eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
750 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هر چند پای بی‌رمق او توان نداشت هر چند بین قافله جانش امان نداشت بار امانتی که به منزل رسانده است چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت  جز گیسوان غرق به خون روی نیزه‌ها در آتش بلا به سرش سایه‌بان نداشت آیا به جز حوالی گودال، ساربان راهی برای بردن این کاروان نداشت؟ یک شهر چشم خیره و ... بگذار بگذریم شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت دیگر لب مقدس قرآن کربلا جایی برای طعنۀ آن خیزران نداشت! یوسف رحیمی
کیست زینب فخر اولاد رسول کیست او شاگرد زهرای بتول کیست زینب زن ولی مرد جهاد سرشکستن را به ما او یاد داد کیست زینب حفظ مکتب کار او زیر بار ظلم رفتن عار او کیست زینب حق مدار و حق پرست زاده ی مرجانه را داده شکست کیست زینب آنکه طوفان کرده است شام را شام غريبان کرده است کیست زینب زن ولی مرد آفرین صد چو مریم ریزدش از آستین آفرینش پیش پایش درسجود خیمه ی عشق و شهامت را عمود زانوی عباس از بهرش رکاب نام زینب را خدا کرد انتخاب جان فدایش چون حسینی منصب است افتخارشیعه بی شک زینب است سینه زنها از دیار زینبند لطمه زنها از تبار زینبند امیر کرمی
روضه ی باز شنیدن سخت است بار بر دوش کشیدن سخت است تلخی آه چشیدن سخت است سوی گودال دویدن سخت است دیدم آن جا که چه غوغا کرده بی حیا، کار خودش را کرده حنجری سوخته شد بعد از آن ... جگری سوخته شد بعد از آن ... مادری سوخته شد بعد از آن ... معجری سوخته شد بعد از آن ... زیر و رو شد بدنت با نیزه تا که شد در تن تو تا نیزه وای از آن سفر شام، حسین! وای از آن ملأ عام، حسین ! وای از طعنه و دشنام، حسین ! وای از سنگ لب بام، حسین ! آن دیاری که پر از بیداد است شام نه، کشور کُفر آباد است ذرّه ای رحم در آن ناس نبود بینشان عاطفه بشناس نبود حرفی از غیرت و احساس نبود کاش آن جا سر عبّاس نبود ... محمد فردوسی
اي دركنار حضرت سجاد ع زينب س بنيادِ دشمن داده اي برباد زينب س دركربلا بينِ خيام و آتش و دود كردي يتيمان حسين ع امداد زينب س توديده گريان ازغم ياران و دشمن ازاينهمه داغ ومصيبت شاد زينب س هرجا سخن ازصبر آيد مثل كوهي،، حلمِ تو مي آيد مرا درياد زينب س شعري كه بايادِ تودر شام وخرابه است بادست زهرا س ميشود آباد زينب س داود تيموري عاصي
فرازی از زیارت ناحیه مقدسه روضه از زبان حضرت بقیة الله الاعظم من روضه خوان ِ غربت ِ آقای عالمم بی تابِ سربریده ی ماهِ محرمم با گریه هر غروب من از حال می روم با هر فرازِ ناحیه گودال می روم صبح وغروب ،ندبه کنان گریه می کنم این روضه را به مادرمان هدیه می کنم برنیزه تکیه داد و ز جایش بلند شد دردش گرفته بود صدایش بلند شد فرمود: زنده ام به کجا حمله می کنید نامردها به خیمه چرا حمله می کنید کارِ مرا تمام نکرده کجا ؟سنان!!!! اینجا کنارِ لشگری از گرگ ها بمان با یالِ غرق خون شده برگشت ذوالجناح با زین واژگون شده برگشت ذوالجناح اینجا به بعد ضربه زدن ها شروع شد اینجا به بعد شیون زن‌ها شروع شد دیدم خودم به چشم ترم وای وای وای بیرون زدند اهلِ حرم وای وای وای دنبالِ ذوالجناح هراسان وبی پناه با عمه آمدند به بالای قتلگاه جدِ مرا محاصره کردند یک سپاه دیدم چگونه عمه‌ی ما می کند نگاه هرکس رسید نیزه ی خود را شکست و رفت یک استخوان ز سینه ی آقا شکست و رفت یک عده بر تمام تنش سنگ می زدند یک عده بر لباسِ تنش چنگ می زدند در آن میانه حرمتِ آئینه ها شکست وقتی که شمر آمد وبر سینه اش نشست از دستِ او محاسنِ جدم رها نشد هرچه کشید خنجرِ خود، سر جدا نشد تا که ز رویِ پیکرِ بی سر بلند شد فریاد یا بُنَیَ ز مادر بلند شد اینجا به بعد گریه‌ی من رنگِ خون شود گیسو به دست شمر ز مقتل برون رود اینجا به بعد زخمِ دلِ ما نمک زدند باور کنید عمه‌ی مارا کتک زدند راه فرار از حرم آنروز بسته شد با چوبّ نیزه پهلوی زن‌ها شکسته شد آن شب زنانِ سوخته یاور نداشتند آن شب بنات فاطمه معجر نداشتند قاسم نعمتى
تقصیر ماست آقا ازتو خبر نداریم حتی به خیمهٔ تو راه گذر نداریم شرمنده ایم اگرکه درمحضرت فقیریم چیزی برای عرضه جز چشم تر نداریم مارا ببخش اینقدر بی تو خوشیم و خوشحال اصلا برای دوری خونِ جگر نداریم تو همنشین مایی ما همنشین اغیار حال گناه داریم اشک سحر نداریم دستی بکش سر ما هرچند روسیاهیم ما غیر خانهٔ تو جایی دگر نداریم مانند کودکی که دستش به دست باباست تا به خود قیامت دست از تو برنداریم این روزها شدیداً دلتنگ کربلاییم اما هزار افسوس اذن سفر نداریم ** آه از همان زمانکه دختر ز روی تل گفت: مارا ببین پدرجان، معجر به سر نداریم.. سیدپوریا هاشمی
در تنور غمش قرارم سوخت نه قرارم که روزگارم سوخت زل زدم بس به جاده‌ی خورشید عاقبت چشم انتظارم سوخت هجر آتش به دفترم انداخت قلم و طبع تازه کارم سوخت جاده‌ی عاشقی شرر بار است اول راه کوله بارم سوخت من و امید هم‌قطار شدیم در تب خوف، هم‌قطارم سوخت روز وصلت نمی‌رسد از راه؟ ساعت ثانیه شمارم سوخت فصل بی آبی است ای باران در بیابان گلِ بهارم سوخت ** صحبت از آب شد کباب شدم جگرم سوخت چشم تارم سوخت آه از آن دم که مادری می‌گفت از عطش طفل شیرخوارم سوخت یادگار از تو داشتم مادر وسط شعله یادگارم سوخت میلاد حسنی
غافلم، باز خبردارم کن یوسف فاطمه، بیدارم کن بار سنگین گناه آوردم از سر لطف، سبک بارم کن ای طبیبی که پی بیماری نظری بر دل بیمارم کن آمدم توبه کنم، پاک شوم مهربان... خالی از اغیارم کن کمکم کن نروم سمت گناه با کتک هم شده وادارم کن بین عشاق حسین بن علی بی بهایم، تو بهادارم کن آمدم بین عزا جان بدهم کشته ی قافله سالارم کن وسط گریه، میان روضه لحظه ای لایق دیدارم کن بر غم ذبح عظیم اصغر تا خود حشر گرفتارم کن محمدجواد شیرازی
ویرانه خانه، چیدمان لازم ندارد آتش گرفته، سایه بان لازم ندارد تسلیم تقدیرم هرآنچه یار خواهد گردن شکسته، ریسمان لازم ندارد هر چه کشیدم از غم دوری کشیدم سختی این هجران، بیان لازم ندارد خوبان درگاهش به دیدارش رسیدند حتما مرا صاحب زمان لازم ندارد عمری گذشت و یک نفس با او نبودم عاشق به دور از عشق، جان لازم ندارد از ما گرفت آغوش گرمش را فراقش نوکر مگر کهف امان لازم ندارد؟! او خواست از گریه کنان باشم و گرنه اشک مرا این آستان لازم ندارد باید که جان داد از غم جانسوز جدش داغ عظیمش، روضه خوان لازم ندارد دیر آمدی خیلی هلال از شَط به مقتل دیگر حسین آب روان لازم ندارد از سنگ ها گیرم به هر صورت گذشتیم قاری قرآن، خیزران لازم ندارد محمدجواد شیرازی
