✍قسمت دوم؛
پریشانی و اضطراب عمه سادات برایم مجسم شد.
حال بسیار غریب و قابل ترحمی داشتم.
هر آنچه از نذر و توسل بلد بودم، انجام دادم اما فایده نداشت. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت، نزدیک چهار ساعت گذشت. یواش یواش داشتم شاکی میشدم که چرا هیچ کدام از التماسها و نذرهای من موثر نیست؟ چرا فرجی نمیشود؟جواب همسرم را چه بدهم؟ اگر مجبور شوم کل مسیر را تنها برگردم چه؟ هر لحظه دلهره و واهمه و اضطراب و اضطرارم بیشتر و بیشتر میشد.
داشتم از پیدا شدن و ملحق شدن به بقیه، قطع امید میکردم.
به سمت یکی از موکبها به راه افتادم تا کمی استراحت کنم و دوباره دنبال همراهان بگردم. که
درعین ناباوری و معجزهوار، خیلی اتفاقی یکی از همراهان که ایشان هم ناامیدانه دنبال من میگشت را دیدم. حال آن لحظه من از فرط شادی و ذوق قابل توصیف نیست، انگار دنیا را به من داده بودند.
همان لحظه تلنگری به من زده شد که تو حق نداری توسل کنی و بعد شاکی بشوی. تو از هیچ کدام از ائمه طلب نداری. از خانم امالبنین خواستم ادب در برابر خدا و ائمه را به من هم یاد بدهند.
این آموزندهترین، ملموسترین، سختترین و درعین حال شیرینترین درس سفر اربعین من بود.
#الهام_موسوی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan