eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
937 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه دین خدا هم شعار سر داده و خون دختر بیچاره را هدر داده منافقانه ز گفته کسی که غیرت خود را به سیم و زر داده حجاب از سر زن می کشند ، اُف بر او- که عقل خویش به یک مشت پرده در داده سکوت ماست که دشمن خیال باطل کرد سکوت ماست که بر فتنه بال و پر داده میان هلهله ی قوم لوط ، بعضی را - خدا دو دیده ی کور و دو گوش کر داده بمیرد آنکه به اسم وطن ز کینه برید گلوی آن که برای نظام سر داده همیشه غصه ناموس سخت تر باشد خدا به قلب حسن صبر بیشتر داده شاعر:
ما هرچه که هستیم غلام حسن هستیم دیوانه و سرگشته‌ی نام حسن هستیم یکبار نشد روزی ما را نرساند شرمنده‌ی الطاف مدام حسن هستیم با مرد جذامی سر یک سفره نشسته دیوانه‌ی این لطف و مرام حسن هستیم اصلاً به کسی ربط ندارد که همه عمر_ ریزه خور دستانِ امام حسن هستیم صلح حسن از هر نظری عین قیام است ما تابع این صلح و قیام حسن هستیم از صلح حسن هست حسینی شدن ما باید بنویسند حسن بر کفن ما ما زنده از آنیم که آرام نگیریم ترسی به دل از فتنه‌ی ایام نگیریم از روز ازل نوکر این خانه شدیم و جز بر در این خانه سرانجام نگیریم مجنون حسینیم و همه شهر بدانند زشت است که مجنونِ حسن نام نگیریم هر کس به طریقی بشود مست؛ ولی ما جز از لب پیمانه‌ی او کام نگیریم هر وقت بنا شد که بسازند حرم را ما کارگری کرده و انعام نگیریم روزی برسد صاحب زوار شود او مانند امامان حرم دار شود او او شاه کرم هست و برایش حرمی نیست بالاتر از این غم به خدا هیچ غمی نیست حکام عرب را چه به این خاک مطهر افسوس! بقیع دست امیر عجمی نیست این بی حرم آن‌قدر کریم است و کریم است که بخشش صد حاتم طایی رقمی نیست آقای مدینه چه غریب است خدایا در خانه‌ی خود کشته شدن داغ کمی نیست از ماتم او عرش خدا غرق عزا شد افسوس که این مرثیه را محتشمی نیست باید بسرایند همه از کرم او تجدید بنا می‌شود آخر حرم او ای وای از آن روز که بال و پر او سوخت از زهر هلاهل همه‌ی پیکر او سوخت این زهر چنان بود که شد پیکر او سبز این زهر چنان بود که پا تا سر او سوخت طشت است پر از خون و جگر پاره، خدایا با دیدن این صحنه، دل خواهر او سوخت فرمود که "لا یوم کیومک" به حسینش از ماتم بی سر شدن پیکر او سوخت راحت شده از خاطره‌ها، شاهد کوچه زآن روز که در آتش کین، مادر او سوخت این زهر که نه، کوچه‌ی غم خون‌جگرش کرد نزدیک چهل سال چو شمعِ سحرش کرد
ماییم گدای حضرت معصومه محتاج عطای حضرت معصومه همراه رضا ز دیده خون می باریم در روز عزای حضرت معصومه آمد ز مدینه تا که در قم باشد در مملکت امام هشتم باشد شاید که خدا نخواست تا مرقد او مانند مزار فاطمه گم باشد در سر هوس دیدن دلبر دارد بر سینه ی خود داغ برادر دارد افسوس که تا دیار ساوه آمد دیگر نتوانست قدم بردارد زخمی به جگر داشت و در تب می سوخت از داغ برادرش مرتب می سوخت هر جا که سر دردِ دلش وا می شد می گفت : " امان از دل زینب " می سوخت با ناله دو چشمان ترش را وا کرد تا سِیر کند دور و برش را ، وا کرد نومید ز دیدن برادر بود و با ذکر رضا بال و پرش را وا کرد صد آه اگر بر جگرش افتاده هر چند جدا ز دلبرش افتاده کِی بر بدن برادرش رقصیدند ؟ کی دست کسی به معجرش افتاده او خواهر یک امام بود و زینب... ! او شاهد احترام بود و زینب... ! ظلم بسیار اگر چه دید ، اما کِی - در مجلسی از حرام بود ؟ و زینب... !