دیدنی میشد اگر یار می آمد امروز روشنی بخش شب تار می آمد امروز خبر از یوسف گمگشته ی این شهر نداشت هرکسی بر سر بازار می آمد امروز چشم بر راهم و عمرم به سر آمد ، ای کاش خبر از موعد دیدار می آمد امروز یار من آنقدر اقاست اگر می آمد دیدن عبد گرفتار می آمد امروز من اگر میثم تمار رکابش بودم پسر حیدر کرار می آمد امروز من که شرمنده ام از محضرش آدم نشدم مسلم و حر نشدم عابس و اسلم نشدم سعی دارم پس از این طالب عرفان باشم خالی از کبر و ریا مملو از ایمان باشم جای حرف و سخن خویش عمل عرضه کنم با کفن هم که شده عازم میدان باشم روزبه هستم و از "من" به ستوه آمده ام تا که "منا"شده و حضرت سلمان باشم امر کردند "اطیعوا "و اطاعت کردم به اولی الامر قسم پیرو قرآن باشم گر بنا شد به کسی غیر خدا سجده کنم بی گمان بنده ی تسلیم حسن جان باشم من که از دار جهان هیچ ندارم از خود روز و شب ریزه خور خوان کریمان باشم قاسمش قاسم الارزاق من است و باید در این خانه فقط دست به دامان باشم سفره دار اند شبیه حسن اولاد حسن چه شکوه و چه جلالی به حرم داده حسن به سرش فکر به میدان بروم زد قاسم دم به دم از پسر فاطمه دم زد قاسم گوئیا شیر جمل باز به میدان زده بود در دل معرکه وقتی که قدم زد قاسم با تعجب همه دیدند که بی خود و زره محشری در وسط دشت رقم زد قاسم ازرق و لشگر او نیز حریفش نشدند ضربه ای سخت به اصحاب ستم زد قاسم صف به صف نظم سپاه اموی را تنها تیغ در دست علی گونه به هم زد قاسم دل به دریا زد و دل از همه لذّات برید در دل مادر خود خیمه ی غم زد قاسم با صدای به زمین خوردن خود از مرکب آتشی بر جگر اهل حرم زد قاسم ترسی از هوهوی تیغ و رجز تیر نداشت جوشنی بر تنش از نیزه و شمشیر گذاشت از سر زین به گواهی روایت افتاد سیزده جام پر از شهد ولایت افتاد همه دیدند چگونه حسن کرببلا وسط لشگر دشمن به اسارت افتاد فرقه ی سنگ زن کوفه سراغش آمد پسر شیر جمل باز به زحمت افتاد کوچه ای وا شد و یک قوم هجوم آوردند تیغ و سرنیزه رسید و به مشقت افتاد پیکرش ضربه ی سنگین عمودی کم داشت وسط معرکه از فرط جراحت افتاد نسل شورای سقیفه همگی خندیدند نوه ی فاطمه وقتی که به صورت افتاد رد چندین سم مرکب به تنش پیدا شد به سر غارت دستار سرش دعوا شد علیرضا خاکساری
مجنون شدم از بسکه لیلا را ندیدم آمد محرّم، باز آقا را ندیدم کو آنکسی که پیرهن مشکی تنم کرد من کور بودم، ماه زهرا را ندیدم طوبی لکم می گفت با هر یاحسینم در روضه هم آن قدّ طوبا را ندیدم خیمه زدم در کوچهء ماتم، ولی حیف! خیمه نشین دشت و صحرا را ندیدم سائل شدم، آواره باشم پشت این در عمریست که آن روی زیبا را ندیدم نوحوا علی الارباب... این دستور زهراست من طعنه های اهل دنیا را ندیدم تلخم، ولی قند فراوانم حسین است شیرینی حلوا و خرما را ندیدم دستم دخیل پرچم است الحمدلله والله! درمان اطبّا را ندیدم آقا بیا یک سر بزن بر نوکر خود آقا بیا شاید که فردا را ندیدم حاجت روایم کن ترا جان ابالفضل دو سال شد که صحن سقا را ندیدم رضا دین پرور
محرمی که نباشی در آن محرم نیست بدون تو ضربان زمین منظم نیست چقدر ساده گرفتیم بی تو بودن را هزار سال بدون تو زندگی...کم نیست خودت بخواه که دست از گناه بردارم که عهدهای منِ روسیاه محکم نیست هزار بار خودت را به ما نشان دادی ولی چه فایده...چشمان ما که محرم نیست خودم به چشم خودم دیده ام که در روضه حلاوتی ست که در هیچ جای عالم نیست حوائجم همه در بین روضه یادم رفت غمت چه کرده...غم روزگار یادم نیست بیا و روضه ی گودال را بخوان آقا محرمی که نباشی در آن محرم نیست احسان نرگسی