دانا السقا و توفیق الفرا
🔸روایت زندگی عاشقانهی کوتاهی که ختم به شهادت شد.
بخوانید:
@jangbaarezouha
جنگ با آرزوها
همیشه حس میکنم زود خواهم مرد
🔻 مثل همهی دخترها به پدرش علاقه و وابستگی شدیدی داشت. اساسا دختر حرفگوشکنی بود و درسش را خوب میخواند. از ابتدای کودکی هم مسیر موفقیت را با وجود مشکلات زندگی در این کشور خاص طی کرده بود. کم کم بزرگ شد و به دانشگاه رفت تا حقوق بخواند. دوستانش با او بسیار صمیمی بودند و هـر روز با هم به قهوه فروشی آزاکی میرفتند و حالا دیـگر همهی آن قهوهفروشیها تبدیل به مشتی آوار شدهاند . همین چندماه پیش بود که با لباس سفید عروسی از خانه رفت و با لباس سفیدی که این بار کفن بود به خانه بازگشت. تازه ازدواج کرده بود و یک نوزاد چهارماهه را باردار بود. مدتها طول کشیده بود تا بتواند به دندانپزشکی که عاشقش بود، توفیق الفراه برسد و زندگی را با او شروع کند. زندگی کوتاهی که عاقبت ختم به شهـ.ـادت شد.
🔻 در فضای مجازی او توییتها شادی داشت. برای مسجد الاقصی دعا میکرد و در توییتی مشهور که دوستانش هم محتوای آن را بارها شنیده بودند نوشته بود: «این احساس که جوان خواهم مرد همیشه با من است». سما یکی از دوستان او هم در توییتی گفته بود: «همیشه میگفتی زود میمیرم و من همیشه باهات مشکل داشتم، چون این حرف رو میزدی. اما مدام به من میگفتی سما! من اینطوری حرف نمیزنم که عصبانیت کنم، من حرف میزنم چون میدونم».
🔻 او مثل همه مردم عادی فعالیت میکرد و حتی در فضای مجازی خود از خیانت شکیرا به پیکه هم ناراحت شده بود. وقتی سال گذشته حملاتی از جانب اسـ.ـرائیل به غزه اتفاق افتاد او که در دانشگاه الازهر درس میخواند از اینکه نتواند درسش را ادامه بدهد و درگیر جنگ شود اعلام ناراحتی کرد. او میخواست یک زندگی عادی را در کنار همسر و کودک در راهشان ادامه بدهد اما نتوانست، نگذاشتند و نشد. به نقل خواهرش، بعد از این شهـ.ـادت پدرش بسیار شکسته شده و همه خانواده دلتنگ او هستند و از خاطراتشان با او و حتی دستپخت او در درست کردن ماکارونی یاد میکنند.
🔻 دانا السقا دختری 23 ساله بود که وکیل دادگستری شده بود و با همسرش توفیق الفرّا که یک دندانپزشک بود به همراه کودک در شکمش زیر بمبهای رژیم صهیونیـ.ـستی در 24 اکتبر 2023 به شهـ.ـادت رسیدند.
#جنگ_با_آرزوها
#فلسطین
#غزه
@jangbaarezouha
هبه کمال ابوندا
🔸روایت متفاوت از شاعری در سرزمین زیتونها
بخوانید:
@jangbaarezouha
جنگ با آرزوها
🔻 سال ۱۹۹۱ در عربستان سعودی متولد شد. از خانوادهای که سال ۱۹۴۸ از روستای جیرجیر که توسط صهیونیستها اشغال شده بود مهاجرت کردند. دانشجوی کارشناسی ارشد تغذیه الکترونیک از دانشگاه الازهر بود و به تدریس علوم در مدرسه استعدادیابی رسل مشغول بود. اکثرا به عنوان شاعر او را میشناختند. کارش در واقع تدریس و نوشتن مقاله بود اما از دوران تحصیلش در دانشگاه الازهر به شعر هم علاقه داشت. سال ۲۰۱۷ برای کتاب «اکسیژن برای مردگان نیست» جایزه نفر دوم شرجه را در بخش خلاقیت اعراب برنده شد. او در جوانی خود، خیلی زود، در جایی که به آن تعلق داشت، در وطنش، در خانه، در ۲۰ اکتبر سال ۲۰۲۳، در روز ۱۴ام حماسه ۷ اکتبر، در محله المناره به شهادت رسید.
🔻 در صفحات مجازی خود هم مانند اشعارش که دال مرکزی آنها آزادی وطن بود از آرزوی خود برای دیدن روستای پدریاش میگفت. در یکی از توییتهای خود نوشته بود:« به خدا قسم ما در غزه یا شهیدیم یا شاهد آزادی خود، و همگی صبر می کنیم تا ببینیم که کجا خواهیم بود. خداوندا همگی انجام وعده حق تو را انتظار می کشیم.»
