#امام_باقر
از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند
عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند
حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر
در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر
ارث بردی از پدر فقه و اصولِ در کلام
با صحیفه میشدی مأنوس صبح و ظهر و شام
تا قیامت در مدار توست! محتاجِ کرَم
دور تو با احترامی خاص میگردد قلم
باقرالعلم النّبی(ع) قدری گشایش لطف کن
از وجودم جهل را بردار و دانش لطف کن
جهل تاریک است و من با نور، خوبم بیشتر
میدهد آزار قلبم را عیوبم بیشتر
آمدم با توبه، تا با حالِ ناب و روبراه
دست بردارم به عشقت از گناه و اشتباه
ای امیدِ پنجمینم؛ ای امام بی حرم
سایه ات را برندار ای عشق از روی سرم
بی حرم گفتم دلم شد زائر خاکِ بقیع
میکُشد آخر مرا اوضاعِ غمناکِ بقیع
کاش صحنی مثل سلطان خراسان داشتی
یک نگهبان لااقل از اهلِ ایران داشتی
هست اطراف تو اما فرقه ای از کافران
عده ای إبلیس-زاده در لباسِ پاسبان
داده ظلم و کینه و خشم و تشر را یادشان
غصب کردن هست سبک و سیرهٔ اجدادشان
سخت نفرت دارم از آن برده هایِ لعنتی
جمع میشد کاشکی آن نرده های لعنتی
میزند آتش به جانم این همه غربت مدام
اشک میریزم! نداری خادمی با این مقام
دیده ای دور خودت در غربت و ماتم دچار
هم عمو را، هم پدر را، هم پسر را بی مزار
روضه میخوانَد زمین و میکشد قبرِ تو آه
روزها شد زائرت خورشید و شبها نور ماه
باز هم شد سوت و کور و نیست زائر باز هم
حاجیان رفتند مکه! کاش من می آمدم...
کاش من می آمدم تا روضه خوانَت میشدم
روضه خوانِ سوختن های نهانت میشدم
تار میدیدی و نور از دیدگانت رفته بود
زهرِ سوزانی به خوردِ استخوانت رفته بود
زهر؛ آن زهری که پایت را سراسر زخم کرد
ذره ذره شعله ور کرد و مکرر زخم کرد
ذهن تو یادآوری میکرد داغی کهنه را
گریه میکردی به یاد روضه هایِ کربلا
خیمه ها میسوخت در آتش؛ «علیکُم بالفرار»
بار اول پایَت آنجا زخم شد با سنگ و خار
چشمهایت شد دمادم با بلایا روبرو
دستهای بسته و رنج اسارت پیش ِ رو
در میان خاک و خون با آه و واویلا گذشت
کودکی های تو در اوج مصیبتها گذشت!
مرضیه عاطفی
#امام_باقر
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبله است هنوز
هنوز قصّه ی بازار شام یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام یادم هست
چه ناله ها که در این سینه ها بریده شدند
چه موی ها که سر هر گذر کشیده شدند
هنوز قصّه ی آن نیزه دار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
وحید محمدی
#امام_باقر
او امتداد غُصّه ی فردای کربلاست
همبازی سه ساله ی صحرای کربلاست
دریای غیرت و غضبش پر تلاطم است
بین تمام قافله او مرد دوم است
او آشنای هق هق اشک شبانه هاست
زخمیِّ دست سلسله و تازیانه هاست
طفل آمده ولی چِقَدَر پیر گشته بود
بی جان و خسته از غل و زنجیر گشته بود
با آبله ز پای خودش کار می کشید
مثل رقیّه از کف پا خار می کشید
انگار زهر تازه تری از جگر گذشت
تا غصه های بی حد شام از نظر گذشت
او دیده با چه سختی و آزار برده اند
ناموس شاه را،سر بازار برده اند
او دیده شامیان حرامی،دریده اند
او دیده معجر از سر عمه کشیده اند
او دیده رقص مستی بزم شراب را
او دیده خیزران و لب آفتاب را
با یاد صحنه ای،جگرش پاره پاره شد
حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد
بردیا محمدی
#امام_باقر
یادِ غروبِ بی کسی و شعـله ها کنید
صحنِ بقیـع و سینـه یِ ما کربلا کنید
مانده تنِ حسینِ تو در گـودیِّ عذاب
زینب کشانده شد به کجا؟... مجلسِ شراب
از چوبِ خیزران و لبِ یارِ ما نگو
از اضطـرابِ دخترِ دلـدار ما نگو
پایِ برهنه دختـرِ دردانه می دود
بالابلنـدِ عرش به ویرانه می رود
دیدی به چشمِ خود که حَرَم؛ زار می زند
وقتی رقـیه سر رویِ دیـوار می زند
سرما و طعنه ها و هجـوم کنایه ها
رقصـیدنِ هـزار نفر پایِ نیـزه ها
آمد طَبَق که دق کند آرامِ جانِ شاه
لکنـت زبان گـرفت تمام خـرابه... آه
آهِ رقیـه دامـنِ محـراب را گرفت
خوابید و از دوچشمِ حرم خواب را گرفت
ای یادگارِ روضه یِ تنـهاییِ حسین
یادش به خیر... دخترِ بابایی حسین
زد بر لب و دهن که پدر پیکر تو کو؟
ما ندبه خوانده ایم بگو دلبرِ تو کو؟
