حسن سیر نخواهم گردید تا خود حشر منم دست به دامان حسن عطر او پخش که شد باد ، وصالش را دید حُسن زیباییِ مخلوق ، مثالش را دید آن که در صبح ازل نورِ جمالش را دید از همان روزِ نخستین شده خواهان حسن روضه خواندیم که این دیده ی تر ثبت شود گریه کردیم که این هفت صفر ثبت شود نام من در دل تاریخ اگر ثبت شود بنویسید مرا بی سر و سامان حسن ذکر پر برکت او تذکره ی ما شده است با عنایات حسن رزق ، مهیا شده است این شعارِ همه‌ی ما ، حسنی‌ها ، شده است: " تا ابد هرچه کریم است به قربان حسن" خاک خشکیم که لب‌تشنه‌ی جامی بودیم کوه رنجیم که سرگرم سلامی بودیم کاش..،ای کاش که ما مردِ جذامی بودیم می نشستیم سر سفره ی احسان حسن من از آن روز که در بند شدم ، خوشحالم فقط از دوری معشوق خودم مینالم پوزه بر خاک قدمگاهِ حسن میمالم بلکه سهمم بشود تکه ای از نانِ حسن عاقبت گردِ خوشی بر سرِ غم می ریزد از دل صحن حسن نوحه و دم می ریزد هنرِ فرشچیان پای حرم می ریزد حک شود شعرِ حِسان سردرِ ایوان حسن روضه‌تر از غم آقای کریمان ،غم نیست وای بر زخمیِ غربت که بر آن مرهم نیست مادری‌تر ز حسن در همه ی عالم نیست تو نگو حضرت صدّیقه..،بگو جانِ حسن! آه! اربابِ کرم خیره به مسمارِ در است از مصیبات حسن ، خونِ خدا خون‌جگر است سخت تر از غم گودال ، غم آن گذر است گریه‌کُن‌های حسین‌اند پریشان حسن کوچه‌ای تنگ برای غم او بانی بود قاتلش آنچه که میدانم و میدانی بود بدتر از زهرِ هلاهِل..،زدنِ ثانی بود داغ ناموس گرفته‌است گریبان حسن سیلی محکمِ آن پست که بر حَورا خورد من بمیرم! حسن از دیدنِ آن، بد جا خورد پیش چشمان پسر ، چادر مادر پا خورد تا ابد خشک نشد دیده ی گریان حسن
هر قطره ای که وصلْ به دریا نمیشود هر قامتی که قامتِ رعنا نمیشود این حرفِ آخر است که اول می آورم (هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود) . هرکس که از ولایت و مِهرش جدا بُوَد هرکس که هست ؛ در بَرِ من بی بها بود از حُسن و خُلقِ نیکْ رُخان دم مزن دگر وقتی که حرفْ از حسنِ مجتبی بود . بر چشم های فاطمه نور و ضِيا شده مجموعه ی جمال و جلال خدا شده در شوکت و شهامتِ خود ، مرتضى على در هیبت و سیادتِ خود ، مصطفی شده . ذکرِ خدایِ عزوجل بر لبش بُوَد صدها فرشته محوِ نمازِ شبش بود جائی نشسته است که از عرشْ برتر است او کودک است و دوش نبی مَرکبش بود . در بزمِ عشق حرفِ ریا جمع میشود بی نان دوست، سفره ی ما جمع میشود بی خود شلوغ نیست در خانه ی کسی وقتی کریم هست،گدا جمع میشود . لال است در بیانِ کراماتِ او زبان شرح کرامتش كه نگُنجَد در این بیان هرگز ندیده است کسی اینچنین کریم بَخْشَد سه بار زندگى اش را به این و آن . روی خدایْ مَنْظَر و قلبی رحیم داشت تنها به دوستان که نه،لطفی عَمیم داشت هرکس رسید بر درِ او بی نیاز شد از بسکه پور فاطمه دستی کریم داشت . درمانده را ز درگه خود رَد نمیکند راه بهشت را به کسی سَد نمیکند صدها چو مرد شامی اگر هم بدی کنند او حِلْم پیشه میکند و بَد نمیکند . باید سرم به مَقدمِ او خاكِ پا شود تا اینکه قَدْر و قیمت من کیمیا شود باید امید داشت به دریای رحمتش وقتی که با گرسنه سگی هم غذا شود . مردی کریم و زندگی اش صاف و ساده است هربار میرود سفر حج، پیاده است لرزه فِتَد به پیکرِ او موقع نماز یعنی که در حضور خدا ایستاده است . (مهرش به كائنات برابر نمیشود) بی خود که خاکِ مَقدم او زَر نمیشود فرموده اند: هرکه بر او گریه میکند در روز حَشْر دیده ی او تَر نمیشود . شمعی که بین انجمنش هم غریب بود دور از وطن-نه-در وطنش هم غریب بود یک عُمْر ناسزا به على را شنید و سوخت مولا غریب بود،حسنش هم غریب بود . از بسکه داغْ بر دلِ زارش عدو بریخت خونابه جایِ اشکِ روان در سبو بريخت شعر وصال بر همه شد فاش تا که او (خونی که خورد در همه عمر از گلو بريخت) . از زَهْر گرچه در بدن او توان نبود گردید سبز چهره ی او، ارغوان نبود می ریخت لخته های جگر را درون طشت اما هزار شُکر دگر خیزران نبود
