eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
719 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امام_جواد علیه السلام مباش غرّه دلا، بر سپهر سست نهاد که سخت خَرمن آزادگان دهد بر باد چراغِ در ره بادست و خانه در ره سیل امید عافیت از روزگار سست‌نهاد بکوش از پی طاعت که بندگی کریم تو را ز بندگی این و آن کند آزاد به حُسن و جاه و جوانی و مال خویش مناز بجو ز فیض توکل همیشه استعداد که با شبی برود مال و جاه تو از دست چنان که تخت انوشیروان و ملک قباد مخسب بی خبر از کید آسمان که نخفت حکیم، زیرچنین سقف سست بنیاد تو چون غزالان در مرتع جهان مشغول ولی ندانی کاندر کمین بوَد صیاد الا که بی خبری از عذاب و قهر خدای بخوان حکایت قوم ثمود و امت عاد که تا بدانی اعمال زشت را کیفر چگونه قاهر مطلق ز قهر خواهد داد اگر سعادت دنیا و آخرت طلبی بپوی در ره انصاف و جود و بخشش و داد خدای شاد شود از تو آن زمان که ز مهر قلوب خلق خدا را زخود نمایی شاد به روزگار، سیه بخت تر از آن نبوَد که جمع کردو نخورد و نداد و رفت و نهاد چوخواهی آن که خدا دست گیردت در حشر بگیر دست تهی دست چون ز پا افتاد وگر ز آتش دوزخ چو"خوشدلت" بیم‌ست زبان گشای به مدح خدیو ملک رشاد سپهر مجد و عُلا، بحر علم و کان سخا امیر هر دو سرا، رهنمای جمله عباد محمد تقی آن آفتاب عزّ وشرف که شد ز جود و کرم شهره بر امام، جواد به روز عاشر ماه رجب به امر خدای نهاد پا به جهان آن شهنشه ایجاد شهی که در برِ مامون به روزگار صِغَر ز روی شاهد اعجاز خویش پرده گشاد شهی که منطق یحیای ابن اکثم را شکست داد وفضایل به اهل عالم داد علیم علم لدنی که انبیا و رسل گرفته اند ز وی علم و فضل و عرفان یاد که صد چو مفتی مانند ابن اکثم را خجل نمود، به دربار خصم در بغداد مدیح حضرت او نیست گر بگویم من به عالمان و فقیهان دهر، بُد استاد به بودِ او بوَد امکان عالم امکان ز جود وی بوَد ایجاد کشور ایجاد غلام حضرت او تا ابد همه ابدال مقیم درگه وی چون وَتد همه اوتاد دریغ و درد که با این مقام و جاه و شرف چنین به روزگار جوانی شهید شد ز عناد به امر معتصم از راه جهل ام الفضل ز فرط حِقد و حسد، بی گناه زهرش داد فغان و آه از آن دم که با لب عطشان میان حجرهء دربسته از ستم افتاد بسان جد غریبش حسین تشنه جگر نخورد قطره آبی و تشنه لب جان داد خوشدل تهرانی
از همان روز ولادت قلبِ مضطر داشتی بین چشمت چشمه‌ای از حوضِ کوثر داشتی مشت را بر خاک، می‌کوبیدی و می‌سوختی هر زمان که روضه‌ی جانسوزِ مادر داشتی در سرت رویای روزِ انتقامی سخت بود محشری سوزان به ذهنت قبلِ محشر داشتی روزگارت می‌گذشت و غصه‌هایت کم نشد بر دلت غم روی غم‌های مکرر داشتی بین شهری که پر از دشمن پر از خونخوار بود لااقل در خانه‌ات ای کاش، سنگر داشتی خانه آزادی‌ست؛ وقتی شهر، زندان می‌شود تو ولی در خانه زندانبانِ دیگر داشتی روی خاکِ حجره‌ات مظلوم، گیر آوردنت در کنارت کاش، خواهر یا برادر داشتی همسرت می‌ریخت، روی خاکِ حجره آب را لحظه‌ای که جای لب‌ها دیده‌‌ای تر داشتی تشنه جان دادی دم آخر شبیه جدّ خود مثل او آیا به حنجر زخمِ خنجر داشتی ؟! قتلگاهت خانه‌ات شد؛ همسرت هم قاتلت حجره شد گودالت اما باز هم سر داشتی ! رضا قاسمی