حسین ایمانی
#امام_باقر
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
سید حمیدرضا برقعی
#امام_باقر
بسكه تصويري از اندوه به هر مرحـله داشت
خوشيِ كودكي از خاطر او فاصله داشت
بــه حسـابي كه پـسر آيــنه دار پـدر است
او هم از كوفه و از شـام، فراوان گِـله داشت
صنــم سلسله مويي كه دل ما با اوست
سالها دور گــلويش اثـر از سلسله داشت
چون ولي بود بَـلا ديد ، ولي سنگين تر
پاي او بيشتر از عمّه ي خود، آبلـه داشت
بعد پنجاه و سه سال از غمِ جانسوز عطش
جگر سوخته ، با آب خُنــك مسئله داشت
دل او محفل يك روضـه ي زهـــرايي بود
اُنـس با فاطمه ي سوخــته ي قافله داشت
كينه از شمر به دل داشت ولي بيش از آن
نفرت از خولي و بُغضي به دل از حرمله داشت
شام ديده ست كه در بـزم شرابِ اُمَــوي
نطق كوبنده ي او حالت يك زلزله داشت
لب به نفرين نگشود اين نوه ي شاه كرم
بسكه در صبر همانند حسن حوصله داشت
آه برعكس همه ، موقعِ طفليش ، اين مَـــرد
خاطرات بدي از سـاز و كف و هلهله داشت
محمد قاسمی
#امام_باقر
سلام ما به بقیع و بُقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گـواه بر سخنـم تربـت امـامـانش
بقیع کعبه ی قدس چهار معصوم است
چـهار نور خدا مـی دمد ز دامـانش
یکی است حضرت باقر از آن چهار امام
که داغ او زده آتش به قلب یارانش
شهید شد ز جفای هشام آن مولا
زِ زهرِ تعبیه در زین که آب شد جانش
غریب اوست که در موسم زیارت حج
مدینه و آنهمه زائر که هست مهمانش
شـب شهادت او یـک نفر نمـی ماند
که اشک غم بفشاند به قبر ویرانش
دری که سجده گه قدسیان بود خاکش
به زائرش ندهـد اذن بوسـه دربــانش
استاد سیدرضا مؤید
#امام_باقر
منم که دل به غم و درد آشنا دارم
به دیده جام می ناب نینوا دارم
به سینه وسعت صحرای کربلا دارم
همیشه در همه جا روضه ی منا دارم
منم که بانی این روضه های پر شورم
تمام عمر، سروری نکرد مسرورم
کسی که باطن هر روضه را خبر دارد
کسی که گلشنی از لاله بر جگر دارد
کسی که خاطره ی وادی خطر دارد
ز روز واقعه هفتاد و دو اثر دارد
منم که سجده ی سجّاد دیده در شعله
حرارت غم جانان چشیده در شعله
منم که داغ یتیمان مجتبی دیدم
شهادت همه ی آل مصطفی دیدم
به زیر سمّ ستور آیت خدا دیدم
به کوفه هیبت فریاد مرتضی دیدم
به صحنه، شاهد اجساد عاریات منم
بلا کشیده ی نسوات بارزات منم
کسی که دید امام زمان در آتش بود
کسی که عمّه ی او باعث نجاتش بود
کسی که تشنه و صد چشمه ی فراتش بود
کسی که کرب و بلا قلّه ی حیاتش بود
به چار ساله غمم برتر از چهل ساله
که دیده؟ گریه ی پنجاه ساله بی ناله
منم که هجمه ی سیلی به کاروان دیدم
هجوم کعب نی و زخم کودکان دیدم
به نیزه معجر خاکی بانوان دیدم
ز خاتمی که به دستان ساربان دیدم
جواهرات زنان بود و دست نامحرم
فرار کودک و فریاد پست نامحرم
هرآنکه از کرمم کربلا نمی خواهد
ز آل فاطمه دفع بلا نمی خواهد
ز خوان نعمت علمم صلا نمی خواهد
بهشت، غیر دل مبتلا نمی خواهد
من آنچه خاطره دارم ز کربلاست و بس
روایت هنر عشق، نینواست و بس
بیا که باقرم و کاشف هُمومم من
هماره پشت و پناه بشر، عمومم من
به علم غیب شکافنده ی علومم من
بیا که با خبر از گردش نجومم من
به مدرسم همه تازه دروس می بینی
هزار بوعلی و شیخ طوس می بینی
بگیر دست توسّل، تو را نظر از من
بساز همّت دانش، به دل اثر از من
مرو به دامن بیگانگان، ظفر از من
فقاهت از من و طب از من و هنر از من
بیا که باقر اعلام اولیاء منم
به علم و حلم، معلّم به انبیاء منم
محمود ژولیده
#امام_باقر
ز سوز زهر پیکرم آتش گرفت و سوخت
یارب ز پای تا سرم آتش گرفت و سوخت
مسمومم و زبانه کشد شعله از تنم
از این شراره بسترم آتش گرفت و سوخت
من یادگار کرب و بلایم که روز و شب
با روضه هاش خاطرم آتش گرفت و سوخت
مي سوخت بين تب تن بابا به خيمه ها
صد بار قلب مضطرم آتش گرفت و سوخت
هنگامه ی غروب که غارت شروع شد
هر کس که بود در حرم آتش گرفت و سوخت
یک زن نمانده بود که شعله به تن نداشت
چادر نماز مادرم آتش گرفت و سوخت
معجر دگر به روی سر دختری نماند
دیدم که موی خواهرم آتش گرفت و سوخت
خنده دگر ندید کسی بر لب رباب
تا جای خواب اصغرم آتش گرفت و سوخت
در کوفه تا كه راس حسين شهيد را
دیدم به نیزه ، حنجرم آتش گرفت و سوخت
آتش به جان آل پيمبر شد آشنا...
