eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
719 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم اگر بی تاب شد ، با قطره ای تَر میشود مرهمِ زخمِ دلِ هر مرد ، همسر میشود این وقایع ثبت گشته ، قابلِ انکار نیست... هر پسر ، در زندگی غمخوارِ مادر میشود پا گذارَد جای پای "جعده" ، ”امّ فضل” هم... "داغدارِ کوچه" ، با یک تیر پَرپَر میشود بینِ حجره ، ساکت و آرام ، هی پا میکشد با صدایی مادرانه ، شهر مُضطَر میشود نانجیبی پشتِ دَر کِل میکشد ، کف میزند خاطرِ آقای ما ، دارد مکدّر میشود... ناله از دل میکشد ، بی تاب و بی طاقت شده آسمانِ شهر ، مثلِ روزِ محشر میشود جسمِ بی جانش فتاده در حیاطِ خانه و... سایه بانِ پیکرش ، بال کبوتر میشود... خواهری هم نیست تا سَر را بگیرد در بَرَش سینه اش ماتم سرای یک برادر میشود زیرِ لب میگفت با خود دائماً این جمله را: «جسمِ زخمی ، روی خاکِ دشت بدتر میشود وای از آن ساعتی که شمر بیرون آید و... تازه مشغولِ اذیّت های خواهر میشود تکّه تکّه ، پاره پاره ، داخلِ گودال بود... دشت ، از خونِ گلوی او معطّر میشود...» پوریا باقری
ای مستجاب ، ای اثر ذکر رَبّنا ای با مرام ، ای همه ی خواهش گدا تنها قسم به روی لبم در حرم تویی وقتی که حاجتم برود محضر رضا جودت نهایت است و وجودت کرامت است مسجود میشوی به سرای جوادها از تو جواد بودن و از ما گدا شدن آن از تو بر بیاید و این کار هم ز ما باب المراد ، باب ورود محرم است اذن دخول ماست به درگاه کربلا باب الجواد ، گریه کند در غم جواد باب الرضاست ، با دل زوار ، هم نوا ... آه از دمی که هلهله کردند دورتان کف میزدند تا نرود از شما صدا آخر بریده شد نفست بین حجره ات لب تشنه ماندی و به لبت بود ، این ندا ... " از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان نینوا " " بودند دیو و دَد ... " وَ بماند بقیه اش جان دادی عاقبت ز غم شاه سرجدا - قاسمی
بر شعله ی جگر، نم باران می آورند باران نبود، دیده ی گریان می آورند با هلهله کنار حرم دف نمی زنند در پیش محتضر به خدا کف نمی زنند فکری برای غربت یوسف نمی کنند این جا به تشنه آب تعارف نمی کنند دلواپس از پلیدی کرکس شدن بس است مرد غریب خانه و بی کس شدن بس است تا این که چنگ بر جگر خاک می کشی رخت سیاه بر سر افلاک می کشی حرف از غلاف و همسر یعسوب دین بزن نفرین به دومی کن و مُشتی زمین بزن خاکی شده تمام عبایت بلند شو هر طور هست روی دو پایت بلند شو در آسمان چشم یتیمان قمر بمان ابن الرضا... بیا و کمی بیشتر بمان رنگت پرید، قلب رئوفت مذاب شد از سرفه کردنت دل عالم کباب شد خون جگر به دامن زهرایی ات نریز ساعات آخر است کمی صبر کن عزیز این قدر جسم لاغر خود را زمین نکش حالا که می پری، پر خود را زمین نکش خنده بس است در وسط خانه بس کنید افتاده بین حجره غریبانه بس کنید ای حامل امام به قدش نظاره کن پایش کشیده شد به زمین، فکر چاره تا بام، قبلِ هر قدمی احتیاط کن در بین راه پله کمی احتیاط کن دیگر حیا