eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
749 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده ای شادی از آن که رأس حسین را بریده ای مسرور و شاد و خّرم و خندان به روی تخت بنشین کنون که خوب به مطلب رسیده ای جا داده ای به پرده زنان خود، ای لعین! خرّم دلی که پردۀ ایمان دریده ای من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت بنشین که روی خار مغیلان دویده ای گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما ظالم مگر تو آل علی را خریده ای با عترت نبی ز چه بنموده ای ستم با این که زو سفارش ما را شنیده ای زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای شادی ز دیدن رخ اکبر، ولی خوشست بینی دمی که سبزه ی از نو دمیده ای «جودی» اگر که روزِ تو زین غم، نگشته شب چون صبح سینه از چه به ناخن دریده ای
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان   آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان   شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان   آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان   آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان   جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان   کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان   جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان   آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان   «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان
ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب فغان و آه از آن دم! که خصم‌دون‌ به‌ لب‌شط بُرید سر ز قفای حسین، مقابل زینب فتاده دید چو در خاک، سرو قامت اکبر قرار و صبر و تحمّل، برون شد از دل زینب میان لشگر اعدا به راه شام نبودی به غیر معجر نیلی، به چهره حائل زینب به گِرد ناقۀ او، کوفیان به عشرت و امّا سر حسین به سِنان، پیش روی محمل زینب نه آب بود و نه نانی، نه شمعی و نه چراغی چو گشت کنج خرابه، مقام و منزل زینب
پس از تو، جان برادر! چه رنج‌ها که کشیدم چه شهر‌ها که نگشتم، چه کوچه‌ها که ندیدم به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را به تن ز پنجه‌ی غم، جامه هر زمان بدریدم چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی هلال‌وار ز بار مصیبت تو، خمیدم زدم به چوبه‌ی محمل سر، آن زمان که سر نی به نوک نیزه‌ی خولی، سر چو ماه تو دیدم ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‌ی دشمن دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان! که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم ازین حکایت جان‌سوز، «جودیا»! صف محشر به نزد شاه شهیدان، شریک، هم‌چو شهیدم
ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام! دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر زین درد بی‌شمار، برت بشمرم کدام؟ در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام اولاد خود ز کینه‌ی اعدا، دو دسته بین جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنه‌لب یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام رأس حسین و دُرد شراب، این ‌چه حالت است؟ نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما نه پای استقامت و نه دست انتقام طعن سنان و جور یزید و جفای شمر ما را انیس و مونس و یار است، «و‌السّلام» آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد سوی مدینه، آل علی را روانه کرد