از همان روزهای کودکی ام بوده ام آشنای ام بنین کام من را گرفته مادر ، با نمک سفره های ام بنین رزق من باشد از اعانه ی او از عنایات مادرانه ی او آمده پشت درب خانه ی او سائل بینوای ام بنین کی شود عشق را رقم بزنم ؟ گوشه ای از بقیع قدم بزنم دو سه تا مثنوی قلم بزنم تا سحر در رثای ام بنین اول و آخرم فدای حسین تن و جان و سرم فدای حسین پدر و مادرم فدای حسین بچه هایم فدای ام بنین خادم مستدام عباس است آشنا با مقام عباس است مورد احترام عباس است هر که باشد گدای ام بنین هم مُسمّی به نام فاطمه بود هم مرامش مرام فاطمه بود مقتدایش امام فاطمه بود من کجا و ثنای ام بنین ؟ نه فقط مادر چهار یل است در وفا بی نظیر و بی بدل است ادبش بین اهل دل مثل است شد ادب ؛ خاک پای ام بنین تا که آمد به بیت شیر خدا گفت او کودکان فاطمه را آمدم تا شوم کنیز شما من فدای وفای ام بنین در کنار چهار صورت قبر می نشست آن یگانه اسوه ی صبر اشک می ریخت از دو دیده چو ابر من بمیرم برای ام بنین پسر ارشدش پناه حسین کاشف الکرب و تکیه گاه حسین میر و آب آور سپاه حسین اوست صاحب عزای ام بنین به کنارم بیا برادر من کآمده مادر تو در بر من بنشسته کنار پیکر من مادری کرده جای ام بنین
. السلام علیک یا جبل الصبر ------------------------------- یا حضرت عقیله برایم دعا کنید لطفی نموده خاک مرا کیمیا کنید حتی اگر که لایق احسانتان نِیَم این لطف را بخاطر خیرالنسا کنید من از قدیم نوکر این خانواده ام حاشا که دست نوکر خود را رها کنید چشمم به گریه بر غمتان خو گرفته است اشک مرا ذخیره ی روز جزا کنید بیچاره آن کسی که ندارد غم شما بیچاره تر کسی که غمش را دوا کنید بی بی سفر به کرب و بلا پا نمی دهد گویا گره به کار من افتاده، وا کنید کم کم بساط نوکری اَم جور می شود اشکی اگر به دیده ی خشکم عطا کنید من را که پای داغ شما پیر گشته ام با گوشه ای ز ماتمتان آشنا کنید گفتند خوانده اید نشسته نماز را یعنی که ایستاده نمی شد ادا کنید؟ پُر شد فضای قتلگه از ناله ی شما : "دیگر بس است هستی من را رها کنید شرمی اگر ز خون خدا نیست لااقل از مادری که آمده اینجا حیا کنید ما خاندان عصمت و ناموس حیدریم کمتر نگاه بر من و این بچه ها کنید باید برای پیکر صدپاره ی حسین یک بوریا بجای کفن دست و پا کنید" امشب دگر ز غصه رها می شوید، آه مهمان شاه کرب و بلا می شوید، آه .
ای همدم ولی خدا ، سیدالکریم پور کریم آل عبا ، سیدالکریم هر آنکسی که زائر قبر شما شده گویا که رفته کرببلا ، سیدالکریم
ای هم نوای غربت تو عندلیب ها خاکی ترین نگین بقیع غریب ها ای پنجمین معلم دین، باقرالعلوم شاگرد مکتبت علما و ادیب ها از قال باقر است به ما هر چه که رسید علم مُنَجمین و دوای طبیب ها درس است خطبه های فصیح و بلیغ تو زانو زدند پای کلامت خطیب ها آموزگار اول عیسی بن مریمی خم گشته در برابر عِلمت صلیب ها از کار ما گره بگشا، مضطریم ما ای مقصد نهاییِ امن یجیب ها از پنج سالگی جگرت پاره پاره شد ایوب صبر هستی و کوه شکیب ها مسموم زهر کینه شدی ظاهراً ، ولی کشته تو را جسارت آن نانجیب ها همراه عمه بودی و دیدی به چشم خویش پُر شد فضای قتلگه از عطر سیب ها دیدی که رفت پیکر جدت به غارت و نیزه زدند بر بدنش بی نصیب ها داغی شبیه شام غریبان نمی شود بالا گرفت کار شرار لهیب ها پنجاه سال رفته و اما نرفته است از خاطر تو بد دهنی و نهیب ها پنجاه سال رفته و هر شب گریستی بر جسم پاره پارهء شیب الخضیب ها