کن و برو از روی پشت بام او را رها کن و برو از روی پشت بام این پشت بام از ته گودال بهتر است در زیر سایه بانِ هزاران کبوتر است از روی پشت بام کسی رد نمی شود یا این که لااقل فرسی رد نمی شود رأس کسی به خنجر و سم آشنا نشد با ضربه ی دوازدهم آشنا نشد این جا کسی برای اسیری نمی رود جسم امام بین حصیری نمی رود این جا کسی به خاطر غارت گذر نکرد نیت برای بردن شال کمر نکرد یک عمر گریه کردم و حقش ادا نشد داغی شبیه غارت خون خدا نشد محمدجواد شیرازی
مرغ بی بال و پر غمکده ی بغدادیم روضه و غصه و دردیم، غم و فریادیم قطره اشکیم که با آه رضا افتادیم سال ها با جگر پاره چنین سر دادیم: ما عزادار دل خون جوادیم همه با دل خون شده مجنون جوادیم همه عرش را غربت او یکسره غمناک کند رخت مشکی به تن پهنه ی افلاک کند گریه بر روضه ی او صاحب لولاک کند خواهری نیست که خون از لب او پاک کند این که پیچیده به خود تشنه و دور از وطن است خاک عالم به سرم گل پسر بوالحسن است مثل یک شمع کف حجره چکیدن سخت است وسط خانه ی خود زهر چشیدن سخت است از سوی همسر خود طعنه شنیدن سخت است پر خود را به روی خاک کشیدن سخت است نیست یک مرد کمی یاری مظلوم دهد قطره ای آب به این تشنه ی مغموم دهد بی وفا خواست که آقای مرا پیر کند غصه را در دل محزون شده تکثیر کند پسر فاطمه را کوچک و تحقیر کند خواست او را وسط حجره زمین گیر کند بی حیا بر جگر سوخته اش می خندید با کنیزان جلوی حجره ی او می رقصید پسر شاه خراسان جگرش می سوزد از غم زهر جفا چشم ترش می سوزد دست و پا می زند و بال و پرش می سوزد وسط حجره، تن شعله ورش می سوزد باورم نیست که این ها به کمک برخیزند آب را پیش نگاهش به زمین می ریزند گاهی از شرم کمی رحم و مدارا خوب است نگذارید تنش را به تماشا خوب است نکشیدش به سوی بام، همین جا خوب است چه کسی گفته قد و قامت رعنا خوب است؟! حمل او روی سر چند نفر، دردسر است تیزی پله و تنگی گذر، دردسر است خوبی بام به این است مصیبت نکشد بدنش زیر سم اسب مشقت نکشد نیزه و سنگ به پیشانی حضرت نکشد آخر روضه ی او کار به غارت نکشد تشنه جان داده ولی در بدنش سر دارد صحن این بام چه خوب است، کبوتر دارد شاه عالم به زمین خورده و بی حال شده پیکرش در ته گودال لگدمال شده بر سر پیرهنش صحبت و جنجال شده شمر با خنجر خود وارد گودال شده داشت با خنجر خود ضربه به آقا می زد ناگهان صوت فراگیر "بُنَیَّ" آمد محمد جواد شیرازی
منکه آمد به لب از زهر هلاهل جانم نهمین نور خدا و پسر سلطانم این خودش درد بزرگیست برایم که شده یار همخانه ی من قاتل وزندانبانم دست وپا میزنم و مادرمن میبیند ناله ی یا "ولدی"شعله زده بر جانم رمقی نیست که حتی به هوای نظری صورتم را به سوی فاطمه برگردانم تشنه لب در وسط حُجره به جدم گفتم "کاهش جان تو من دارم و من میدانم" که چه کرده ست غریبانه عطش با جگرت سوخت مثل تو سراپا همه ی بنیانم دور تو هلهله کردند، همه رقصیدند منهم آتش زده از هلهله ی شیطانم وقت تشییع تن خسته ی من تاسر بام کرد اصابت به لب پله، لب و دندانم جرمم اینست جگر گوشه ی زهرا هستم شد به این حال،جوانمرگ شدن تاوانم
معـنا كنيد واژه یِ باب المراد را جود و سخا ولطف و عطایِ جواد را روزی هـزار مرتبه بايد مرور كرد حال و هوای صحن وسرای جواد را زيبايیِ دو گنـبد زرّين مـشهدی حاجت رواشدن .... وَ دعای جواد را بايد نفس نفس بزنی تا كه حس كنم در كاظمـين كـرب وبلای جواد را جان جوان فاطمه روی لب آمده روضه برايش از حرم زينب آمده اي روضه خوان مادر سادات ......ای شهيد تو روضه خوان كوچه شدی محسنش رسيد از نسل محسنی كه جهان را نديد و رفت صدها هزار محسن دُردانه قد كشيد محسن فدای عصمت كوثر شد و ولا سربازهای لشگر او غيرتی ..... رشيد دشمن خيال كرد كه با ميخ وخنجرش نسل غديرخمُّ و سرِ اهل دين بريد بی سرشديم و شد سر ما راية الظهور از صحن عمه جان شما چشم شور.... دور تازه جـوانِ جان به لبِ لشگر شما سر داده جا گـرفته به زير پـَرِ شما شاگردهایِ روضه یِ بابایت آمدند يابن الحسین.... سربه فدایِ سرشما آقا قسم به پاره یِ قلب شما كه نيست شوری به جز حـرم به سرِ نوكر شما پای سرِ بريده یِ سرباز اين حـرم خنديده اهل كينه....چنان همسر شما كـِلْ می كشند دورُ و بَرِ پيكـر غريب پيچيده عطر روضه یِ گودال و بوی سيب اين بوی سيب روضه برای من آشناست وَالله زينبیّـه از امـروز كـربلاست آمد سربريده ولی روی نيزه نيست وای از سری كه بر رویِ نِیْ سهم سنگهاست شكرِ خدا كه پيكر او زير سُم نرفت سيلی كجا و دختر دردانه؟!....اين جفاست چنگی به گوشهایِ گل او نمی زنند شلاق سهم همسرِ او نيست..... نينواست..... همراه با دمشق و به همراه كاظمين چشم انتظار منتـقم خونتان حسين
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی* به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی مرا خیال نمازت شبی کشید به رویا عجب رکوع و سجودی عجب قعود و قیامی چه اشتراک قشنگی‌ست بین طوس و مزارت که از تو و پدرت هست در دو صحن مقامی نوشته اند به باب الرضا تمامیِ جودی نوشته اند به باب المراد جود تمامی شبی ز بخت بلندم به خانه‌ی تو رسیدم چه سفره دار کریمی چه خوانی و چه طعامی سوال داشتم از غربتت، زمان به عقب رفت نگاه بود جوابت، نه حرفی و نه کلامی عجب فراز عجیبی عجب غروب غریبی پس از سه روز هنوز آفتاب، بر لب بامی! تنت میان خرابه، دلت کجاست بمیرم کنار حضرت سجاد در خرابه‌ی شامی؟ *بوی تو را از مرقدت استشمام کردم مشامم دیوانه شد
این پسر محتضری که پدرش نیست فرق میان شب تار و سحرش نیست بسکه هلهله است زحجره خبرش نیست غیر شعله بر تمامی جگرش نیست بهر عطش آب بجز چشم ترش نیست پا به سن گذاشتنش فلسفه دارد سوختن و ساختنش فلسفه دارد زود خمیده شدنش فلسفه دارد غربت مثل حسنش فلسفه دارد سوخته و آب شده بیشترش نیست باز آفتاب دل ماه گرفته ست باز گریبان بی گناه گرفته ست دست روزگار به ناگاه گرفته ست پنجه ی بغض از نفسش راه گرفته ست حجره ی در بسته دوای جگرش نیست درد بی کسیش مداوا شدنی نیست ناله