از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت...
رضا رسول زاده
#امام_باقر
وزیده دوباره نسیم رجب
مرا خوانده حق در حریم رجب
دلم را هوائی خوبان نمود
خدای رئوف و رحیم رجب
خدایا کمک کن که با لطف تو
شوم بهره مند از نعیم رجب
نگاهی بفرما براین روسیاه
به حق نگار کریم رجب
مناجاتی ام کن دراین ماه نور
مقیمم بفرما به درگاه نور
مرا شوق یاریست والا تبار
امامی گرامی و زهرا تبار
من از ایل مجنونم و دلشده
و او از عزیزان لیلا تبار
کریمی زنسل کریمان عشق
ومن عاشقی مست و شیدا تبار
نسب از دو سو فاطمی، حیدری
به قربان این ماه غوغا تبار
جمال جمیلش بهشت عدن
دو جد گرامش حسین و حسن
تعلق ندارد به کس خاطرم
گدای کرمخانۀ باقرم
به لطف خداوند زهرائی ام
خدا را براین موهبت شاکرم
به منصب نیازی مرا نیست... نیست
خوشم در حریم علی شاعرم
اگرچه سرودم غزلها ولی...
ز وصف علی زادگان قاصرم
قلم ازنفس ماند و یارم نشد
حریف نگاه نگارم نشد
سلام ای علوم خدا را امین
پدر خوانده ی علم، حق الیقین
اگرچه زنسل علی آمدی
محمدترینی،محمدترین
چنان فانی عشق پاکت شدم
ز سرحد مستی گذشتم ببین
مریض مریض تو عیسی مسیح
مرید مرید تو روح الامین
به قربان نازی که داری شما
وآغوش بازی که داری شما
به روی اسیرت نگارا بخند
بر این بینوا دیده ات را مبند
نگاهی... که جاهلترین نوکرت
ز دریای علمت شود بهره مند
امیر رسولان به تو داده دل
مرا هم امیرا فکندی به بند
حسن زاده ای و حسینی خصال
نگاهت قیامت... لبت کان قند
چه گردد از آن لب شه ذوالمنن
کلامی خصوصی بگوئی به من
من امشب ز چشم تو دم میزنم
به نام نگاهت قلم می زنم
رجب آمده غرق شور و طرب
شرر بر دل و جان غم می زنم
سراپای من غرق لطف شماست
دم از حُسن صاحب کرم می زنم
کدامین سحر می شود بنگرم
کنار مزارت قدم می زنم
و یا اینکه یک روز خوش بنگرم
سر قبر پاکت علم می زنم
ضریحی نداری نباشد غمت
برای تو در دل حرم می زنم
مرا عفو کن اگر دلبرا
ز اوصاف تو حرف کم می زنم
تو بالائی و ما دراین قعر خاک
الا حضرت عشق روحی فداک
دلم پر شده از ولای شما
سرم خاک پای گدای شما
چه دارم به جز اینکه آقا فقط
بگویم وجودم فدای شما
چه می شد نصیب دل ما شود
نسیمی ز فیض دعای شما
مبارک بود پیش من مرهم و...
غم و لطف زخم و شفای شما
شبم را شما نور باران کنید
مرا با نظر اهل ایمان کنید
#مجتبی روشن روان
#امام_باقر #مدح_امام_باقر
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه
نوشته اند دوباره مرا گدای مدینه
گرفته است بهانه دلم برای مدینه
فدای چار امام گره گشای مدینه
کبوتر دل من تا بقیع گشته مسافر
سلام مقصد پنجم ! سلام حضرت باقر
نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی
نبود روزی ما نوکری اگر تو نبودی
نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی
نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی
بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت
غلام حیدر و زهرا شدیم با زحماتت
تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت
تویی که درک خلایق نمی رسد به مقامت
شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت
شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت
همیشه کرده حدیث تو گرم روضه ما را
نتیجه های تلاش توایم و صادقت آقا
امام پنجم عالم ، امید پنج تنی تو
بزرگ تر ز تمام تصورات منی تو
فدای عزم بلندت ، امام بت شکنی تو
خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو
تویی که وارث جمع فضائل حسنینی
امام امتی و میوه دل حسنینی
همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت
زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت
بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت
و در مرام شما نیست دین به غیر محبت
تو و کرم ، تو و بخشش ، تو و عطای فراوان
همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان
تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است
به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است
به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است
بقیع بی حرمت هم بهشت اهل یقین است
به رغم خواسته ی منکران اصل ولایت
حرم نداشتنت هم نکرد کم ز مقامت
تو یادگار شهید غروب حادثه هایی
تو در تمامی حالات ، یاد کرببلایی
ز کودکیت تو دلتنگ سیدالشهدایی
تو داغدار امام ِ مُرَمِّلٌ بِدِمایی
چهار سالگی ات را نمی بری دمی از یاد
رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد
🔸شاعر:
#محمدحسین_رحیمیان
#امام_باقر #مدح_امام_باقر
هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام
ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام
سلام بر تو که در دامن تـو میتـابد
فروغ حسن خدا از جمال چار امام
ولادت دو محـمد، ولادت دو عـلی
کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟
چه ماه روحفزایی که درنخستین شب
امـام پنـجم مـا شـد ولادتش اعـلام
خـدا به فاطمه بنـت حسن گلی بخشـید
که عطر باغ حسینی از او رسد به مشام
امـام باقـر یعـنی محـمد دوم
امام باقر پنجم وصی خیرالانام
امـام باقـر یعـنی حقیقت قـرآن
امام باقـر یـعنی تـمامی اسلام
امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت
امام باقر یعنی نظـام هفـت نظـام
امام باقر یعنی امام علم و عمـل
امام باقر یعنی رسول خون و قیام
مگـر امام چـهارم مـدد کـند، ورنـه
که راست زهره که در مدح او کند اقدام؟
ز جان و دل ملک و جن و انس و حور اینجا
نفس بـه دوسـتی او بـرآورنـد مـدام
اگر از او نستانند جام در صف حشر
می حلال بهشتی بـه انبیاست حرام
به زائران حریمش در آفتاب بقیع
پـر ملائکه گـردیـده حلّۀ احـرام
ز تشنگی جگرم شعله میکشد ساقی!