شیعیان محفل به محفل روضه را بر پا کنید جامه ی غم بر تن از داغِ گلِ زهرا کنید کامِ جانش را عدو زهرِ هلاهل ریختَ است سینه ی غمگینِ او با اوجِ غم آمیختَ است جز کرامت ما ندیدیم از دمِ معصومِ او حال مسموم است و دلها می شود مغمومِ او خصمِ بد فرجام را از چه به گفتارِ ملیح چون کلامِ نور را، سخت است پندارِ قبیح اوست خورشیدی جوان در آسمانِ دین ما داغِ سنگینش نشسته بر دلِ غمگینِ ما غرق شد اِبن الرضا در لجه ی خونِ جگر خود غریب و یادش آید غربتِ روی پدر پیکرِ بی جانِ او دور از وطن افتاده است پشتِ بامِ خانه بی غسل و کفن افتاده است سایبانِ او شده بالِ و پرِ افلاکیان داغِ سنگینی نشسته بر قلوبِ خاکیان با غروبِ سرخِ خود اهل زمین را پیر کرد دردِ جانکاهش دلِ ما را ز عالم سیر کرد زین جنایت تاج و تختِ دولتِ عباسیان در سقوطی ننگبار از پایه برچیده چنان دشمنِ آلِ علی را چه به خویشاوندی اش این از اول هم نبوده موجبِ خرسندی اش در حقیقت نقشه ای بوده به قصدِ جان او تا به خاموشی کشاند شعله ی ایمانِ او کیست او، نورِ مبینِ آسمانها و زمین جسم در پهنای خاک و روح در عرشِ برین در عزایش می رویم امشب به دشتِ کربلا بهرِ عرض تسلیت در محضرِ شاهِ ولا این بساطِ روضه از اول به شوقِ نام اوست پرچم سرخِ شهادت بر فرازِ بامِ اوست باید اکنون یادی از مظلومیِ جانان کنیم روضه ای بر پا برای ساقیِ عطشان کنیم هم نوا با زینبِ کبری به سوگِ کشته ها مثلِ باران خون بباریم از فراقِ لاله ها مادرش در هر کجا در روضه و حالِ عزاست امشب از داغِ جوادش بر سرش شالِ عزاست مضطر و نالان نشسته در میانِ قتله گاه روضه می خواند برای غربتِ خورشید و ماه! هستی محرابی
سلام معنیِ توحید یا امام جواد سلام مَاْمَنِ امیّد یا امام جواد مدینه نور گرفت از جمال زیبایت تویی عشیره‌ی خورشید یا امام جواد گدا گرسنه نخوابید در مدینه شبی ز بسکه جود و عطا دید یا امام جواد تمام شهر درِ خانه‌ات دخیل شدند همین‌که نام تو پیچید یا امام جواد مدینه خشک نبود و، همیشه باران هم به ربنای تو بارید یا امام جواد تمام جود و عطا را از اول خلقت خدا به نام تو بخشید یا امام جواد نقاب چهره‌ی تو لحظه‌ای کنار کشید به عرش نور تو تابید یا امام جواد به علمِ کودکیت دشمن تو ایمان داشت سؤال از تو که پرسید یا امام جواد بمیرد آنکه به سن جوانی از رهِ کین بساط عمرِ تو برچید یا امام جواد تمام جسم تو از گریه‌ی جگر خون شد ز هم درونِ تو پاشید یا امام جواد تو زهر خوردی و پشت در ام‌الفضل به حال و روز تو خندید یا امام جواد رضا باقريان