دوای تو نه تنها شدنی نیست در هجوم هلهله پیداشدنی نیست چشم بسته اش دگر واشدنی نیست منتظر هیچکسی جز پسرش نیست در به روی این غریب خسته نبندید آینه ی قلب او شکسته نبندید اشک راه دیده او بسته نبندید مادر او پشت در نشسته نبندید بسکه غریب است کسی دور و بر ش نیست حنجرش از ناله ی زیاد گرفته ست بسکه هوای دل جواد گرفته ست همسر او عشق را به بادگرفته ست اینهمه بی رحمی از که یاد گرفته ست؟ همسر این زندگی همسفرش نیست رفت دلش کربلا لحظه ی آخر شمرنشست و کشید خنجر و حنجر چوبه ی محمل براش شد لبه ی در 
آه ای اسیرِ روضه‌‌یِ سربسته کیستی مردِ غریبِ حجره‌یِ دربسته کیستی این حجره هم به ناتوانی تو گریه می‌کند پیری بر این جوانیِ تو گریه می‌کند در خانه‌ی امام  چرا دست می‌زنند با ناله‌ات مدام  چرا دست می‌زنند ای یاکریم بال و پَرَت را زمین مزن آه ای جوانِ خانه سرت را زمین مزن اصلا صدای تو به صدایی نمی‌رسد این آب آب آب به جایی نمی‌رسد اُفتاده‌ای زِ دامن زهرا به رویِ خاک کمتر بکش محاسن خود را به روی خاک کِل می‌کشند گریه‌ی زهرا در آورند کف می‌زنند دادِ رضا را در آورند  تو هرچه می‌کنی جگرت را چه می‌کنی با حال و روزِ خود پسرت را چه می‌کنی با خود چه داشت زهر ، تنت را کبود کرد باور نمی کنم دهنت را کبود کرد جانم حسن شبیه حسن روضه‌های توست "نامرد بِینِ کوچه مزن" روضه‌های توست اما به این صدای غریبانه خنده کرد برناله‌ی تو کُلفَتِ این خانه خنده کرد می‌کوبد آه پا به زمین پیش مادرت می‌ریزد آب را به زمین پیش مادرت بُردند نیمه جان بدنت را به پُشت‌ِبام از پا کشانده‌اند تنت را به پشت‌ِبام   می‌رفت پیکرت به روی پله‌های تیز  می‌خورد هِی سَرَت به روی پله‌های تیز از سنگها برای تو اَبرو نماده است آقا چرا برای تو پهلو نمانده است رفتی به روی بام ولیکن هزار شُکر گیرم سه روز و شام ولیکن هزار شُکر گیرم به پشت بام ولی سایبان که هست چندین کفن برای تو با دوستان که هست گیرم سه روز و شب ولی آخر پسر رسید اینبار هم پسر به کنار پدر رسید شکر خدا عقیق تو را ساربان نبرد رنگ لبان خشک تو را خیزران نبرد آقا قسم که پیرهنت را نمی‌کِشند با نیزه‌ای شکسته تنت را نمی‌کِشند
گشته یکپارچه جانم همه پا تا سر آه که شده لاله ی تسبیح جگر، پرپر آه کوثرم بر دل سلطان خراسان اما خشک گشت از عطش زهر لب کوثر آه پاسخ ناله ی یک مرد الهی نشود رقص و آواز خوش و قهقهه ی همسر آه ایستاده به در حجره ببیند که چطور دست و پا می زنم از فرط عطش با هر آه تا که بر گوش کسی ناله و آهم نرسد مست رقصند کنیزان همه بر این در آه چون همان کودکی ام وقت شهادت با اشک بر زمین مشت زنان ناله زدم مادر آه می کشم پا به زمین، می کشد از غصه ی من چه جگرسوز جگرگوشه ی پیغمبر آه پدری از نفس افتاده به دنیا می گفت در بر پیکر صدچاک علی اکبر آه