بیا شراب محبّت مرا بریـز به کام
به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست
به جـز به دوستیاش دل نمیشود آرام
عجیب نیست اگر در تمـام حادثهها
شود به امرغلامش سمند گردون، رام
به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند
به یک نظارۀ او خلق، میشوند «هشام»
ستانده روح، ز گفتار روح بخشش، روح
گرفته علم، ز لبهای جانفزایش کـام
مگو درحرمش بسته روز و شب، که ز عرش
پی زیـارت قبـرش مـلک شـوند اعـزام
نگو چـراغ ندارد ببین که هر شب، ماه
چگونه از حرمش نـور میستاند وام
کمال اوست بـه چرخ کمال، اوج کمال
کلام اوست بـه کلّ علوم، جان کـلام
پنـاه برده بـه درگاه او صغیر و کبـیر
شفا گرفته زخاک درش خواص و عوام
هنوز پـای بـه ملک وجـود ننهاده
سلام داده محمد بـه آن امـام همام
چهارساله خروشید آن چنان بـه یزید
که شد به دیدۀ او شام، تیرهتر از شام
بـه شاهی دو جهان ناز میکند میثم
اگـر غلام درش خوانـدش غلامِ غلام
🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
#امام_باقر علیه_السلام
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه
نوشته اند دوباره مرا گدای مدینه
گرفته است بهانه دلم برای مدینه
فدای چار امام گره گشای مدینه
کبوتر دل من تا بقیع گشته مسافر
سلام مقصد پنجم ! سلام حضرت باقر
نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی
نبود روزی ما نوکری اگر تو نبودی
نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی
نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی
بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت
غلام حیدر و زهرا شدیم با زحماتت
تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت
تویی که درک خلایق نمی رسد به مقامت
شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت
شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت
همیشه کرده حدیث تو گرم روضه ما را
نتیجه های تلاش توایم و صادقت آقا
امام پنجم عالم ، امید پنج تنی تو
بزرگ تر ز تمام تصورات منی تو
فدای عزم بلندت ، امام بت شکنی تو
خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو
تویی که وارث جمع فضائل حسنینی
امام امتی و میوه دل حسنینی
همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت
زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت
بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت
و در مرام شما نیست دین به غیر محبت
تو و کرم ، تو و بخشش ، تو و عطای فراوان
همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان
تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است
به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است
به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است
بقیع بی حرمت هم بهشت اهل یقین است
به رغم خواسته ی منکران اصل ولایت
حرم نداشتنت هم نکرد کم ز مقامت
تو یادگار شهید غروب حادثه هایی
تو در تمامی حالات ، یاد کرببلایی
ز کودکیت تو دلتنگ سیدالشهدایی
تو داغدار امام ِ مُرَمِّلٌ بِدِمایی
چهار سالگی ات را نمی بری دمی از یاد
رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد
#محمد حسین رحیمیان
#امام_باقر علیهالسلام
#مدح_و_منقبت
#علی_سلیمیان
یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست
این دانش بیحد مگر از سوی خدا نیست
در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف
جز آیۀ «سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا» نیست
هر تیر نگاهت به هدف میخورد، آری
در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست
از لطف احادیث و تفاسیر بلندت
در دین خدا تا به ابد شبهه روا نیست
تا اینکه سلامی برساند به تو از عشق
جابر همۀ عمر دلش در نگرانیست
یک عمر گذشتهست ولی خاطر پاکت
یک لحظه جدا از سفر کربوبلا نیست
هنگام اذان است و چه رؤیای قشنگی
در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#امام_باقر
از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند
عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند
حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر
در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر
ارث بردی از پدر فقه و اصولِ در کلام
با صحیفه میشدی مأنوس صبح و ظهر و شام
تا قیامت در مدار توست! محتاجِ کرَم
دور تو با احترامی خاص میگردد قلم
باقرالعلم النّبی(ع) قدری گشایش لطف کن
از وجودم جهل را بردار و دانش لطف کن
جهل تاریک است و من با نور، خوبم بیشتر
میدهد آزار قلبم را عیوبم بیشتر
آمدم با توبه، تا با حالِ ناب و روبراه
دست بردارم به عشقت از گناه و اشتباه
ای امیدِ پنجمینم؛ ای امام بی حرم
سایه ات را برندار ای عشق از روی سرم
بی حرم گفتم دلم شد زائر خاکِ بقیع
میکُشد آخر مرا اوضاعِ غمناکِ بقیع
کاش صحنی مثل سلطان خراسان داشتی
یک نگهبان لااقل از اهلِ ایران داشتی
هست اطراف تو اما فرقه ای از کافران
عده ای إبلیس-زاده در لباسِ پاسبان
داده ظلم و کینه و خشم و تشر را یادشان
غصب کردن هست سبک و سیرهٔ اجدادشان
سخت نفرت دارم از آن برده هایِ لعنتی
جمع میشد کاشکی آن نرده های لعنتی
میزند آتش به جانم این همه غربت مدام
اشک میریزم! نداری خادمی با این مقام
دیده ای دور خودت در غربت و ماتم دچار
هم عمو را، هم پدر را، هم پسر را بی مزار
روضه میخوانَد زمین و میکشد قبرِ تو آه
روزها شد زائرت خورشید و شبها نور ماه
باز هم شد سوت و کور و نیست زائر باز هم
حاجیان رفتند مکه! کاش من می آمدم...
