eitaa logo
جان و جهان
500 دنبال‌کننده
789 عکس
35 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان‌های عاشقانه فقط زمانی دل‌چسب هستند که یک گوشه‌ی دنج پیدا می‌کنی، چشمانت را تنگ می‌کنی، لبخند ملیحی مهمان لبانت می‌کنی و کلمه به کلمه و جمله به جمله‌ی داستان را مثل آب‌نبات‌کشی، کش می‌دهی. آن صبح زمستانی، از همان وقت‌ها بود. نیمه‌شب با گریه‌ی دخترک یک ساله‌ام بیدار شدم و بعد از رسیدگی به احوالاتش، در حالی که خواب از چشمانم رفته بود، به گوشه‌ی دنجم پناه بردم و مشغول خواندن شدم. آن هم چه داستانی؟ پرکشش، مرموز، غمناک، دلچسب، آتشین. وقتی خورشید دمید، بی‌حوصله‌تر از صبح‌های دیگر، بچه‌ها را برای رفتن به مدرسه بیدار کردم. بی‌صبرانه منتظر بودم که همراه پدرشان راهی شوند تا دوباره در آن گوشه‌ی دنج دوست داشتنی بخزم و در بین سطرهای کتاب غرق شوم که... «نمی‌شه امروز بچه‌ها رو تو ببری مدرسه؟» نمی توانستم احساسم را تشخیص دهم. مبهوت، عصبانی، غمگین و مضطرب بودم. گوینده‌ی جمله، بدون آن که منتظر عکس‌العمل یا پاسخ من باشد، به دنیای هفت پادشاه برگشته بود. نمی‌دانم چرا، اما یک‌باره آرزوی مرگ مرد عاشق پیشه‌ی داستان را کردم! چون رفتارم در حالت عادی آمیخته با عجله و شتابزدگی‌ست، حرص و شتابی که در آماده شدن به خرج دادم، برای بچه‌ها قابل تشخیص نبود و علامت سوالی برای‌شان ایجاد نکرد. ولی برای راننده‌ها و عابرینی که از کنار ماشینم می‌گذشتند، کاملا قابل تشخیص بود! ✍ادامه در بخش دوم؛