#حضرت_زهرا #فاطمیه 🏴
خودت را در میان صحنه محشر تصور کن
خودت را بی کس و بی یارو بی یاور تصور کن
خودت را در میان شعله ها در موجی از آتش
خودت را در میان دود و خاکستر تصور کن
تصور کن خودت را در میان کوچه ی تنگی
و در آن کودکی را پیش یک مادر تصور کن
و بعدش مادری را که گرفته دست کودک را
و آنها را میان خیل یک لشکر تصور کن
و در ذهنت تجسم کن چهل نامرد جنگی را
که صف بستند پشت خانه حیدر، تصور کن-
چهل نامرد جنگی و رخ ناموس پیغمبر
خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن
بیا و بعد از این مثل علی فردای زینب را
تو از امروز با ساقی بی کوثر تصور کن
و این یعنی به یاد آور دوباره بیت اول را
خودت را در میان صحنه محشر تصور کن
بیا یک بار در عمرت فقط یک بار در عمرت
تمام نخل ها را در سرت بی سر تصور کن
تصور کن تو هم در گودی مقتل زمین خوردی
و حالا شمر را با چکمه اش بهتر تصور کن
بیا من بعد قاسم را علی اکبر تصور کن
بیا من بعد اکبر را علی اصغر تصور کن
بماند داستان شام و مهمانی و بزم می
خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن
#محمود_یوسفی
#حضرت_زهرا #فاطمیه 🏴
هر روز می فرمود پیغمبر سه دفعه
یا بضــعهٌ مــنّی به این دختر سه دفعه
«انّا،فـَصّل، انّ » یعنی که خدا هم
شخصاً قسم خورده به این کوثر سه دفعه
او پشت دربی سوخت که بهر تشّرف
مامور قبض روح میزد در، سه دفعه
راهی نبود از خانه تا مسجد ولیکن
افتاد از پا فاتح خیبر سه دفعه
با غسل و کفن و دفن نیمه شب گمانم
جان داد علی در اوج غربت هر سه دفعه
در کربلا هم صبح و ظهر و شام دیدند
میرفت جان از جسم یک خواهر سه دفعه
توی تنور و بین تشت و روی نیزه
کردند بازی اینچنین با سر سه دفعه...
#محمود_یوسفی
#حسین_جان ❤️
سخت آلودم، هوای روضه را از من مگیر
آه ای مروه صفای روضه را از من مگیر
هر لباسی جز غمت تن کردم آرامش نداشت
خواهشا رخت عزای روضه را از من مگیر
هیچ طعمی مثل طعم چای بزم روضه نیست
جان من ارباب، چای روضه را از من مگیر
هرچه پل پشت سرم بوده خرابش کرده ام
این دو قطره اشک پای روضه را از من مگیر
تا نفس دارم برایت اشک میریزم حسین
آه آقا های های روضه را از من مگیر
هرچه دارم میدهم دار و ندارم را بگیر
صاحب روضه نوای روضه را از من مگیر
...
رفتم اما هیچ جا کنج حسینیه نشد
تا نفس دارم هوای روضه را از من مگیر
#محمود_یوسفی
#حضرت_زهرا #شهادت
دنیا به چشمش از تو بهتر را نخواهد دید
عالم دگر مثل تو دلبر را نخواهد دید
دیگر علی بعد از تو روز خوش نخواهد داشت
دیگر کسی لبخند حیدر را نخواهد دید
با حافظ قرآن بگو فکر کفن باشد
از صبح فردا روی کوثر را نخواهد دید
آری حسن دلخوش به غسل نیمه شب بود
میگفت علی بازوی مادر را نخواهد دید
حیدر سه دفعه تا در خانه زمین افتاد
مردی چنین در شعله همسر را نخواهد دید
هرکس تورا رنجاند بانو مطمئن باشد
روز جزا روی پیمبر را نخواهد دید
#محمود_یوسفی
#حضرت_زهرا_زمینه
#حضرت_زهرا_شور
داره میسوزه مادرم توو تب
نفسش اومده به روی لب
نمی تونه بلند شه روو پاهاش
داره می میره از غمش زینب
بخدا حاله ، دلمون زاره
مادرم زخمی از جراحته مسماره
تن تب دارش ، پُره از درده
نفسش بالا نمیاد بدنش سرده
مادرم زهرا
توو مدینه به ما جسارت شد
به غریبیه ما اهانت شد
همه ی مردم هیزم آوردن
مادرم پشت در اذیت شد
در و سوزوندن ، دلمون شد خون
میزدن با پا روی در جلو چشمامون
مگه کم بودِش ، غم و دردامون
در و وا کردن آخرش با لگد هاشون
مادرم زهرا
منو کشته جراحت پهلوش
داره خونابه میچکه از روش
بشکنه دستِ اون دوتا نامرد
توی کوچه شکسته شد بازوش
همه خندیدن ، به غم بابام
نمیاد خنده بعد از این دیگه روو لبهام
گُلمونو هم ، چیدن از شاخه
من از حال و روز بدم چی بگم آخه
مادرم زهرا
#عباس_قلعه
#حضرت_زهرا_زمزمه
#کوچه
از ما گذشت
وقتی شکسته گوشواره
از ما گذشت
خدا برا کسی نیاره
وقتی می رفت ، قدش رشیده بود
وقتی اومد ، ولی خمیده بود
چادرشو رو خاک کشیده بود... آه
تو سینه یه بغض بی حد داریم ...