کاش من می آمدم تا روضه خوانَت میشدم
روضه خوانِ سوختن های نهانت میشدم
تار میدیدی و نور از دیدگانت رفته بود
زهرِ سوزانی به خوردِ استخوانت رفته بود
زهر؛ آن زهری که پایت را سراسر زخم کرد
ذره ذره شعله ور کرد و مکرر زخم کرد
ذهن تو یادآوری میکرد داغی کهنه را
گریه میکردی به یاد روضه هایِ کربلا
خیمه ها میسوخت در آتش؛ «علیکُم بالفرار»
بار اول پایَت آنجا زخم شد با سنگ و خار
چشمهایت شد دمادم با بلایا روبرو
دستهای بسته و رنج اسارت پیش ِ رو
در میان خاک و خون با آه و واویلا گذشت
کودکی های تو در اوج مصیبتها گذشت!
مرضیه عاطفی
#امام_باقر
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبله است هنوز
هنوز قصّه ی بازار شام یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام یادم هست
چه ناله ها که در این سینه ها بریده شدند
چه موی ها که سر هر گذر کشیده شدند
هنوز قصّه ی آن نیزه دار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
وحید محمدی
#امام_باقر
او امتداد غُصّه ی فردای کربلاست
همبازی سه ساله ی صحرای کربلاست
دریای غیرت و غضبش پر تلاطم است
بین تمام قافله او مرد دوم است
او آشنای هق هق اشک شبانه هاست
زخمیِّ دست سلسله و تازیانه هاست
طفل آمده ولی چِقَدَر پیر گشته بود
بی جان و خسته از غل و زنجیر گشته بود
با آبله ز پای خودش کار می کشید
مثل رقیّه از کف پا خار می کشید
انگار زهر تازه تری از جگر گذشت
تا غصه های بی حد شام از نظر گذشت
او دیده با چه سختی و آزار برده اند
ناموس شاه را،سر بازار برده اند
او دیده شامیان حرامی،دریده اند
او دیده معجر از سر عمه کشیده اند
او دیده رقص مستی بزم شراب را
او دیده خیزران و لب آفتاب را
با یاد صحنه ای،جگرش پاره پاره شد
حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد
بردیا محمدی
#امام_باقر
یادِ غروبِ بی کسی و شعـله ها کنید
صحنِ بقیـع و سینـه یِ ما کربلا کنید
مانده تنِ حسینِ تو در گـودیِّ عذاب
زینب کشانده شد به کجا؟... مجلسِ شراب
از چوبِ خیزران و لبِ یارِ ما نگو
از اضطـرابِ دخترِ دلـدار ما نگو
پایِ برهنه دختـرِ دردانه می دود
بالابلنـدِ عرش به ویرانه می رود
دیدی به چشمِ خود که حَرَم؛ زار می زند
وقتی رقـیه سر رویِ دیـوار می زند
سرما و طعنه ها و هجـوم کنایه ها
رقصـیدنِ هـزار نفر پایِ نیـزه ها
آمد طَبَق که دق کند آرامِ جانِ شاه
لکنـت زبان گـرفت تمام خـرابه... آه
آهِ رقیـه دامـنِ محـراب را گرفت
خوابید و از دوچشمِ حرم خواب را گرفت
ای یادگارِ روضه یِ تنـهاییِ حسین
یادش به خیر... دخترِ بابایی حسین
زد بر لب و دهن که پدر پیکر تو کو؟
ما ندبه خوانده ایم بگو دلبرِ تو کو؟
حسین ایمانی
#امام_باقر
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
سید حمیدرضا برقعی
#امام_باقر
بسكه تصويري از اندوه به هر مرحـله داشت
خوشيِ كودكي از خاطر او فاصله داشت
بــه حسـابي كه پـسر آيــنه دار پـدر است
او هم از كوفه و از شـام، فراوان گِـله داشت
صنــم سلسله مويي كه دل ما با اوست
سالها دور گــلويش اثـر از سلسله داشت
چون ولي بود بَـلا ديد ، ولي سنگين تر
پاي او بيشتر از عمّه ي خود، آبلـه داشت
بعد پنجاه و سه سال از غمِ جانسوز عطش
جگر سوخته ، با آب خُنــك مسئله داشت
دل او محفل يك روضـه ي زهـــرايي بود
اُنـس با فاطمه ي سوخــته ي قافله داشت
كينه از شمر به دل داشت ولي بيش از آن
نفرت از خولي و بُغضي به دل از حرمله داشت
شام ديده ست كه در بـزم شرابِ اُمَــوي
نطق كوبنده ي او حالت يك زلزله داشت
لب به نفرين نگشود اين نوه ي شاه كرم
بسكه در صبر همانند حسن حوصله داشت
آه برعكس همه ، موقعِ طفليش ، اين مَـــرد
خاطرات بدي از سـاز و كف و هلهله داشت
محمد قاسمی
#امام_باقر
سلام ما به بقیع و بُقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گـواه بر سخنـم تربـت امـامـانش