عليه السلام تسليت دلم به وسعت درياست در پناه خدايم/ چرا شكفته نباشم كه ملتجا به رضايم. هزار مرتبه در رتبه برترم ز سلاطين/ چرا كه در گذر شهسوار عشق گدايم. هنوز دست بسوى كسى دراز نكردم/ هزار شكر سگ آستان ابن رضايم. خدا گشوده در كاظمين را ز عنايت/ خدا گواه كه من مستحق جود وعطايم. طواف قبرتقى كمتر ازطواف حرم نيست/ به كاظمين چو باشم يقين به كرب و بلايم. به دورِسفره ى حاتم نشستنم همه ننگ است/ الا قبيله ى طى،من گداى خير نسايم. مريض عشق ندارد علاج پيش اطباء/ مگر جواد دهد نسخه اى براى شفايم. چنان به عشق تقى انس بسته ام زتولا/ كه از كرامت مولاى خويش تحت لوايم. دلم چو كوره ى آتش نموده ذوب تنم را/ چه غم ز سوختنم منكه ذوب آل عبايم. به داخل حرمش پابرهنه پاى گذارم/ گهى به مروه ام و گاه درمسير صفايم. كبوتر دل تنگم هواى يار نموده/ اگر كه بال گشايد به بيكران فضايم. خدا پلى زده از كاظمين سوى خراسان/ به كوى ابن رضا قاصدِ سلام رضايم. رضاى سيدِ ،بارضايت مولاست/ مسلم است كه من با رضاى دوست رضايم. رحمت الله عليه
عمری گدای صاحب این خانه ماندیم خود را درون مجلس روضه رساندیم پا را میان این مجالس باز کردیم دل را به پای روضه و منبر نشاندیم گاهی بلند از پردۀ دل گریه کردیم گاهی به زیر لب زیارت‌نامه خواندیم مشمول الطاف زیاد اهل بیتیم گریه‌کن داغ جواد اهل بیتیم شاه وفا بود و شریکش بی وفا بود تنهای تنها حضرت ابن الرضا بود در خانه غربت داشت، باید گفت از این حیث خیلی شبیه به امام مجتبی بود وقتی کنیزان هلهله کردند بی شک در شام یاد شامیان و عمه‌ها بود هنگام جان دادن اسیرش کرده این غم گر چه جوان بوده است پیرش کرده این غم سخت است وقتی خسته و بی جان که باشی مظلوم بین جمعی از خویشان که باشی مسموم باشی و تنت در تب بسوزد دردش دو چندان می‌‌شود عطشان که باشی حالا تجسم کن چه حالی داری آنجا با یاد میخ و سینه‌ای گریان که باشی مادر میان شعله‌ها می‌سوخت می‌سوخت با روضه‌اش ابن الرضا می‌سوخت می‌سوخت هم گریه حیدر کرده هم زهرا برایت هم ابتدای کودکی، بابا برایت هم شیعه‌ات آنقدر بر تو گریه کرده قطره به قطره تا شده دریا برایت هم که خدا دیده تدارک زیر خورشید یک سایه با بال کبوترها برایت اما تن جدّ غریبت زیر خورشید این داغ را باید که از زینب بپرسید پشت در بسته، عطش بال و پرت سوخت هم که دلت، هم که تمام پیکرت سوخت چشمان تو سمت خراسان بود انگار دل‌ها برای آن نگاه آخرت سوخت تب داشتی، فکر مدینه بودی آخر عالم به ذکر وای مادر مادرت سوخت زهرا به بالین تو آمد با قد خم بر جسم و جان خسته‌ات گردید مرهم این چشم‌ها بی اشک‌ها لطفی ندارد بی گریه بر آل عبا لطفی ندارد دنیا خدا داند برای لحظه‌ای هم بی اهل بیت مصطفی لطفی ندارد پای تمام روضه‌ها بودیم، اما بی روضۀ کرببلا لطفی ندارد امشب که غمگین جواد ابن الرضاییم یک بار دیگر روضه‌خوان کربلاییم ای وای از آن وقتی علمدارت نباشد ای وای اگر غم دست بردارت نباشد سخت است بین عد‌ه‌ای بیگانه باشی اما به همراهت کس و کارت نباشد وقتی که سرها روی نی‌ها شد نمایان ای کاش روی نی سر یارت نباشد ختم کلام منبر روضه حسین است یعنی نمک در آخر روضه، حسین است مهدی مقیمی