در خلوت یاران اثری بهتر از این نیست در چله گرفتن ثمری بهتر از این نیست ما خم شراب از جگر غوره گرفتیم در میکده ی ما هنری بهتر از این نیست سجاده بیارید که تا صبح نخوابیم در بین سحرها – سحری بهتر از این نیست ما درد نگفتیم ولی باز دوا کرد در شهر، طبیب دگری بهتر از این نیست حق داشت بنازد پدر پیر مدینه در هیچ کجایی پسری بهتر از این نیست گفتند جواد است سر راه نشستیم در جمع گدایان خبری بهتر از این نیست پر کرد به اجبار خودش کیسه ی ما را در کوچه ی ما رهگذری بهتر از این نیست گفتند سلامی بده و زائر او باش دیدیم در عالم سفری بهتر از این نیست پس زائر یاریم توکلت علی الله ما عبد نگاریم توکلت علی الله ابروی تو و تیغ بلا فرق ندارند در طرز شهادت شهدا فرق ندارند کافی است که پای تو به یک سنگ بگیرد این گونه که شد سنگ و طلا فرق ندارند ایام طفولیت تو عین بزرگی است در معجزه، ایام خدا فرق ندارند از رحمت تو دور نبودند، سیاهان وقت کرم تو، فقرا فرق ندارند پایین سر سفرهٔ تو نیز چو بالاست در خانه ی تو شاه و گدا فرق ندارند ما کار نداریم رضا یا که جوادی در مذهب ما آینه ها فرق ندارند تو آمده ای تا که سرآمد شده باشی یک بار دگر نیز محمد شده باشی بیمار شدن از من و عیسی شدن از تو لب تشنه شدن از من و دریا شدن از تو در راه عصای تو بیان کرد: امامی! اعجاز عصا از تو و موسی شدن از تو در مهد به اثبات خودت سعی نمودی در کودکی ات این همه والا شدن از تو چهل سال پدر – چشم به راه پسرش بود حالا یکی یک دانه ی بابا شدن از تو چشمان موفق به امید تو نشسته است پس دست شفا از تو و بینا شدن از تو تا زائر سرو قد و بالای تو باشد جانم پسرم از پدر و پا شدن از تو بگذار قدم های تو را خوب ببیند در قامت تو جلوه ی محبوب ببیند هستند کریمان دو عالم سرخوانت یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت اصلا حرم شاه خراسان حرم توست هر صحن که گشتیم در آن بود نشانت انگار که گهواره تو عرش زمین بود وقتی پدر پیر تو می داد تکانت تکبیر تو از داخل گهواره رسیده است هستم اگر امروز مسلمان اذانت یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید صد بار نمی رفت به قربان زبانت! از چشم پدر دور مشو – گرگ زیاد است بر این پدرت حق بده باشد نگرانت در راه مبادا قدمت خار ببیند آن صورت چون برگ تو آزار ببیند یک روز می آید که می افتد بدن تو لب تشنه بمانی و بخشکد چمن تو یک روز می آید که می افتی و کنیزان در خانه برقصند کنار بدن تو ای یوسف زهرا - دل یعقوب فدای... آن لحظه ی خاکی شدن پیرهن تو هر چند کلام تو در آواز شود گم اما نزند هیچ کسی بر دهن تو علی اکبر لطیفیان
مام جواد(ع)-شهادت   سلام من به نور عین زهرا  جواد، ماه کاظمین زهرا سلام من به غربت حریمش  به کاظمین و صاحب کریمش  سلام من به قلب بی قرارش  که سوخته ز یار نابکارش  سلام من به غربت نگاهش  به چشم های منتظر به راهش  سلام من به حال احتضارش  به لحظه های سخت انتظارش  دلش به دام عشق مبتلا بود  در انتظار مقدم رضا بود  به حال مرگ فتاده محتضر بود  منتظر هم پدر و پسر بود  درون حجره بس که ناله ها زد  شراره بر تمام لاله ها زد  قتلگه اش میان مسکنش بود  وای خدا قاتل او زنش بود  سیلی کین به چهرهٔ شرف زد  کنار پیکرش نشست و کف زد  درون حجره قلب لاله می سوخت  برون حجره خصم شعله افروخت  شروع به پای کوبی از جفا کرد  فاطمه را به غصه مبتلا کرد  دل ببرد به راه کاظمینم  زائر بارگاه کاظمینم  همان سرا که زائری ندارد  همان وطن که غم از آن ببارد  دو یاس خسته در نهاد دارد  امام کاظم و جواد دارد  عاشق پر بسته کاظمینم  کبوتر خسته کاظمینم  خدا کند رسم به کوی یارم  که تشنه مِی از سبوی یارم سید محمد میر هاشمی