بقیع کعبه ی قدس چهار معصوم است
چـهار نور خدا مـی دمد ز دامـانش
یکی است حضرت باقر از آن چهار امام
که داغ او زده آتش به قلب یارانش
شهید شد ز جفای هشام آن مولا
زِ زهرِ تعبیه در زین که آب شد جانش
غریب اوست که در موسم زیارت حج
مدینه و آنهمه زائر که هست مهمانش
شـب شهادت او یـک نفر نمـی ماند
که اشک غم بفشاند به قبر ویرانش
دری که سجده گه قدسیان بود خاکش
به زائرش ندهـد اذن بوسـه دربــانش
استاد سیدرضا مؤید
#امام_باقر
منم که دل به غم و درد آشنا دارم
به دیده جام می ناب نینوا دارم
به سینه وسعت صحرای کربلا دارم
همیشه در همه جا روضه ی منا دارم
منم که بانی این روضه های پر شورم
تمام عمر، سروری نکرد مسرورم
کسی که باطن هر روضه را خبر دارد
کسی که گلشنی از لاله بر جگر دارد
کسی که خاطره ی وادی خطر دارد
ز روز واقعه هفتاد و دو اثر دارد
منم که سجده ی سجّاد دیده در شعله
حرارت غم جانان چشیده در شعله
منم که داغ یتیمان مجتبی دیدم
شهادت همه ی آل مصطفی دیدم
به زیر سمّ ستور آیت خدا دیدم
به کوفه هیبت فریاد مرتضی دیدم
به صحنه، شاهد اجساد عاریات منم
بلا کشیده ی نسوات بارزات منم
کسی که دید امام زمان در آتش بود
کسی که عمّه ی او باعث نجاتش بود
کسی که تشنه و صد چشمه ی فراتش بود
کسی که کرب و بلا قلّه ی حیاتش بود
به چار ساله غمم برتر از چهل ساله
که دیده؟ گریه ی پنجاه ساله بی ناله
منم که هجمه ی سیلی به کاروان دیدم
هجوم کعب نی و زخم کودکان دیدم
به نیزه معجر خاکی بانوان دیدم
ز خاتمی که به دستان ساربان دیدم
جواهرات زنان بود و دست نامحرم
فرار کودک و فریاد پست نامحرم
هرآنکه از کرمم کربلا نمی خواهد
ز آل فاطمه دفع بلا نمی خواهد
ز خوان نعمت علمم صلا نمی خواهد
بهشت، غیر دل مبتلا نمی خواهد
من آنچه خاطره دارم ز کربلاست و بس
روایت هنر عشق، نینواست و بس
بیا که باقرم و کاشف هُمومم من
هماره پشت و پناه بشر، عمومم من
به علم غیب شکافنده ی علومم من
بیا که با خبر از گردش نجومم من
به مدرسم همه تازه دروس می بینی
هزار بوعلی و شیخ طوس می بینی
بگیر دست توسّل، تو را نظر از من
بساز همّت دانش، به دل اثر از من
مرو به دامن بیگانگان، ظفر از من
فقاهت از من و طب از من و هنر از من
بیا که باقر اعلام اولیاء منم
به علم و حلم، معلّم به انبیاء منم
محمود ژولیده
#امام_باقر
ز سوز زهر پیکرم آتش گرفت و سوخت
یارب ز پای تا سرم آتش گرفت و سوخت
مسمومم و زبانه کشد شعله از تنم
از این شراره بسترم آتش گرفت و سوخت
من یادگار کرب و بلایم که روز و شب
با روضه هاش خاطرم آتش گرفت و سوخت
مي سوخت بين تب تن بابا به خيمه ها
صد بار قلب مضطرم آتش گرفت و سوخت
هنگامه ی غروب که غارت شروع شد
هر کس که بود در حرم آتش گرفت و سوخت
یک زن نمانده بود که شعله به تن نداشت
چادر نماز مادرم آتش گرفت و سوخت
معجر دگر به روی سر دختری نماند
دیدم که موی خواهرم آتش گرفت و سوخت
خنده دگر ندید کسی بر لب رباب
تا جای خواب اصغرم آتش گرفت و سوخت
در کوفه تا كه راس حسين شهيد را
دیدم به نیزه ، حنجرم آتش گرفت و سوخت
آتش به جان آل پيمبر شد آشنا...
از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت...
رضا رسول زاده
.
#نوحه
#امام_باقر
آسمان گریه کن ،برمن مظلوم
که من اززهرکین ،شده ام مسموم
پیکرم سوزد ،جگرم سوزد
درکنارمن ،مادرم سوزد
آه وواویلا2
****
گرهمه عمرخود، من عزادارم
یک جهان غم من از، کربلا دارم
کربلا دیدم،من بلا دیدم
لاله ها رامن، سرجدا دیدم
آه وواویلا2
****
دراسارت اگر، با پدربودم
چون نسیم سحر، دربدر بودم
سوختم هرشب، همره زینب
بارها آمد، جان من برلب
آه وواویلا2
****
گرمرا چون فلک،دیده گریان ست
ازمدینه دل، من پریشان ست
گرکه دیده ترم،درغم مادرم
گرکه سوزد دلم، یادپشت درم
آه وواویلا2
****
#شهادت_امام_باقر
#سیدهاشم_وفایی✍
👇
.