او در یکی از اشعار خود به تنهایی مردم فلسطین و مظلومیت این سرزمین میپردازد:
آه ما چقدر تنها هستیم
دیگران جنگ هایشان را پیروز شدند
و تو در گل و لای جا مانده ای
بدون هیچ ثمره ای
ما چقدر تنها هستیم
درویش، آیا تو نمیدانی؟
هیچ شاعرانگی به تنها و غریب برنمیگردد
چیزی که از دست رفته،
به یغما رفته است
ما چقدر تنها هستیم
این عصر دیگری از فراموشیست،نفرین شده کسانی هستند
که ما را در این جنگ از هم جدا کردند و در
پشت جنازه ما یکپارچه قدم زدند
ما چقدر تنها هستیم
این دنیا یک بازار آزاد است
کشور های بزرگ شما را به حراج گذاشته اند
ما چقدر تنها هستیم
این یک عصر وقاحت است و کسی کنار ما نخواهد ایستاد
هرگز
آه، ما چقدر تنها هستیم
همهی شعر های جدید و قدیمی ات را پاک کن
و همه ی اشک هایت را هم
و تو ای فلسطین خودت را جمع و جور کن
#جنگ_با_آرزوها
#فلسطین
#شاعر
@jangbaarezouha
رایان سلیمان
🔸روایت کوتاهی از ۴۵ روز زندگی در دنیا
بخوانید:
https://eitaa.com/jangbaarezouha/113
جنگ با آرزوها
رایان سلیمان 🔸روایت کوتاهی از ۴۵ روز زندگی در دنیا بخوانید: https://eitaa.com/jangbaarezouha/113
زندگینامه مختصر
🔻 نوشتن از ۴۵ روز زندگی هر انسانی میتواند بسیار پربار و طولانی باشد. سفرنامههای متعددی در عالم نوشته شدهاند که روایت یک سفر بودهاند، حتی سفرهایی کمتر از ۴۵ روز. میشود از ۴۵ روز زندگی در جنگل، کوه، بیابان و ... محتواهای متعددی ساخت و نوشت.
🔻 روایت این متن اما خیلی پربار نخواهد بود. همه اطلاعات پیشرو رو شما میدانید. اصلأ نوشتن یک زندگینامه ۴۵ روزه برای یک نوزاد چه فایدهای میتواند داشته باشد؟ کودکی ۴۵ روزه شهید شده است. مردم! کودکی ۴۵ روزه زیر بمبهای هواپیما شهید شدهاست، زیر آوار مانده است و نمیدانم چه بلایی سر بدن او آمده است. ۴۵ روز را برایتان بگویم:
به دنیا آمد، در یک بیمارستان، پسر بود، گریه میکرد، شیر میخورد، دست و پا میزد خشک و ترش میکردند، آرام داشت رشد میکرد، میخوابید، بیدار میشد. هر روز صدای هوایپما، گریه، پدر و مادرش، برادرش که بالای سر او با او بازی میکرد و صدای مرگ را میشنید. آخر هم شهید شد. این داستان خیلی طولانی نخواهد بود
🔻 شهید ۴۵ روزه ما برادری هم داشت. نادر اسم برادر او بود. خودش رایان نام داشت، البته آن هم برای ۴۵ روز، تنها ۴۵ روز. نادر ناصر سلیمان پدری داشت که روزی عالم بر سرش خراب شد. جگرش سوخت و کودکان کوچکش شهید شدند. ۷ سال خاطره زیر خاک رفت در کنار یک خاطره کوچک ۴۵ روزه. ۱ ژانویه، ۴ ماه بعد از اکتبر، بعد از اینکه کودکی را در میان دود و آتش به دنیا آورد همه آرزوهایی که برای کودک خویش داشت سوخت و تمام شد.
🔻 پدرشان در مصاحبهای این چنین مصیبت خود را بیان میکند:«با دلهایی که به اراده و تقدیر الهی ایمان دارند، فرزندانم و ارواح جگرم، شهدا و مرغان بهشتی، دو قمر، الیمن نادر سلیمان (7 ساله)، رایان نادر را به برترین جاها می سپارم. عمه هایشان ربا و راما ولید شمع چشم ها اشک می ریزد و دل ها غمگین و غمگین از فراقت خدا رحمتشان کند و قبولشان کند و به ما صبر عنایت فرماید. ثواب بجویید و در مصیبت ما پاداش دهید و بهتر از آن به ما عطا کنید ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم و خدا ما را بس است و او بهترین پشتیبان است».
#جنگ_با_آرزوها
#فلسطین
#کودک
@jangbaarezouha