امام جواد(ع)-شهادت در میان حجره یارب كیست غوغا مى ‏كند شكوه زیر لب ز بى رحمىِ دنیا مى‏ كند ز آتش زهر جفا چون شعله مى‏ پیچد به خود دود آهش روز را چون شام یلدا مى ‏كند خاك عالم بر سرم گویى جواد ابن الرضاست كز عطش مى ‏سوزد و خون، قلب زهرا مى ‏كند آب را مى‏ریزد آن بیدادگر روى زمین هر چه آب آن تشنه لب از او تمنا مى‏ كند در سنین نوجوانى همچو زهرا مادرش جان شیرین را به راه دوست اهدا مى‏ كند تا بپرسد حال آن پهلو شكسته در جنان از پى دیدار او خود را مهیا مى‏ كند تشنه لب با قلب سوزان جان به جانان مى ‏دهد قاتلش جان دادن او را تماشا مى‏ كند شد دل (ژولیده) خون از داغ جان فرساى او كز غمش اشعار او خون در دل ما مى ‏كند ژولیده نیشابوری
امام جواد(ع)-شهادت در عــالــم جــــود جـــاودان است جواد بر آل عـــلی عــزیــز جـــان است جواد یا فــــــــــاطمه گریه کن به حال پسرت جان داده به غربت و جوان است جواد ولی الله کلامی.زنجانی
امام جواد(ع)-شهادت لب تشنه ز عمق جگرش می گفت : آه می سوخت به ظلمت غریبی چون ماه شد ورد لبش لحظه ی آخر ، ناگاه لا یوم کیومک ابا عبدالله  محمدمبشری
انعکاس شور و امید شعف باب الجواد زائر تو ایستاده جان به کف باب الجواد این بلا تکلیفی اش ارثیه کرب و بلاست یک طرف باب الرضا و یک طرف باب الجواد تا که چشمم خورد بر صحن و سرایت ناگهان یادم آمد هیبت شاه نجف باب الجواد لابلای خواندن اذن دخولت یا رضا حس نمودم که شده وادی طف باب الجواد باز هم لطف شما و حس دل تنگی من کیمیای عشقتان و این دل سنگی من باز هم زائر شدم قابل اگرچه نیستم بر عنایت هایتان نایل اگرچه نیستم آب سقاخانه و تربت گلم را آفرید قدردان لطف آب و گل اگرچه نیستم در حریمت بی سر و پایی خوش است و بی دلی بی سر و بی دست و پا، بی دل اگرچه نیستم مشکلم این است از تو فاصله دارم ولی باز فکر حل این مشکل اگرچه نیستم لیک لطفت شامل حال من آلوده شد یارضا گفتم خیالم تا ابد آسوده شد خوب میدانم که آخر دستگیری می کنی حضرت سلطان ز نوکر دستگیری می کنی کار و بارم بیشتر با تو گره خورده است چون از همه خوبان تو بهتر دستگیری می کنی گفته بودی زائرانت را سه جا در لحظه ی... مرگ و قبر و روز محشر دستگیری می کنی دست آخر لابلای التماس و خواهشم تا قسم خوردم به مادر دستگیری می کنی می رسد هر صبح از حال و هوای صحنتان بوی قبر گمشده در هر کجای صحنتان لطف تو بر این دل بیمار تکراری نشد مرهمت بر زخم قلب زار تکراری نشد گفت عقلم این همه مشهد دلت را می زند آمدم صدمرتبه یک بار تکراری نشد هر دفعه از صحن گوهر شاد وارد می شوم صد عجب دارد که این تکرار تکراری نشد خواهش کرب و بلا درهر زیارت داشتم جالب اینکه این همه اصرار تکراری نشد باز هم در گوشه صحنت مجالی یافتم امشب از شوق نگاهت شور و حالی یافتمگنبدت هر عاقلی را سخت مجنون می کند هق هق زوار حالم را دگرگون می کند چند سالی که حرم قسمت شده