eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
837 دنبال‌کننده
29 عکس
4 ویدیو
74 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
  شب سخت وداع است و دلم تنگ  صدای ناله خیزد از دل سنگ  ز هر سو می‌زند غم بر دلم چنگ  نفس آتش شده از سوز سینه  خداحافظ خداحافظ مدینه   امان از جور و بیداد زمانه  حرم شد از حرم بیرون شبانه  بسان بلبل بی آشیانه  رباب و فاطمه، زینب، سکینه  خداحافظ خداحافظ مدینه   مدینه داد و بیداد از جدایی  بزن ناله به شور نینوایی  که شد این قافله کرب و بلایی  فلک را نیست با ما غیر کینه  خداحافظ خداحافظ مدینه   دعایم بود بر لب گریه کردم  نگه کردم به زینب گریه کردم  خدا داند که هر شب گریه کردم  کنار قبر زهرای حزینه  خداحافظ خداحافظ مدینه   مدینه گِل کن از اشکت زمین را  که من بردم گل ام‌البنین را  یگانه ساقی گل‌های دین را  که نبود در وفا او را قرینه  خداحافظ خداحافظ مدینه   مدینه گاه‌گاهی یاد ما کن  ز چشمانت روان اشک عزا کن  دل شب دخترانم را دعا کن  که اینانند زهرا را رهینه  خداحافظ خداحافظ مدینه   شب انا الیه راجعون است  چه گویم روز عاشورا که چون است  زمین کربلا دریای خون است  منم در بین این دریا سفینه  خداحافظ خداحافظ مدینه 
عباس از مقابلش امشب تکان نخورد طوری عنان گرفت که مرکب تکان نخورد با احتیاط خواهر خود را سوار کرد طوری که آب در دل زینب تکان نخورد
الا ای نغمه های ناله پرداز محرم از همین حالا شد آغاز مدینه دارد آهنگ جدایی حسین فاطمه شد کربلایی الا ای اشک های پر ز احساس بپاشید آب پشت پای عباس غمی از تربت پیغمبر آید که نجوای علی اکبر آید الهی دشمنت خواری ببیند قد و بالای زینب را نبیند صدای ناله ای در بین زن ها زده شعله به روی جان و تن ها الهی می روم با او از این جا مبادا بی حسین آیم خدایا وصیت های زهرا را گرفتم شبانه راه صحرا را گرفتم مبادا رهبرم تنها بماند میان لشگر غم ها بماند الهی با حسینم درد دل هاست کمی آهسته تر مادر همین جاست مبادا ای دوای زخم سینه روی بی خواهر از شهر مدینه تو باید سرو من باشی برادر مبادا بی کفن باشی برادر مبادا شاخه هایم بی گل یاس جدا گردد ز تن دستان عباس و یا بی قاسم و اکبر بمانم عزادار غم معجر بمانم روم با قوم نامحرم اسیری ببینم در جوانی رنگ پیری به نام خارجی از دین و اسلام روم با دخترت تا کوفه و شام
مدینه حسینت کجا می‌رود؟ اگر می‌رود شب چرا می‌رود؟ غریب وطن نیمه‌شب از وطن غریبانه پیش خدا می‌رود دلِ شب خدا را صدا می‌زند چرا ساکت و بی‌صدا می‌رود؟ اجل پیش رو، مادرش فاطمه به دنبال او از قفا می‌رود به تعجیل رو در کجا می‌برد؟ مگـر سـر بـرای خدا می‌برد؟ صدای جرس آه جان بر لب است جگرسوز چون ناله زینب است «طرماح» یک لحظه محمل مران! خدا را که وقت نماز شب است نفس‌ها همه نالۀ یا حسین دعاها همه سوز و تاب و تب است به هر منزلی مرگ چشم انتظار به هر محملی نغمۀ «یارب» است شما هم چو مرغ شب ای ناقه‌ها بنـالیـد بـا زینـب ای ناقـه‌ها شب است و بیابان پر از ولوله مدینه دعا کن به این قافله همانا به شوق وصال خدا گرفتند از دیگران فاصله خدا رحم آرد به حال رباب که بر کف گرفته کمان حرمله پدر را ببرّند لب تشنه سر  پسر را ببندند در سلسله شرار جگر شمع محمل شده نـوای جـرس آتش دل شده مدینه دعا کن برای حسین که خالی بوَد در تو جای حسین مدینه مدینه دگر نشنوی دل شب صدای دعای حسین مدینه به اهل مدینه بگو که فرداست روز عزای حسین خدایت دهد صبر ام‌البنین که عباس گردد فدای حسین دلش یاد رخسار پیغمبر است نگاهش به روی علی‌اکبر است مدینه دعا کن که این انجمن بیایند بار دگر در وطن از آن بیم دارم که دخت علی ز شش یوسف آرد یکی پیرهن از آن بیم دارم که رأس حسین لب تشنه گردد جدا از بدن از آن بیم دارم که پرپر شود چو گل پیکر قاسم‌بن‌حسن الهــی بــه دنبــال ایــن کاروان بوَد روز و شب اشک «میثم» روان  
وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد شهر مدینه مثل زهرا گریه می کرد وقتی که می رفتند پشت پای آن ها چشمان جبرائیل حتی گریه می کرد پائین پای ناقه مریم گریه می کرد دورِ سر گهواره عیسی گریه می کرد این است آن داغ عظیمی که برایش حتّی میان تشت یحیی گریه می کرد این است زینب بانویی که زیر پایش زانوی لرزه دار سقا گریه می کرد بوسید اکبر دست های مادرش را در زیر چادر، ام لیلا گریه می کرد بر روی دامن مادری در گوش طفلش آهسته تا می گفت لالا گریه می کرد یک کاروانِ گریه شد وقتی رقیه با گفتن بابا، بابا گریه می کرد در زیر پای محمل مستوره ی عشق منزل به منزل ریگ صحرا گریه می کرد وقتی که می رفتند عالم سینه می زد وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد شاعر:
بسم الله الرحمن الرحیم درخت هرچند سربه‌زیرم و درخویش جاری‌ام هرفصل را به طرز جدیدی بهاری‌ام گاهی پناه خستگی یک مسافرم گاهی پناهگاه غزالی فراری‌ام یک روز زرد و خسته‌ام و روز دیگری سرشار از شکوفه سرخ اناری‌ام در کنده‌کاری تنه‌ام عکس قلب‌وتیر آیینه‌ای‌ست از هنر رازداری‌ام این شبنمی که برگ‌وبرم را گرفته است اشکی شده‌ست درصدد آبیاری‌ام سختی روزگار شکستم نمی‌دهد وقتی نماد محکمی از پایداری‌ام "بندی به پای دارم و باری گران به دوش در حیرتم که شهره به بی‌بند و باری‌ام" در پیری‌ام جوانه زدن راز تازه‌ای‌است یعنی دوباره می‌شکفم تا بکاری‌ام *بیت داخل گیومه از غلامرضا شکوهی
٢٨ رجب خروج امام حسین(ع) از مدینه به سوی مکه ------------ از مدینه کاروانی سوی جانان می رود سوی جانان کاروانی با دل و جان می رود در تلاطم می رود این کاروان با اهل خویش همچنان کشتی که او در موج و توفان می رود حاجیان کربلا احرام بر تن کرده اند عشق اکنون از پی آنها شتابان می رود بر طواف کعبه ی ایثار دل را بسته اند با خدای خویش هر یک بسته پیمان می رود رَدِّ پایی مانده از این قافله بر روی خاک در دل صحرا  بیابان در بیابان می رود قافله در قافله گیسو پریشان کودکان کاروان در کاروان زینب پریشان می رود سایبان غنچه ای گردیده سقف محملی مادری دارد گلی بر روی دامان ، می رود نوجوانی همرکاب سَیّد و سالار عشق استوار و پا بجا در اوج ایمان می رود با قدی افراخته آئينه دار مصطفی همقدم با کاروان چون سرو بستان می رود می درخشد چهره ی ماه اباالفضل رشید در کنار کودکان سقّای طفلان می رود گاه گاهی می وزد بوی فراق از کاروان چون به دنبالش اجل افتان و خیزان می رود می رود دریاترین دریا  -  حسین بن علی «یاسر» اکنون در پِیَش چون دُرِّ غلتان می رود ** محمود تاری «یاسر»
در رهگذر ماه می رود ماه رجب ماه دلآرای همه ماه میلاد علی ماه تولای همه جبرئیل آمد و با شهپر خورشید نوشت جلوه گر گشت به دنیا گل زیبای همه می رود ماه رجب ماه غم نور دَهم حضرت هادی و آن نور شکوفای همه آن امامی که شده در ره اسلام شهید گریه بر ماتم او گشت تسلّای همه می رود ماه رجب ، زینب و داغ غم او بانوی کرب و بلا سایه ی طوبای همه بانوی حُجب و حیا بانوی الگوی حجاب بانوی فتح و ظفر ، صبر و شکیبای همه می رود ماه رجب ماه رسالت مه عشق ماه بعثت که بود ماه تعالای همه ماه روئیدن گل ماه شکوه نبوی ماه مبعث که بود ماه مصفای همه می رود ماه رجب ماه غم انگیز شهید حضرت موسی جعفر مه والای همه آن که افتاد ز پا گوشه ی زندان ستم خم شده از غم او قامت رعنای همه می رود ماه رجب ماه مناجات و دعا ماه بهبود دل و ماه مداوای همه ما همه چشم به راه از پی تعجیل فرج باشد از حضرت حق باز تمنّای همه «یاسر» از حق به طلب رؤیت گلچهره ماه رؤیت ماه بود غایت رؤیای همه ** محمود تاری «یاسر»