به‌مناسبت ٢۴ ذی الحجه با نفی عشق، مرجع اعلم نمی‌شوید در جهل خویش مانده و آدم نمی‌شوید تا آن زمان که دور از این خانواده‌اید سستید در عقیده و محکم نمی‌شوید فکری برای عاقبت خویش کرده‌اید؟ چون رستگار، قدر مسلم نمی‌شوید گیرم که هست دین شما، دین برتر و تسلیم دین حضرت خاتم نمی‌شوید باید که از مباهله صرف نظر کنید حتی حریف کودکشان هم نمی‌شوید داماد و دختر و نوه‌هایش که جای خود خاکِ درِ پیمبر اعظم نمی‌شوید وقتی که در برابرشان ایستاده‌اید بی حرمتی‌ست تا به کمر خم نمی‌شوید این پنج تن حقیقت عشق‌اند، والسلام با نفی عشق مرجع اعلم نمی‌شوید
از حال دل من و تو آگاه؛ "حسین" کشتی نجات هرچه گمراه حسین ای‌دوست دلت تا وسط روضه شکست با قصد فرج صدا بزن؛ "آه حسین"
از حال دل من و تو آگاه، حسین کشتیّ نجات هر چه گم‌راه، حسین ای دوست! دلت تا وسط روضه شکست با قصد فرج صدا بزن: آه حسین
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت از شب آخر دیدار چهل روز گذشت از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را من شدم قافله سالار چهل روز گذشت از شبی تلخ که همراه یتیمان بودم وسط شعله گرفتار چهل روز گذشت از شب شام غریبان که زمین می افتاد پسرت با تن تبدار چهل روز گذشت از غروبی که تنت زیر سم مرکب رفت من شدم بی کس و بی یار چهل روز گذشت از غروبی که دو تا دخترکانت مردند پشت یک بوته ای از خار چهل روز گذشت وای بر من ، ز شب غارت معجرهامان دور از چشم علمدار چهل روز گذشت از جسارت به من و هلهله ی نامردان وسط کوچه و بازار چهل روز گذشت از قد خم شده و موی سپیدم پیداست چه بر این سینه ی خونبار چهل روز گذشت من که یک روز جدا از تو شدم ، پژمردم باورم نیست که این بار چهل روز گذشت تو خودت از سر نی خوب تماشا کردی که چه بر زینب غمخوار چهل روز گذشت
. ما هرچه که هستیم غلام حسن هستیم دیوانه و سرگشته‌ی نام حسن هستیم یکبار نشد روزی ما را نرساند شرمنده‌ی الطاف مدام حسن هستیم با مرد جذامی سر یک سفره نشسته دیوانه‌ی این لطف و مرام حسن هستیم اصلاً به کسی ربط ندارد که همه عمر_ ریزه خور دستانِ امام حسن هستیم صلح حسن از هر نظری عین قیام است ما تابع این صلح و قیام حسن هستیم از صلح حسن هست حسینی شدن ما باید بنویسند حسن بر کفن ما ما زنده از آنیم که آرام نگیریم ترسی به دل از فتنه‌ی ایام نگیریم از روز ازل نوکر این خانه شدیم و جز بر در این خانه سرانجام نگیریم مجنون حسینیم و همه شهر بدانند زشت است که مجنونِ حسن نام نگیریم هر کس به طریقی بشود مست؛ ولی ما جز از لب پیمانه‌ی او کام نگیریم هر وقت بنا شد که بسازند حرم را ما کارگری کرده و انعام نگیریم روزی برسد صاحب زوار شود او مانند امامان حرم دار شود او او شاه کرم هست و برایش حرمی نیست بالاتر از این غم به خدا هیچ غمی نیست حکام عرب را چه به این خاک مطهر افسوس! بقیع دست امیر عجمی نیست این بی حرم آن‌قدر کریم است و کریم است که بخشش صد حاتم طایی رقمی نیست آقای مدینه چه غریب است خدایا در خانه‌ی خود کشته شدن داغ کمی نیست از ماتم او عرش خدا غرق عزا شد افسوس که این مرثیه را محتشمی نیست باید بسرایند همه از کرم او تجدید بنا می‌شود آخر حرم او ای وای از آن روز که بال و پر او سوخت از زهر هلاهل همه‌ی پیکر او سوخت این زهر چنان بود که شد پیکر او سبز این زهر چنان بود که پا تا سر او سوخت طشت است پر از خون و جگر پاره، خدایا با دیدن این صحنه، دل خواهر او سوخت فرمود که "لا یوم کیومک" به حسینش از ماتم بی سر شدن پیکر او سوخت راحت شده از خاطره‌ها، شاهد کوچه زآن روز که در آتش کین، مادر او سوخت این زهر که نه، کوچه‌ی غم خون‌جگرش کرد نزدیک چهل سال چو شمعِ سحرش کرد ✍ .