#نوحه
#امام_باقر علیه السلام
#شهادت_امام_باقر علیه السلام
آخرین یاسِ ؛ نینوایم
راویِ داغ ؛ کربلایم
بار غم را بر شانه کشیدم
پا به پای عمه میدویدم
راس جدم را بر نیزه دیدم
آه وواویلا
---------------------
پیش چشمانم ؛ شد گرفتار
دختر زهرا،بین بازار
پرده ی محمل ها را کشیدند
کف زنان دورِ ما میدویدند
عمه هایم ناسزا شنیدند
آه و واویلا
---------------------------
از همه بدتر،شهر شام است
صحبت از هتکِ ، احترام است
یک سوالم مانده بی جواب است
تاقیامت بر قلبم عذاب است
جای زینب در بزم شراب است؟
آه وواویلا
#قاسم_نعمتی ✍
.👇
299.7K
.
#نوحه_سنتی #زنجیرزنی
#امام_باقر علیه_السلام
#سبک_به_تماشا_بیا_ای_پسرفاطمه
۳۴۳
باقر علم دین کشته شد از زهر کین
پنجمین حجت و نور خدای مبین
دل از این غم کباب دیده ها پر ز آب
وا اماما واشهیدا
دیده در کودکی لاله ی پرپر شده
دیده در قتلگه پیکر بی سر شده
دیده بر نی سری غرق خون حنجری
وا اماما واشهیدا
آن زمان باقر علم نبی جان سپرد
تا که دید عمه کعب نی ز بیگانه خورد
دیده روی کبود جای دست یهود
وا اماما واشهیدا
****
#محمود_اسدی_شائق✍
#شهادت_امام_باقر
#امام_باقر
وزیده دوباره نسیم رجب
مرا خوانده حق در حریم رجب
دلم را هوائی خوبان نمود
خدای رئوف و رحیم رجب
خدایا کمک کن که با لطف تو
شوم بهره مند از نعیم رجب
نگاهی بفرما براین روسیاه
به حق نگار کریم رجب
مناجاتی ام کن دراین ماه نور
مقیمم بفرما به درگاه نور
مرا شوق یاریست والا تبار
امامی گرامی و زهرا تبار
من از ایل مجنونم و دلشده
و او از عزیزان لیلا تبار
کریمی زنسل کریمان عشق
ومن عاشقی مست و شیدا تبار
نسب از دو سو فاطمی، حیدری
به قربان این ماه غوغا تبار
جمال جمیلش بهشت عدن
دو جد گرامش حسین و حسن
تعلق ندارد به کس خاطرم
گدای کرمخانۀ باقرم
به لطف خداوند زهرائی ام
خدا را براین موهبت شاکرم
به منصب نیازی مرا نیست... نیست
خوشم در حریم علی شاعرم
اگرچه سرودم غزلها ولی...
ز وصف علی زادگان قاصرم
قلم ازنفس ماند و یارم نشد
حریف نگاه نگارم نشد
سلام ای علوم خدا را امین
پدر خوانده ی علم، حق الیقین
اگرچه زنسل علی آمدی
محمدترینی،محمدترین
چنان فانی عشق پاکت شدم
ز سرحد مستی گذشتم ببین
مریض مریض تو عیسی مسیح
مرید مرید تو روح الامین
به قربان نازی که داری شما
وآغوش بازی که داری شما
به روی اسیرت نگارا بخند
بر این بینوا دیده ات را مبند
نگاهی... که جاهلترین نوکرت
ز دریای علمت شود بهره مند
امیر رسولان به تو داده دل
مرا هم امیرا فکندی به بند
حسن زاده ای و حسینی خصال
نگاهت قیامت... لبت کان قند
چه گردد از آن لب شه ذوالمنن
کلامی خصوصی بگوئی به من
من امشب ز چشم تو دم میزنم
به نام نگاهت قلم می زنم
رجب آمده غرق شور و طرب
شرر بر دل و جان غم می زنم
سراپای من غرق لطف شماست
دم از حُسن صاحب کرم می زنم
کدامین سحر می شود بنگرم
کنار مزارت قدم می زنم
و یا اینکه یک روز خوش بنگرم
سر قبر پاکت علم می زنم
ضریحی نداری نباشد غمت
برای تو در دل حرم می زنم
مرا عفو کن اگر دلبرا
ز اوصاف تو حرف کم می زنم
تو بالائی و ما دراین قعر خاک
الا حضرت عشق روحی فداک
دلم پر شده از ولای شما
سرم خاک پای گدای شما
چه دارم به جز اینکه آقا فقط
بگویم وجودم فدای شما
چه می شد نصیب دل ما شود
نسیمی ز فیض دعای شما
مبارک بود پیش من مرهم و...