تو را تا دیده‌ام محو جمال کبریا دیدم تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم تو را در سجدهٔ باران و بر سجّادهٔ صحرا به هنگام قنوت برگ‌ها، در «ربّنا» دیدم تو در هفت آسمان سیر و سفر می‌کردی امّا من تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمهٔ زمزم صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم «تو را دیدم که می‌چرخید گرد خانه‌ات کعبه خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم» تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر تو را مولود کعبه، قبلهٔ اهل ولا دیدم تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی تو را عاشق‌ترین دلدادهٔ «قالو بلا» دیدم تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنی‌آدم» که سیمای تو را آیینهٔ ایزدنما دیدم تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء» تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین‌بخشی تو را روح قناعت، اسوهٔ فقر و غنا دیدم زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهان‌آرا تو را پروانهٔ پیغمبر از غارحرا دیدم به جولان‌گاه احزاب و نبرد خندق و خیبر به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر تو را در بی‌نهایت، در کجا در ناکجا دیدم چه می‌دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت خلیل بت‌شکن را روی دوش مصطفی دیدم «و سُبحانَ الّذی أسری بِعَبدِه» را که می‌خواندم تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم سراغ آیهٔ «اَلیَوم اَکملتُ لکُم» رفتم تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی! چه گویم من که روی دست پیغمبر چه‌ها دیدم تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک» شکوفا یافتم، مصداق «مِصباحُ الهُدی» دیدم گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی» تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن» تو را در آیهٔ تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن» تو را در یای «یاسن» ترجمان طا و ها دیدم تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون» تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن» تو را در سورهٔ وَالشَّمس و طور و وَالضُّحی دیدم تو را با چهرهٔ پوشیده و خرما و نان بر دوش کنار زاغه‌های شهر کوفه بارها دیدم نوازش از تو می‌دیدند فرزندان شاهد هم تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان تو را در سورهٔ انسان و متن «هل أتی» دیدم چه می‌دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان تو را هر نیمه‌شب، در گریه‌های بی‌صدا دیدم شبی که شمع بیت‌المال را خاموش می‌کردی تو را با بی‌ریایی، خفته روی بوریا دیدم چو راز غربت خود را به گوش چاه می‌گفتی چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه تا دیدم تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم اگر نامردمان دست تو را بستند، آن‌ها را اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم شهادت‌نامهٔ «فُزتُ وَ رَبَ الکَعبه» را دیدم پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم تو را یاری‌گر خون خدا، با عترت یاسین تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا تو را در سایه‌روشن‌های شام و کربلا دیدم شب شام غریبان و پرستوهای سرگردان تو را دلسوخته در شعله‌زار خیمه‌ها دیدم اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم تو را با کاروان اهل‌بیت وحی در غربت تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم کسی از آستانت دست خالی برنمی‌گردد که در آیینهٔ آیین تو مهر و وفا دیدم شاعر: استاد
نصیحت پدرم مانده است در گوشم که روز فقر، شبش نان روضه نفروشم غم گرسنگی‌ات قوت غالب من شد همیشه در وسط روضه اشک می‌نوشم قسم به کتریِ جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را نمی‌جوشم گرفت نور خدا زندگیِ تاریکم به لطف شعله‌ی در چلچراغِ بر دوشم حسین گفت پدر جای لای لاییِ شب شراب ریخت به جانم هنوز مدهوشم به چار گوشه‌ی قبرم قسم که بعد از مرگ برای تنگی قبرم گدای شش گوشم کفن که دستِ‌ مرا بست؛ دست تو باز است وَ دست باز تو یعنی: بیا در آغوشم چرا به یاد لب تشنه‌ات نمی‌میرم مرا ببخش عزیزم که آب می‌نوشم مصیبت پدر و مادرم ز یادم رفت مصیبت پسر تو نشد فراموشم ** میان روضه‌ی بزم یزید "فریادم" به یاد شام غریبان اگر که "خاموشم" عزیز فاطمه خیلی برای من سخت است تو پاره پیرهنی، من لباس می‌پوشم سروده گروه شعری
همسایه های عرش ، در طلوع انوار الهی در ماه شعبان المعظّم                                  oo آخر ماه رجب ، اوّل ماه شعبان غرقِ در هاله نور است نگاه شعبان مثل خورشید که تابنده بود در هستی می درخشد ز افق جلوه ی ماه شعبان تیره گی هیچ ندارد شب و روزش اصلاً هست انوار ولا پشت و پناه شعبان دشت در دشت رسد بوی ولایت ، بنگر سنبل و یاس بود طرفه گیاه شعبان ریخته عشق به یُمنِ قدم آینه ها دُرّ و گوهر همه جا بر سر راه شعبان ماه دارد ز دو سو جلوه درین ماه ولی شده میلاد سه خورشید گواه شعبان هر که دل برده به سمتی ، چه شود تا باشد دل من  این دلم از خیل سپاه شعبان هر که یک نقطه تاریک به رخ دارد و هست خالِ کنج لب گل نقطه سیاه شعبان مژده ی وصل رسد وقت سحرگاه به دل هدیه دارد ز سماوات پگاه شعبان هر که چیزی ز خداوند بخواهد ، "یاسر" لطفِ ارباب بخواهد ز اِلٰهِ شعبان                       :::::::::::::::: محمود تاری "یاسر"
بسم الله الرحمن الرحیم فرج دل و روح ما، سر و جان ما، "لِتُرابِ مَقْدَمِكَ الفِدا" "عَظُمَ الْبَلاء، بَرِحَ الْخَفَا"، "فرج" است راه نجات ما همه ناتوان، همه روسیاه، همه در کشاکش راه‌وچاه همه تا کمر به گِل گناه، خِجِلیم، "وَانْکشَفَ الْغِطَا" نه‌رسیده شام‌غمی به‌سر، نه‌رسیده از سحری خبر نه‌کسی به‌فکر کسی‌دگر، تو بیا که "وَانْقَطَعَ الرَّجا" نه‌کسی هوایی فیض‌رب، نه به‌فکر واجب‌ومستحب "ظَهَرَ الفَسادُ بِما کسَب"، تو بیا که تازه شود هوا غم شام و کوفه و کربلا، شده داغ جان تو سال‌ها که هرآن‌صباح و هرآن‌مساء،"بَدَلَ الدُّموعِکَ بِالدِّماء" گله و شکایت خویشتن، به کجا برد دل تنگ من؟ تو بیا سری به‌دلم بزن، که تو "مُستَعانی‌و‌مُشتَکی" تو بیا که سر بزند بهار، به خزان دائم روزگار به جهان ما برکت بیار، که "بِیُمْنِکَ رُزِقَ‌الْوَرىٰ" تو بیا که عهدِ وفا شود، دل خلق جای خدا شود که زمان صلح‌وصفا شود، "بِجَمالِکَ کَشَفَ الدُّجىٰ" تو بیا و چاره‌ی نو بساز، که به ما شود در صبح باز شب عاشقان تو بس دراز...، "وَ بِنورِ وَجهِكَ مُنتَهىٰ"