#الدُّنیا_مَسکَنُ_أحِبّائه_و_مَتجَرُ_أولیائِه
آخرین بازدیدم دو و چهل دقیقهی بامداد بود. تند تند گروهها و کانالها را چک کردم. دنیا همان دنیای نیمه شب بود. مَنگ و وِیلانْ سِیلان. وسط غبار.
گروه دوستانم را باز کردم تا بنویسم «دنیا قشنگ نیس. به درد نمیخوره. تُف به این دنیا». چهار، پنج کلمه که نوشتم، یاد ساعت افتادم. پنج دقیقه قبل باید بچهها را برای مدرسه بیدار میکردم. گوشی را گذاشتم کنار ظرف نبات و جَستم.
یازده قلهواللّهی که هر روز بعد از میدان اول تمام میشد، تا میدان سوم هنوز به آخر نرسیده بود. رشتهی عددش بارها و بارها از دستم در رفت و بالاخره ولش کردم.
وقتی رسیدیم، برنامهی صبحگاه، جمع شده بود. تا دم کلاسها هَروَله رفتیم. از راهرو که بیرون آمدم، معاون مدرسه را دیدم. خواهر شهید است. سردار عابدینی. رفیق شفیق حاجقاسم. طبق معمول، چشمهای درشت و نجیبش خندید و دستش را جلو آورد. دست دادم و عمیق، نگاهش کردم. گنجشکِ دست و بالَکزنِ دلم آرام گرفت.
سوار ماشین شدم. موبایلم را از کیفم درآوردم. نالههایم را پاک کردم. دنیا قشنگ بود. دنیا فقط نتانیاهو و بایدن نداشت. امامخمینی و حاجقاسم داشت. جوانمردهای «حزبالله» توی همین دنیا، بلند و بزرگ شده بودند. دنیا آدمهای عزیز داشت؛ فرمانده داشت.
#مهدیه_پورمحمدی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan