eitaa logo
جان و جهان
497 دنبال‌کننده
806 عکس
37 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی حاج قاسم شهید شد، گریه نکرد. وقت شهادت سید رییسی و امیرعبدالهیان هم، چین پیشانی‌اش عمیق نشد و خط اندوه و حسرتی زیر چشمش نیفتاد. حتی خبر ترور اسماعیل هنیه نتوانست آهی را از لبانش صید کند. این‌بار هم مثل همه دفعات قبل وضو گرفت و سجاده‌اش را باز کرد. روز خواستگاری، وقتی روی صندلی اتاقم نشست، شانه‌ی کتش از رگبار باران دی ماه لک بود. دسته گل بنفشی پر از شبنم، توی دست‌هایش بلاتکلیف بودند که گلدان روی میز پذیرایش شد. چادر سفید و بنفشم را محکم‌تر گرفتم. دمپایی‌های روفرشی‌ام را بهم چسباندم و تعارف زدم که او اول شروع کند. صدایش صاف بود مثل خودش روی صندلی؛ بی حرکت اضافه یا تعذّب. لابد از خودش و خانواده و مناسبات‌شان می‌گفت، یا کار و تحصیلات و حقوقش. نکند مثل آن قبلی، همان اول کاری سراغ مهریه و ضرب و تقسیم قیمت سکه برود و دفتر حساب کتابش را باز کند؟ دستش سمت کتش رفت و دکمه پایینش را باز کرد. خدا خدا می‌کردم چیز عجیب غریبی از کتش بیرون نکشد. مثل آن خواستگار، که ریکوردر درآورد و مثل صدای پیام‌گیر خودکار، اطلاع داد که جهت بهبود پاسخگویی، تمامی مکالمات ضبط می‌گردد. مشاور حقوقی بود و گمانم هرچه می‌گفتم می‌توانست علیه خودم استفاده شود. یا آن یکی که یک طومار فرخورده با خودش آورده بود و از بالای عینکش نگاهم کرد و پرسید من سوال‌هایم را کجا نوشته‌ام؟! دانشجوی ترم یک شریف بود و فکر کنم از سر جلسه امتحان کتبی برش داشته بودند آورده بودند خواستگاری! ✍ادامه در بخش دوم؛