غم و لطف زخم و شفای شما
شبم را شما نور باران کنید
مرا با نظر اهل ایمان کنید
#مجتبی روشن روان
#امام_باقر #مدح_امام_باقر
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه
نوشته اند دوباره مرا گدای مدینه
گرفته است بهانه دلم برای مدینه
فدای چار امام گره گشای مدینه
کبوتر دل من تا بقیع گشته مسافر
سلام مقصد پنجم ! سلام حضرت باقر
نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی
نبود روزی ما نوکری اگر تو نبودی
نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی
نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی
بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت
غلام حیدر و زهرا شدیم با زحماتت
تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت
تویی که درک خلایق نمی رسد به مقامت
شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت
شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت
همیشه کرده حدیث تو گرم روضه ما را
نتیجه های تلاش توایم و صادقت آقا
امام پنجم عالم ، امید پنج تنی تو
بزرگ تر ز تمام تصورات منی تو
فدای عزم بلندت ، امام بت شکنی تو
خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو
تویی که وارث جمع فضائل حسنینی
امام امتی و میوه دل حسنینی
همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت
زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت
بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت
و در مرام شما نیست دین به غیر محبت
تو و کرم ، تو و بخشش ، تو و عطای فراوان
همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان
تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است
به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است
به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است
بقیع بی حرمت هم بهشت اهل یقین است
به رغم خواسته ی منکران اصل ولایت
حرم نداشتنت هم نکرد کم ز مقامت
تو یادگار شهید غروب حادثه هایی
تو در تمامی حالات ، یاد کرببلایی
ز کودکیت تو دلتنگ سیدالشهدایی
تو داغدار امام ِ مُرَمِّلٌ بِدِمایی
چهار سالگی ات را نمی بری دمی از یاد
رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد
🔸شاعر:
#محمدحسین_رحیمیان
#امام_باقر #مدح_امام_باقر
هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام
ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام
سلام بر تو که در دامن تـو میتـابد
فروغ حسن خدا از جمال چار امام
ولادت دو محـمد، ولادت دو عـلی
کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟
چه ماه روحفزایی که درنخستین شب
امـام پنـجم مـا شـد ولادتش اعـلام
خـدا به فاطمه بنـت حسن گلی بخشـید
که عطر باغ حسینی از او رسد به مشام
امـام باقـر یعـنی محـمد دوم
امام باقر پنجم وصی خیرالانام
امـام باقـر یعـنی حقیقت قـرآن
امام باقـر یـعنی تـمامی اسلام
امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت
امام باقر یعنی نظـام هفـت نظـام
امام باقر یعنی امام علم و عمـل
امام باقر یعنی رسول خون و قیام
مگـر امام چـهارم مـدد کـند، ورنـه
که راست زهره که در مدح او کند اقدام؟
ز جان و دل ملک و جن و انس و حور اینجا
نفس بـه دوسـتی او بـرآورنـد مـدام
اگر از او نستانند جام در صف حشر
می حلال بهشتی بـه انبیاست حرام
به زائران حریمش در آفتاب بقیع
پـر ملائکه گـردیـده حلّۀ احـرام
ز تشنگی جگرم شعله میکشد ساقی!
بیا شراب محبّت مرا بریـز به کام
به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست
به جـز به دوستیاش دل نمیشود آرام
عجیب نیست اگر در تمـام حادثهها
شود به امرغلامش سمند گردون، رام
به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند
به یک نظارۀ او خلق، میشوند «هشام»
ستانده روح، ز گفتار روح بخشش، روح
گرفته علم، ز لبهای جانفزایش کـام
مگو درحرمش بسته روز و شب، که ز عرش
پی زیـارت قبـرش مـلک شـوند اعـزام
نگو چـراغ ندارد ببین که هر شب، ماه
چگونه از حرمش نـور میستاند وام
کمال اوست بـه چرخ کمال، اوج کمال
کلام اوست بـه کلّ علوم، جان کـلام
پنـاه برده بـه درگاه او صغیر و کبـیر
شفا گرفته زخاک درش خواص و عوام
هنوز پـای بـه ملک وجـود ننهاده
سلام داده محمد بـه آن امـام همام
چهارساله خروشید آن چنان بـه یزید
که شد به دیدۀ او شام، تیرهتر از شام
بـه شاهی دو جهان ناز میکند میثم
اگـر غلام درش خوانـدش غلامِ غلام
🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
#امام_باقر علیه_السلام
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه
نوشته اند دوباره مرا گدای مدینه
گرفته است بهانه دلم برای مدینه
فدای چار امام گره گشای مدینه
کبوتر دل من تا بقیع گشته مسافر
سلام مقصد پنجم ! سلام حضرت باقر
نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی
نبود روزی ما نوکری اگر تو نبودی
نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی
نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی
بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت
غلام حیدر و زهرا شدیم با زحماتت
تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت
تویی که درک خلایق نمی رسد به مقامت
شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت
شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت
همیشه کرده حدیث تو گرم روضه ما را
نتیجه های تلاش توایم و صادقت آقا
امام پنجم عالم ، امید پنج تنی تو
بزرگ تر ز تمام تصورات منی تو
فدای عزم بلندت ، امام بت شکنی تو
خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو
تویی که وارث جمع فضائل حسنینی
امام امتی و میوه دل حسنینی
همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت
زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت
بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت
و در مرام شما نیست دین به غیر محبت
تو و کرم ، تو و بخشش ، تو و عطای فراوان
همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان
تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است
به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است
به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است
بقیع بی حرمت هم بهشت اهل یقین است
به رغم خواسته ی منکران اصل ولایت
حرم نداشتنت هم نکرد کم ز مقامت
تو یادگار شهید غروب حادثه هایی
تو در تمامی حالات ، یاد کرببلایی
ز کودکیت تو دلتنگ سیدالشهدایی
تو داغدار امام ِ مُرَمِّلٌ بِدِمایی
چهار سالگی ات را نمی بری دمی از یاد
رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد
#محمد حسین رحیمیان