از کرم پهن است هرسو سفره‌ی اِنعام او او که پیچیده ست در دنیا به خوبی نام او از گدایانِ سحرخیزِ قدیمش آفتاب نور بر‌ می‌خیزد از صبحِ بلند بام او دستِ خالی برنگشته از مسیرش هیچکس دست و دل باز است از بس وسعت اکرام او ای که می‌گردی به دنبال صراط المستقیم چشم وا کن! این تو و این روشنای گام او من که می‌گویم صلای جنگ دارد در قفا صلحِ تیغِ مصلحت اندیشِ ناآرام او می‌توان فهمید از بسیاریِ خون جگر زهر را عمری ست می‌ریزد جهان در کام او
خون می چِکَد حَسن، زِ لَب تو، سُخَن مَگو گُفتی به زِینَبَت تو هَر آنچه، به مَن مَگو مَن مِثلِ تو که صَبر ندارم، عزیزِ من از خاطراتِ کوچه و سیلی زَدَن مَگو اَصلاً بیا به فکرِ خودَت باش و این کَفَن اصلاً بیا و روضه از این بی کَفَن مَگو دیدم تَنِ کبودِ تو، آتَش گِرِفته ام حالا تو از مَنی که شَوَم پاره تَن مَگو مادَر به دَستِ خواهرِمان داد اَمانَتَش از غارت و نماندنِ آن پیرُهَن مَگو یک پیرِمردِ کور به پای تو نِیزه زَد اَمّا تو اَز گَلوی مَن و نِیزه زَن مَگو از غارَتِ تَنَم سُخنی را وَسط مَکِش از دَسته دَسته روی سَرم ریختَن مَگو وَقتی به جای گُل به تَنَت تیر ریختَند از زیرِ نَعل ماندَنم، عُریان بَدَن، مَگو طَشتِ مَدینه ی تو کُجا! طَشتِ مَن کجا! از خِیزَران نِشَستَنِ بَر این دَهَن مَگو یومُ الحُسِین گُفتی و زِینب زِ تاب رَفت دیگَر تو اَز عَزای حُسِین، اِی حَسَن مَگو
روزی دوبار دربِ بقیع باز می‌شود روزی دوبار گریه‌ات آغاز می‌شود روزی دوبار روضه‌ی تو: وا حسن....حسین ای وای  بی حرم حسن  و بی کفن حسین سهمِ دو چشمِ خیسِ شما خونِ تازه است روزی دوبار انیسِ شما خون تازه است این مهرِ مادرِ تو چه‌ها کرده بادلت یعنی که آب شعله به پا کرده با دلت دیدی که آب با جگر فاطمه چه کرد دیدی که آب با پسرِ فاطمه چه کرد تقصیرِ آب شد دل زهرا شراره شد تقصیر آب شد دو جگر پاره پاره شد از کوزه آب تا که حسن خورد آب شد وای از حسین  آب نخورد و کباب شد بعدِ حسین بعدِ حسن سربزیر آب می‌سوزد آنقدر که شود چون کویر آب از آن به بعد آب فرودست می‌رود روزی هزار مرتبه از دست می‌رود از آن به بعد زیرِ سرِ آب آتش است فهمیده‌ام که در جگر آب آتش است سیراب می‌کند همه را ،  تشنه است خود شرمنده است فاطمه را ، تشنه  است خود پیش حسین بغضِ قدیمِ حسن شکست در بینِ خانه قلبِ کریمِ حسن شکست الماس ریزه‌ها جگرش را دو نیم کرد یک ضربِ دست امام حسن را یتیم کرد از سینه داغِ روز و شبش ریخت روی طشت دیدی جگر زِ کنج لبش ریخت روی طشت خونش نه ، پاره پاره زِ لبها جگر چکید بر طشت نه به دامنِ زهرا جگر چکید زینب رسید و گفت که ای وای مادرم "آیا تویی برادر من  نیست باورم" در کربلا به خیمه نیامد عمویِ آب از مَشکِ پاره ریخت زمین آبرویِ آب مجبور شد به خاطرِ آب التماس کرد رو  زد برای طفلِ رُباب التماس کرد بودند دیو و دَد همه سیرابِ آب حیف مَشکی نبود تا که نسوزد رُباب حیف با التماس گفت عزیزم علی بمان از آب هم مضایقه کردند کوفیان اما چه زود آب دوباره شراره شد دیدی که وقتِ گریه‌ی زهرا دوباره شد شد بازهم بساط غمش جور وایِ من شد آب زهر و زهر شد انگور وایِ من انگور شعله شد جگرش را به هم که ریخت آه از دلش که بیشترش را به هم که ریخت   هِی بر زمین نشت نشد چاره ایستاد ای وای من که با جگرِ پاره ایستاد آه ای کبود بال و پَرَت را زمین نزن پیش جوادِ خویش سرت را زمین نزن ... گفتم که اشک از چه چنین رنگ و بو گرفت گفتی زِ چشم گریه کنان آبرو گرفت روزی دوبار درب بقیع  باز می‌شود روزی دوبار گریه‌ات آغاز می‌شود
می شَوَم دلتَنگ، مانندِ هَوای کوچه ها هر زمان یادی کُنم، از ماجَرای کوچه ها کودکی بودم که با غُربت دلم پِیوند خورد تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها سال ها هم بُگذَرَد، در گوشِ من پیچیده اَست نَعره های زِشتِ مَردِ بی حَیای کوچه ها بیشتر اَز سیلیِ او بر دِلم آتَش زَنَد بی تَفاوُت بودَنِ هَمسایه های کوچه ها قَدِّ من کوتاه بود و دیدَم آنجا شُد بُلند دَستِ ثانی، آهِ مادَر، وای وایِ کوچه ها مادرم میگُفت: هَرگِز اِی حَسَن چیزی مَگو با عَلیِ غِیرَتی، از ناسِزایِ کوچه ها آسِمان را مِه گرفت و میکِشیدَم در غُروب مادَرَم را سوی خانه، پا به پای کوچه ها