از کوچه خاطره ی بد داریم ...
یکی زدی
ولی اومد صدای چندتا
من جون دادم
دستای تو نرفته بالا
با زدنت سیاهی رفت چشاش
برگ گلم ، ضرر داره براش
بسه نزن ، آخه می مونه جاش آه
راه میره با چشمایی که تاره
این سیلی تقاص سختی داره
#ناصر_دودانگه
#حضرت_زهرا_زمینه
در می سوزه
مادر می سوزه
(زهرا افتاده ولی حیدر می سوزه(۲)
این خونه، خونه ی وحیه
می بینی، کار دنیا رو؟!
دستای، علی رو بستن
نامردا، میزنن زهرا رو!
"ذاب لحمها"
آب شد مادرم
"صارت کالخیال"
نمیشه باورم
ای وای مادرم(۴)
یار می سوزه
دیوار می سوزه
(آتیش بالا میره و مسمار می سوزه(۲)
پشت در مادرم افتاد
می بردن، علی رو با زور
غوغا شد، میون خونه
سیلی خورد، مادرم بدجور
شد برگ گلش
نیلی و کبود
یاس مصطفی
این حقش نبود
ای وای مادرم(۴)
پر می سوزه
معجر می سوزه
(افتاد قرآن علی، کوثر می سوزه(۲)
داد می زد، سر زهرا و
می خندید، به غمِ حیدر
میلرزید، وسط کوچه
دستای فاتح خیبر
میگه بعد از این
حرفاشو به چاه
"زهرامو زدن
اما بی گناه"
ویلی فاطمه(۴)
#علی_میرحیدری
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
نامه ی غاصب دوم لعنت الله علیه
به معاویه ی ملعون
این نامه را به جوهر کینه نوشتهام
از روزهای خوب مدینه نوشتهام
روزی که اختیار به دست سقیفه بود
روزی که چشممان به رداع خلیفه بود
هم فکر غصب حق علی بود در سرم
هم بود ابو عبیدهی جراح یاورم
بر روی سنت حسنه پا گذاشتم
تصمیم را به عهدهی شورا گذاشتم
میزد به کوس تفرقه بن منزرالبته
خیلی از آن جماعت روشنگرالبته
بن سعد حزرجی شده کوتاه آمدن
با پیروان لات و هُبَل راه آمدن
غیر از علی و فاطمه همراهمان شدند
اهل مدینه لشکر خودخواهمان شدند
گفتم: بدون مایه فطیر است کارمان
بی مرتضی و فاطمه گیر است کارمان
گفتم: ز یار غار حمایت کند علی
باید به زور هم شده بیعت کند علی
از این جهت روانه شدم سمت خانهاش
گرد آمدیم پشت در آشیانهاش
پشت سرم مهاجر و انصار آمدند
حتی به یاریام در و دیوار آمدند
هر لحظه لحظه بیشتر و بیشتر شدیم
در پیش چشم فاطمه سیصد نفر شدیم
گفتم: علی خانهنشین را خبر کنید
مثل بقیه بیعت بیدردسر کنید
گفتم: که ختم قائله در دست حیدر است
بیعت علی اگر نکند کار ابتر است
آمد صدای فاطمه از پشت در به گوش
میگفت از امامت و حق پسر عموش
حکم امامت ازلی را به ما نداد
یک تار موی شخص علی را به ما نداد
گفتم به حال خویش نباید رها شود
وقتش رسیده شعلهی آتش به پا شود
در بین دود فکر علی بود فاطمه
همواره گرم ذکر علی بود فاطمه
گرم حمایت از علیاش عاشقانه بود
تنها علاج کار فقط تازیانه بود
کاشانهاش همین که پر از بوی دود شد
با تازیانه بازوی زهرا کبود شد
این سو مغیره گرم بگو و بخند شد
آن سو صدای نالهی زهرا بلند شد
چیزی نمانده بود فضا ملتهب شود
با گریههای فاطمه دل منقلب شود
اما علی و شوکتش آمد به خاطرم
شور و شکوه ضربتش آمد به خاطرم
تیغ دو دم به خاطرم آمد چه کار کرد
اهل قریش را به مصیبت دچار کرد
پس با تمام کینه و بغضی که داشتم
آنجا همه توان خودم را گذاشتم
بر سینهی زمین و زمان دست رد زدم
بر درب نیم سوخته محکم لگد زدم
طوری لگد زدم که همان پشت در نشست
طوری لگد زدم پس از آن پهلویش شکست
طوری زدم معاویه در خورد بر سرش
تأثیر ضربههای لگد کرد پرپرش
طوری زدم که داغ دلش بیشتر شود
طوری لگد زدم که علی بیپسر شود
طوری لگد زدم که سیر از کتک شود
طوری لگد زدم جگرم هم خنک شود
حتی کنار ضربهی سنگین کاریام
مسمار درب سوخته آمد به یاریام
ریحانهی رسول که رنگش پریده بود
داغی میخ در نفسش را بریده بود
افتاد در به روی تنش، رد شدم از آن
داخل شدیم داخل منزل که ناگهان
از پشت در بلند شد آنجا مجدداً
با پهلوی شکسته که شد سد راه من
با ضربهی مجدد من خورد بر زمین
مرد ایستاده بود که زن خورد بر زمین
یک ضربه روزگار علی را سیاه کرد
سیلی زدم به فاطمه، حیدر نگاه کرد
#علیرضا_خاکساری