فهمیده ام زائرانت را خدا هر سال افزون می کند غربتت از پنجره های ضریحت ریخته این ضریحت قلب من را سخت محزون می کند پرچمت وقتی تکان می خورد روی گنبدت هر تکانش غصه ها از سینه بیرون می کند من همان بالای سر پایین پا میخواستم راست میگفتم فقط یک کربلا میخواستم حاجتم این است آقا یک شب جمعه حرم انتظارم از تو تنها یک شب جمعه حرم هی نگو به پنجره فولاد بالم بسته است از همین جا پر بزن تا یک شب جمعه حرم دست بردار گدایی ام نبودم لحظه ای تا گره زد قلب من را یک شب جمعه حرم خواب دیدم کربلا هستم معبّر گفت که... قصه مجنون و لیلا یک شب جمعه حرم دست بر دامانتان هستم عزیزم می کنی دست خالی آمدم پستم عزیزم می کنی ضامن آهو دوباره این گدایت آمده سائل بی ارزش صحن و سرایت آمده هر دفعه بخشیدی و هر بار آلوده شدم این نمک نشناس بی شرم و حیایت آمده رو مزن این بار پیش حضرت حق بهر من این دفعه حتی اگر گفتم گدایت آمده من گدای یک شب و یک روز کویت نیستم این سگی که هست عمری مبتلایت آمده هرچه خواهی ناز کن مثل همیشه یارضا آمدم در باز کن مثل همیشه یارضا رفتنی هستم ولی آقا میایم بازهم سائلی پستم ولی آقا میایم بازهم گرچه در این لحظه آخر به روی گنبدت چشم خود بستم ولی آقا میایم بازهم ظاهر این بار هم دارد که کوته میشود ازحرم دستم ولی آقا میایم بازهم گرچه آقا از شراب ناب سقاخانه ات مِی زده مستم ولی آقا میایم باز هم دست من را از حریمت لحظه ای کوته نکن جان زهرا از حریمت لحظه ای کوته نکن حسین صیامی
لطف تو بی ‌واسطه دریای جودت بی‌کران عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان صورت و سیرت نه اصلاً عمرت از مضمون پراست ماه گندمگون! غریب خانه! مولای جوان! چاه‌های خشک با دست تو جوشان می‌شدند ای نگاهت مثل چشمه! ای دلت آتشفشان! روز حسرت هیچ‌کس حسرت نخواهد خورد تا بخشش ابن الرضایی تو باشد در میان داستان عمر تو کوتاه بود اما نبود لحظه‌ای تاریخِ نور از ردپایت بی‌نشان یوسفی اما عزیز خانه‌ات هم نیستی یا سلیمانی که شأنش را نمی‌فهمد زمان دوستانت بی‌وفایی... دشمنانت خون دل... آشنای طعنه‌ای از کودکی... از این و آن نامتان را شیعیان گاهی به قصد... بگذریم ما چنین گفتیم تا وا شد دهان دیگران از قضا من هم جواد بن الرضایم گر چه باز بین ما فرق است مولا از زمین تا آسمان محمدجواد الهی پور
بسم الله الرحمن الرحیم در خانه اي که سائل و سلطان در آن یکی ست لطف کریم موقع احسان نان یکی ست بیت الجواد جلوه ی بیت الحسن شده است زیرا که نان سفره ی این خاندان یکی ست دست نیاز بر در آن آستان زیاد... عرض نیاز بر در اين آستان یکی ست با دست خالی از حرمش هیچ کس نرفت در ملک او غزال و سگ پاسبان یکی ست یا رو به مشهدند و یا رو به کاظمین با هر نگاه قبله ی درماندگان یکی ست باب الحسین در همه جا دیده ام ولي باب الجواد در همه عالم همان یکی ست روضه همیشه کرب و بلا می رود ولی اینجا گریز روضه ی هر روضه خوان یکی ست زانو و سر دو تا و پدر با پسر دو تا داغ علی ست آنچه در این داستان یکی ست دقت کنید موقع آوردن عبا قد ّعلی اکبر و اصغر در آن یکی ست